English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
black and blue کبود و سیاه
Search result with all words
acid alizarian blue black ابی سیر الیزارین اسیدی
to beat black and blue کوفته یاکبودکردن
blue-black آبیپررنگ
They beat each other black and blue. همدیگر را خونین ومالین کردند
Other Matches
the blue دریا
blue اسمان نیلگون
the blue اسمان
blue اسمان
blue مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
to look blue افسرده یابوربنظرامدن
ox blue ابی سیرمایل به ارغوانی
blue نیلی
go off into the blue آب شد و به زمین رفت
blue آبی
out of the blue <idiom> غیرمتقربه
go off into the blue ناپدید شدن
out of the blue غیر منتظره
prussian blue نیل فرنگی
powder blue گردلاجوردفرنگی
oxford blue ابی سیر مایل به ارغوانی
milori blue ابی میلوری
navy blue کبود
navy blue ابی سیر
once in a blue moon گاه گاهی
true-blue پیرو متعصب
paris blue یکجور نیل فرنگی
paris blue جوهرابی روشن
peacock blue رنگ ابی مایل بسبز
peacock blue رنگ ابی طاووسی
powder blue نیل رخت شویی
prussian blue رنگدانه ابی رنگ اهن دار
prussian blue ابی پروس
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
blue jacket سرباز نیروی دریائی
blue law قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
true-blue هوادار دو آتشه
blue ball توپآبی
blue beam اشعهآبیکلاهکآبی
blue cap صدفکبود
sky blue رنگ ابی اسمان
to by blue muder دادزدن
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
sky blue اسمانی
sky blue نیلگونی
blue commander فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
steel blue رنگ ابی فولادی
thumb blue نیل گلولهای یاقالبی
thymol blue ابی تیمول
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder فریاد کردن
blue mussel صدفدوکفهایآبی
dark blue سرمه ای
blue print رسم فنی
blue mud گل کبود
blue moon مدت طولانی
blue moon زمان دراز
blue liner مدافع
blue line خط دفاعی هاکی
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue jay زاغ کبود
blue gun لوله پرتاب ابی
blue print زمینه ابی
blue print فون ابی
blue print تون پلات ابی
dark blue ابی سیر
cobalt blue لاجورد
indigo blue ابی ایندیگو
intense blue ابی سیر
bromthymol blue ابی برم تیمول
bright blue لاجوردی
blue vitriol کات کبود
blue shift جابجایی به سوی ابی
blue forces نیروهای ابی
blue forces نیروهای خودی
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue blood عضو طبقه اشراف
blue bell گزارش بدرفتاری
blue bell گزارش جنایت
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue bark گزارش حرکت
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue anealing بازپخت ابی رنگ
king's blue رنگ ابی متوسط
light blue کبود
blue blood نجیب زاده اشراف زاده
blue book هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue book هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue eyed ابی چشم
blue eyed زاغ
blue devil دیو
blue devil ال
blue devil افسردگی
blue brittleness شکنندگی ابی رنگ
blue brittle شکستگی ابی
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue book کتاب ابی
methyl blue ابی متیل
big blue ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
blue jeans شلوارکاوبوی
blue jeans شلوار کار ابی رنگ
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue blooded نجیب زاده
blue-blooded نجیب زاده
acid blue ابی اسیدی
alkali blue ابی قلیا
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue fox سگ روباه
It tends to be blue . It is bluish. بیشتر برنگ آبی می زند
once in a blue moon <idiom> به ندرت
big blue نام غیر رسمی IBM
big blue IB
ice-blue آبیکمرنگ
electric-blue آبیروشن
blue collar کارگری
blue-chip سهام مرغوب
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue chip سهام مرغوب
a bolt from the blue از غیب
a bolt from the blue مثل عجل معلق
blue [joke] <adj.> زمخت [جوک]
blue [joke] <adj.> خشن [جوک]
blue water دریای ازاد
blue tit پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue-collar کارگری
once in the blue moon خیلی بندرت
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue beam magnet مغناطیس اشعه ابی
blue collar employees کارگران
white with blue stripes سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
red, green, blue سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
red, green, blue سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
blue-eyed boy دراصطلاح"تافتهجدابافته"
blue yellow blindness رنگ کوری ابی- زرد
green with a blue tint سبز مایل به ابی
his coat was in blue velvet مخمل ابی بود
his coat was in blue velvet نیمتنه اش
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
blue or copper vitriol کات کبود
blue ribbon program برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
blue or copper vitriol زاج کبود
blue chip personal computer IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
red green blue monitor مانیتور قرمز- سبز- ابی
to drink till alls blue مست شدن
To be between the devil and the deep blue sea. راه پس وپیش نداشتن
to drink till alls blue پاتیل شدن
to drink till alls blue بحدمستی نوشیدن
black d. دم گاز خفه کننده
black out حرکت با چراغ جنگی در شب خاموشی شبانه استتار شبانه
black چرک وکثیف
black تیره
in the black <idiom> سود بردن
black سیاه
look black متغیر بنظر امدن
he went there in black اوبا جامه سیاه انجا رفت
black out قطع کامل برق خاموش شدن چراغ ها خاموشی شهر
black out خاموشی
black سیاهی
black دوده لباس عزا
black سیاه رنگ
black بستانکار بودن در حساب
black سیاه رنگی
black سیاه کردن
to black out سیاه کردن
to black out قلم زدن
black بازیگر دوم شطرنج
black 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
black بی رنگ
black سیاه شده
black زشت
black تهدید امیز عبوسانه
black وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
Black sheep جوجه اردک زشت [اصطلاح روزمره]
black vomit طاعون زرد [پزشکی] [بیماری]
black economy پولیکهبدوناطلاعدولتبرایفرارازمالیاتکسبشود
ivory black گرد سوخته استخوان
black ant مورچه سیاه [حشره شناسی]
black eyes بدنامی
ivory black رنگ سیاه که از اهکی کردن عاج میسازند
black vomit تب زرد [پزشکی] [بیماری]
black marketeer کسیکهدربازارسیاهفعالیتدارد
black Marias اتومبیل گشتی پلیس
black Maria اتومبیل گشتی پلیس
They were all dreesd in black. تمام آنها لباس سیاه پوشیده بودند
black eyes سیاهی اطراف چشم
black eyes چشم سیاه
black eyes سیه چشم
black eye بدنامی
black eye سیاهی اطراف چشم
black eye چشم سیاه
black eye سیه چشم
black and white چاپ
black and white دستنوشته
black mark سابقهی بد
black marks سابقهی بد
black marketeering دادوستددربازارسیاه
black pudding سوسیستولیدشدهازگوشتوخونخوک
black section گروهیغیراداریدرداخلیکحزبسیاسیکهمدافعحقوقسیاهپوستاناست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com