English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Touch wood . Lets keep our fingers crossed . She is extremely cunning . گوش شیطان کر (بزن بچوب )
Other Matches
keep one's fingers crossed <idiom>
I was keeping my fingers crossed . خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
touch wood قو
touch wood اتش افروزنه اتش زنه
touch wood یکجوربازی کودکان
Lets talk business. Lets talk turkey. بی تعارف وجدی حرف بزنیم
cunning <adj.> تو دل برو
cunning زیرک
cunning حیله باز
cunning ماهر زیرکی
cunning مکار
cunning حیله گری
extremely بافراط
extremely بشدت
It is extremely hot in here . اینجا بی اندازه گرم است
extremely colorful خوشرنگ و شاد
extremely high فوق العاده زیاد
It is an extremely complicated problem. مسأله بسیار پیچیده ایست
Comparison with other countries is extremely interesting. مقایسه با کشورهای دیگر بی اندازه جالب توجه است.
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> احساس یخ زدگی
lets ضربهای که به حساب نیاید و تکرار شود
lets سرویس خطا سرویس بد
lets سرویس خطا
lets اجاره دهی
lets انسداد
lets اجاره دادن اجاره رفتن
lets ول کردن
lets اجازه دادن
lets گذاشتن
lets درنگ کردن مانع
lets اجاره دادن
lets اجاره
lets به اجاره رفتن
lets رهاکردن
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
Lets leave it at that . بگذریم !
Lets get to the point. بپردازیم به اصل مطلب
For example ( instance ) , lets take Iran . مثلا" فرضا" همین ایران
Lets go for a walk ( stroll) . برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
Lets go to my house for pot luck . برویم منزل ما با لا خره یک لقمه نان وپنیر پیدا می شود
Lets sit in the shade , Its cooler. توی سایه بنشینیم خنک تر است
Lets walk to the edge of water. بیا تا لب آب قدم بزنیم
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
crossed چلیپایی
crossed out قلم خورده
little fingers کلیک
to look through ones fingers نگاه دزدانه کردن
to look through ones fingers خودرابه ندیدن زدن
fingers دست زدن
fingers انگشت زدن
fingers زبانه
fingers باندازه یک انگشت میله برامدگی
fingers انگشت
little fingers انگشت کوچک
fingers برنامه نرم افزاری که اطلاعات مربوطه به کاربر را به پایه آدرس پست الکترونیکی بازیابی میکند
Lets pass on (proceed) to the main issue. برویم سر مطلب اصلی
star crossed دارای ستاره نحس
criss-crossed به طور ضربدر
with the arms crossed دست بسینه
criss-crossed همبر کردن
criss-crossed دارای نقش چلیپایی کردن
criss-crossed سوتفاهم
criss-crossed بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crossed کج
crossed reflex بازتاب متنافر
criss-crossed یکوری
crossed controls بکارگیری سطوح کنترل برخلاف حالت عادی درمانورهای ویژه
with the legs crossed چهارزانو
criss-crossed پایی
criss-crossed امضای اشخاص بیسواد
star crossed بدشانس
criss-crossed سردرگمی
criss-crossed طرحچلیپایی
it crossed my mind بنظرم رسید
it crossed my mind بخاطری گذشت
criss-crossed برخورد
criss-crossed همبر
criss-crossed با ضربدر مشخص کردن
criss-crossed چلیپایی کردن
crossed cheque چک بسته
crossed cheque چک مسدود
double-crossed نارو زدن
double-crossed دورویی کردن خیانت کردن
It crossed my mind. به نظرم رسید.
