Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
Other Matches
child
بچه
he is my only child
فرزند یگانه من است
only child
تک فرزند
with child
<idiom>
حامله شدن
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
from a child
ازهنگام بچگی
to get with child
ابستن کردن
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
with child
ابستن حامله
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
parent
child
کودک
child
طفل
child
فرزند
child
ولد
child
ionship relat child parent
natural child
بچه نامشروع
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
problem child
کودک مشکل افرین
child prodigy
بچهبا استعداد
illegitimate child
طفل نامشروع
nurse child
فرزند خوانده
nurse child
فرزند رضائی
in child birth
درحال زایمان
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child
طفل لقیط
natural child
طفل حرامزاده
gutter child
بچه موچه گرد
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child study
کودک پژوهی
elf child
بچه عوضی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
feral child
کودک وحشی
foster child
فرزند خوانده
god child
بچه تعمیدی
god child
فرزندتعمیدی
child psychology
روانشناسی کودک
grand child
نوه
child law
حقوق کودک
problem child
فرزند مسئله دار
poor child
بیچاره بچه
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !
مواظب بچه باش !
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child's play
هر کار بسیار آسان
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child
کودک مطرود
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
to beat a child
کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
wolf child
کودک گرگ پرورده
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
big with child
ابستن
adopted child
فرزند خوانده
an abortive child
بچه سقط شده
an abortive child
فگانه
child abuse
بهره کشی از کودک
backward child
کودک عقب مانده
big with child
حامله
child adoption
فرزند خواندگی
child centered
کودک محور
child custody
حضانت
child development
رشد کودک
unborn child
حمل
child in the womp
حمل
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws
قوانین کار کودکان
female slave with a child
ام ولد
female slave with a child
master her from child witha
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
window
روزنه
window
ویترین دریچه
window
پنجره
by the window
کنار پنجره
window
فضایی در صفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
window
فضایی از صفحه نمایش که کاربر میتواند متن یا گرافیک را نمایش و ویرایش کند
window
مشابه 10682
window
پنجره دار کردن
window
بیوه زن
window
پنجرهای در سیستم گرافیکی که متن ها در فضاهای کوچک صفحه قرار گرفته اند پیش از آنکه به محل نهایی اختصاص داده شوند
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
window
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
window
فضایی درصفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
to go to the window
به
[سوی]
پنجره رفتن
window
تنظیم بخشی از صفحه نمایش با مشخص کردن مختصات گوشههای آن که امکان نمایش موقت اطلاعات را میدهد و نیز امکان نوشتن مجدد روی اطلاعات قبلی ولی بدون تغییر اطلاعات محیط کاری
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
blood money of an unborn child
دیه جنین
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
blood money of an unborn child
غره
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
flanking window
نورگیر ثابت
laced window
[مجموعه ای از پنجره های عمودی که در قرن هجده میلادی در انگلستان متداول بوده است.]
to lean out of the window
به پنجره تکیه دادن
lattice window
پنجره مشبک
window-shopping
نگاهکردناجناسبدونقصدخریدآنها
lattic-window
پنجره مشبک
window-dressing
فن نمایش کالا در پشت پنجره دکان
panoramic window
پنجرهوسیع
playing window
پنجرهنمایش
protective window
پنجرهحفافتی
pylon window
قسمتبازبرج
screen window
پوششپنجره
sliding window
پنجرهمتحرک
types of window
انواعپنجره
window awning
پنجرهچادر
window curtain
پردهپنجره
window tab
برچسبپنجره
maintenance window
[زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
observation window
پنجرهدیدهبانی
Ipswich window
پنجره بالکن
a seat by the window
یک صندلی کنار پنجره
bay window
پنجره پیش امده
bay window
پنجره جلو امده شاه نشین ساختمان
to stand at
[by]
the window
کنار پنجره ایستادن
cabinet-window
ویترین
biforate window
پنجره دودر
My desk is by the window.
میز کار من کنار پنجره قرار دارد.
bay-window
شاه نشین
bay-window
[پنجره ی بیرون زده ]
window dressing
فن نمایش کالا در پشت پنجره دکان
lattice window
شباک
bay window
پیش امدگی ساختمان
The window is jammed.
پنجره گیر کرده است.
French window
پنجره لولادار
eyebrow window
[پنجره جلو آمده زیر سقف ساختمان]
eucharistic window
[نیم پنجره محراب]
double window
پنجره دو جداره
Diocletion Window
پنجره نیم دایره
cross-window
[پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
compss-window
پنجره کنسولی
bay window
شاه نشین
chicago window
پنجره شیکاگویی
Could we have a table by the window?
آیا ممکن است میز ما کنار پنجره باشد؟
The window is jammed.
پنجره باز نمیشود.
balanced window
پنجره چرخان
louvred window
پنجرهیروزنهدار
compass window
شاه نشین نیم گرد
pop up window
پنجرهای که در هر لحظه قابل نمایش روی صفحه است در بالای تمام چیزهایی که روی صفحه هستند
window seat
صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره
window-frames
قاب پنجره
window-frame
قاب پنجره
rear window
پنجره عقب
window frame
قاب پنجره
rose window
پنجره گرد که ارایش هایی بشکل گل دارد
window-boxes
قاب پنجره
window-box
قاب پنجره
sight window
بریدگی بالای کمان برای جاگرفتن تیر و دادن دید بهتر
window box
قاب پنجره
skylight window
خفنگ
split window
پنجره تقسیم بندی شده
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
storm window
پنجره زمستانی کرکره چوبی بادشکن
stormproof window
پنجره ضد طوفان
text window
پنجره متن
pivoting window
پنجره محوری
pivoting window
پنجره گردان
continuous window
پنجره سراسری
dormer window
پنجره شیروانی
oval window
روزنه بیضی
round window
روزنه گرد
case window
پنجره لولادار
cant bay window
کج پنجره
camera window
دریچه دیافراگم دوربین
blind window
پنجره نما
balance window
پنجره چرخان
inactive window
پنجره غیرفعال
lancet window
پنجره نوک تیز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com