Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (2 milliseconds)
English
Persian
bright blue
لاجوردی
Other Matches
bright
باهوش
bright
درخشان بدون روکش
bright
براق
bright
تیزهوش
bright
درخشان
bright
زرنگ
bright
افتابی
bright
درخشان تابان
bright
روشن
bright
تابناک
bright anneal
ملتهب شدن
bright anneal
روشنی ناشی از گداختن گداختن
bright finish
صافکاری براق
bright lights
شهربازیبزرگیکهدرآنوسایلبازیزیادیدرآنیافتمیشود
bright luster
صیقل کاری کاملا" براق
bright work
سطوح فلزی صیقلی و بدون رنگ
bright drawn
کشیدن در حالت التهاب
bright red
قرمز روشن
bright with joy
بشاش
bright line spectrum
طیف خطی روشن
ox blue
ابی سیرمایل به ارغوانی
to look blue
افسرده یابوربنظرامدن
blue
نیلی
the blue
اسمان
the blue
دریا
blue
اسمان نیلگون
out of the blue
غیر منتظره
go off into the blue
آب شد و به زمین رفت
blue
آبی
go off into the blue
ناپدید شدن
out of the blue
<idiom>
غیرمتقربه
blue
مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
blue
اسمان
powder blue
نیل رخت شویی
powder blue
گردلاجوردفرنگی
prussian blue
نیل فرنگی
peacock blue
رنگ ابی مایل بسبز
prussian blue
رنگدانه ابی رنگ اهن دار
prussian blue
ابی پروس
dark blue
ابی سیر
slate blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
teal blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
peacock blue
رنگ ابی طاووسی
dark blue
سرمه ای
indigo blue
ابی ایندیگو
intense blue
ابی سیر
king's blue
رنگ ابی متوسط
light blue
کبود
methyl blue
ابی متیل
milori blue
ابی میلوری
navy blue
کبود
navy blue
ابی سیر
once in a blue moon
گاه گاهی
oxford blue
ابی سیر مایل به ارغوانی
paris blue
یکجور نیل فرنگی
paris blue
جوهرابی روشن
sky blue
اسمانی
sky blue
نیلگونی
blue-black
آبیپررنگ
electric-blue
آبیروشن
ice-blue
آبیکمرنگ
I kept saying it tI'll I was blue in the face.
آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
It tends to be blue . It is bluish.
بیشتر برنگ آبی می زند
She comes here once in a blue moon .
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue in the face
<idiom>
آرام گرفتن
once in a blue moon
<idiom>
به ندرت
once in the blue moon
خیلی بندرت
a bolt from the blue
از غیب
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
blue
[joke]
<adj.>
زمخت
[جوک]
blue
[joke]
<adj.>
خشن
[جوک]
blue tit
پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue mussel
صدفدوکفهایآبی
blue cap
صدفکبود
sky blue
رنگ ابی اسمان
steel blue
رنگ ابی فولادی
thumb blue
نیل گلولهای یاقالبی
thymol blue
ابی تیمول
to burn blue
شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder
فریاد کردن
to by blue muder
دادزدن
blue law
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
true-blue
پیرو متعصب
true-blue
هوادار دو آتشه
blue ball
توپآبی
blue beam
اشعهآبیکلاهکآبی
cobalt blue
لاجورد
blue chip
سهام مرغوب
blue anealing
بازپخت ابی رنگ
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue bark
گزارش حرکت
blue bark
تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue bell
گزارش جنایت
blue bell
گزارش بدرفتاری
blue blood
عضو طبقه اشراف
blue blood
نجیب زاده اشراف زاده
blue book
هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue book
هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book
کتاب ابی
blue book
کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue brittle
شکستگی ابی
blue brittleness
شکنندگی ابی رنگ
blue commander
فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
big blue
ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
big blue
IB
big blue
نام غیر رسمی IBM
blue-chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-chip
سهام مرغوب
black and blue
کبود و سیاه
blue water
دریای ازاد
royal blue
رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue jeans
شلوار کار ابی رنگ
blue jeans
شلوارکاوبوی
blue collar
کارگری
blue-collar
کارگری
blue chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue blooded
نجیب زاده
blue-blooded
نجیب زاده
acid blue
ابی اسیدی
alkali blue
ابی قلیا
blue fox
سگ روباه
blue devil
افسردگی
bromthymol blue
ابی برم تیمول
blue jacket
سرباز نیروی دریائی
blue jay
زاغ کبود
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue moon
زمان دراز
blue moon
مدت طولانی
blue mud
گل کبود
blue print
رسم فنی
blue print
زمینه ابی
blue print
فون ابی
blue print
تون پلات ابی
blue line
خط دفاعی هاکی
blue shift
جابجایی به سوی ابی
blue vitriol
کات کبود
blue liner
مدافع
blue gun
لوله پرتاب ابی
blue forces
نیروهای خودی
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue eyed
ابی چشم
blue eyed
زاغ
blue forces
نیروهای ابی
blue devil
دیو
blue devil
ال
his coat was in blue velvet
مخمل ابی بود
his coat was in blue velvet
نیمتنه اش
She talked tI'll she was blue in the face .
آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
to beat black and blue
کوفته یاکبودکردن
blue yellow blindness
رنگ کوری ابی- زرد
blue collar employees
کارگران
green with a blue tint
سبز مایل به ابی
They beat each other black and blue.
همدیگر را خونین ومالین کردند
red, green, blue
سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
blue beam magnet
مغناطیس اشعه ابی
red, green, blue
سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
blue ribbon program
برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
white with blue stripes
سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
blue-eyed boy
دراصطلاح"تافتهجدابافته"
blue or copper vitriol
کات کبود
blue or copper vitriol
زاج کبود
the greenish hue of blue
حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
blue chip personal computer
IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
acid alizarian blue black
ابی سیر الیزارین اسیدی
to drink till alls blue
مست شدن
to drink till alls blue
بحدمستی نوشیدن
To be between the devil and the deep blue sea.
راه پس وپیش نداشتن
to drink till alls blue
پاتیل شدن
red green blue monitor
مانیتور قرمز- سبز- ابی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com