It crossed my mind. به فکرم رسید.
crossed belt تسمه عرضی
crossed chaque چک بسته
light fingers چابک دستی
to snap one;s fingers at ناچیز شمردن
to snap one;s fingers at با زدن بشکن
string fingers سه انگشتی که زه کمان را می کشند
index fingers سبابه
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
to burn ones fingers ازدخالت یاتندی درکاربدی دیدن
nimble fingers چابک دستی
his hand want's two fingers دستش دو انگشت ندارد
with fingers interlocked با انگشتان در هم افتاده
fingers end بنان
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
snap one's fingers بشکن زدن
light fingers دست کج
have sticky fingers <idiom> دزد بودن
ring fingers انگشت انگشتر
nimble fingers انگشتهای فرز
ring fingers انگشت چهارم دست چپ
green fingers متبحردرپرورشگیاهانوسبزیجات
index fingers انگشت نشان
fingers end سرانگشت
I crossed out the extra expenses . هزینه های اضافی را قلم زدم
crossed and uncreate cheques چکهای بسته ونبسته
To be crossed out ( eliminated , omitted ) . خط خوردن
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
common extensor of fingers عضلهمنبسطانگشتان
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
To clench ones fingers ( fist) . مشت خود را گره کردن
His fingers were stained with paint . روی انگشتانش لکه های رنگ بود
work one's fingers to the bone <idiom> خیلی سخت کار کردن
tap the door with your fingers انگشت بزنید بدر
He crossed the frontier(border-line). ازمرز رد شد
a man's best friends are his ten fingers <proverb> کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
Why don't you work? Did you break your fingers? چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
touch and go مشکوک
touch and go در معرض خطر
to touch somebody [something] کسی [چیزی] را لمس کردن
to touch somebody [something] به کسی [چیزی] دست زدن
to keep in touch with any one از حال کسی اگاه بودن
to touch something لمس کردن چیزی
to touch something دست زدن به چیزی
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
touch up <idiom> اصلاح کردن تغییرات
touch up <idiom> لاک گرفتن
touch on (upon) <idiom> خلاصه وار نوشتن ،چکیده گویی
touch off <idiom> شروع کاری
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
get in touch with someone <idiom> باکسی تماس گرفتن
Keep in touch! <idiom> در تماس باش!
to touch upon مطرح کردن
to touch on مطرح کردن
to touch upon نام بردن
to touch on نام بردن
out of touch ناآگاهبهشرایطجدید
to touch upon اشاره کردن
to touch on اشاره کردن
to touch upon ذکر کردن
to touch on ذکر کردن
touch and go <idiom> نامطمئن
Please do not touch! لطفا دست نزن [نزنید] !
to touch up دست کاری کردن
to touch off درکردن خالی کردن
d. touch نازک کاری
to touch off با شتاب درست کردن زودرسم کردن
touch لمس کردن
touch دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
touch دست زدن به
touch لمس کردن پرماسیدن
touch زدن
touch رسیدن به متاثر کردن
touch متاثر شدن لمس دست زنی
touch پرماس حس لامسه
touch بساوایی
touch بساوش
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
to touch up حک واصلاح کردن
d. touch دستکاری استادانه
to keep in touch with any one باکسی تماس داشتن
to touch up بکارانداختن
to touch up شلاق زدن
touch me not گل حنا
delicacy of touch ریزه کاری
easy touch زیرک-زبل
To be in touch ( contact) with someone. با کسی درتماس بودن
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
the animal is not s. to touch دست زدن به ان جانورشرط سلامت نیست
lose touch with <idiom> از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
touch-types نگارش با روش پرماسی
touch-typed نگارش با روش پرماسی
touch-type نگارش با روش پرماسی
Don't you touch me! به من دست نزن !
soft touch آدمی که سختگیر نیست و میشود زود از او پول قرض کرد
Don't touch me! به من دست نزن !
touch-typing نگارش با روش پرماسی
delicacy of touch فرافتکاری
double touch ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
finishing touch دست کاری تکمیلی
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
Don't touch it! دست نزن !
Don't touch! دست نزن [نزنید] !
Make sure not to touch anything! به چیزی دست نزنی ها !
Don't touch me!; Don't you touch me! به من خیلی نزدیک نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
Don't touch me!; Don't you touch me! وارد منطقه شخصی من نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
to touch ground بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
touch spot ناحیه بساوشی
touch line خط کناری زمین
touch me not ish گل حنا
touch receptors گیرندههای بساوشی
touch football نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com