Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
close call/shave
<idiom>
خطراز بیخ گوشش گذشت
Other Matches
he had a close shave of it
مفت جست
I had a close shave .
خطر ؟ زبغل گوشم پرید
I'd like a shave.
میخواهم صورتم را اصلاح کنم.
after-shave
ادوکلن یا چیز دیگری که پس از اصلاح به صورت زده میشود.
To get a shave.
اصلاح کردن ( ریش تراشیدن )
shave down
کوتاه کردن موی سر پیش ازمسابقه شنا جهت کاستن مقاومت در مقابل اب
after-shave
وابسته به پس از ریشتراشی
I'd like a shave.
میخواهم ریشم را بزنم.
shave
تراش
shave
ریش تراشی
shave
رنده کردن
shave
تراشیدن
spoke shave
رنده مشتی
spoke shave
رنده مشته رنده کبوتری رنده کبوتری
To shave ones beard .
ریش خود رازدن
To shave a piece of wood.
قطعه چوبی راتراشیدن
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
کذایی
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
باصطلاح
close
در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close
چهار گوشه
to be quite close
نزدیک به هم بودن
close by
نزدیک
close in
نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close in
نزدیک شدن به دشمن
close with
نزدیک شدن به دشمن
close with
اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
to close down
بستن
to close down
تعطیل کردن
to keep close
نزدیک ماندن
close in
نزدیک شدن
close up!
پشت توپ رو !
close by
دم دست
close
تغییر وضع درایستادن
close
نزدیک شدن به فورواردها
close
جای محصور
close-up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close
مسدود کردن
close
منعقدکردن
close
: بستن
close
نزدیک
close
بن بست
close
تنگ
close up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close
انتها
close
ایست توقف
close
پایان
close
چهاردیواری محوطه
close up
از نزدیک
close up
از جلو
close up
کاملا افراشته
close-up
از نزدیک
close
بستن
close-up
از جلو
close
محصورکردن
close-up
کاملا افراشته
close
پرچم افراشته
close
نزدیک به ناو
close
نزدیک بهم
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
حیاط
close aboard
نزدیک به قایق دیگر
close column
ستون بسته
close combat
رزم نزدیک
close combat
جنگ تن به تن
close column
ستون جمع
close confinement
حبس انفرادی
close confinement
زندان انفرادی
close control
کنترل نزدیک
close attack
سه مهاجم
close fitting
چسباندن
close aneal
باز پختن مسدود
close-fitting
قالب تن
run close
سخت دنبال کردن
of a close texture
سفت باف
close-fitting
چسباندن
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close march
راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
danger close
خطرنزدیک است
danger close
خطر نزدیک
close fitting
قالب تن
close aboard
نزدیک
close aboard
چسبیده به
close aboard
پوشش هوایی نزدیک
close control
رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled
همکاری نزدیک
close price
دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close the door please
بیزحمت در را ببندید
close range
مسافت نزدیک
close range
فاصله نزدیک
close ranks
فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close station
خدمه بدو مرخص
close station
افراد بدو مرخص
close supervision
نظارت نزدیک
close supervision
نظارت مستقیم
close support
پشتیبانی نزدیک
close the door please
خواهش دارم
close the door please
اگرزحمت نیست
close up view
نمای کلوزاپ
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
close price
قیمت نزدیک
close interval
فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close controlled
رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination
همکاری نزدیک
close coordination
هماهنگی نزدیک
close corporation
شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation
شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling
جفتگری قوی
close defence
سه مدافع
close fisted
خسیس
close fistedness
خشک دستی
close fistedness
خست
close fit
مناسب
close grain
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grained
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security
برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close aneal
گداختن مسدود
to close up the rear
اخر از همه امدن
to close airspace
محصورکردن فضای هوایی
close-ups
از جلو
close-knit
ریز بافت
close-knit
همبسته
close-knit
صمیمی و متحد
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
close-ups
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
To close the ranks .
صفوف خود را فشردن
close reach
نزدیکبهنقطهپایان
close-ups
کاملا افراشته
close-up lens
لنزکلوزآپ
close season
فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close-cropped
مویکوتاهشده
close-set
چشمهاینزدکبهم
close-ups
از نزدیک
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
close ranks
<idiom>
برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
close-fisted
<adj.>
دست بسته
to close airspace
مسدود کردن فضای هوایی
to draw to a close
به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to lie or keep close
پنهان بردن یاماندن
close support mission
ماموریت پشتیبانی نزدیک
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
close packed structure
ساختار تنگچین
close air support
پشتیبانی هوایی نزدیک
close packed hexagonal
شش گوشه ای تنگچین
close packed cubic
مکعبی تنگچین
close order drill
مشق صف جمع
He is a close friend of mine .
دوست نزدیک من است
close defensive fires
اتشهای پدافندی نزدیک
Do you mind if I close the window?
اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
close covering group
ناو گروه مامور پوشش نزدیک
She was pretty when I saw her at close quarters .
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close covering group
ناو گروه پشتیبانی نزدیک
sail close to the wind
اندکی از اصول تجاوزکردن
blade close stop
محلبرخورددولپهقیچی
to cut grass close
علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
Be sure to lock ( shut , close ) the door .
مبادا در راباز بگذاری
To hold (keep) a secret close to ones chest.
رازی درسینه نگهداشتن
To clinch(close,finalize)a deal.
معامله یی را جوش دادن
high/low/close/open graph
نمودار بالا / پایین / بسته /باز
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success.
اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
call off
خاتمه دادن
to call together
فراهم اوردن
call off
بر هم زدن
to call out
دادزدن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
call
صدا زدن
to call into being
بوجوداوردن
If anyone should call , let me know.
اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
to call
نام دادن
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
to call up
بخاطراوردن یاداوردن
to call up
احضارکردن
to call up
خواستن
to call together
جمع کردن
to be on-call
در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
call up
صدا زدن
call on
<idiom>
سرزدن به کسی
call off
<idiom>
کنسل کردن
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
to call
توجه کسیراجلب کردن
through call
مکالمه مستقیم
to call in
دعوت کردن
on call
بنا به درخواست
To call someone.
کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
to call from within
ازتویا اندرون صدا کردن
to call out
بلندصداکردن
call on
<idiom>
صدا زدن کسی
call up
<idiom>
تلفن کردن
to call for
خواستن
next call
تماسخواب
to call
نامیدن
on call
اتشهای طبق درخواست
to call something your own
چیزی را از خود دانستن
[شاعرانه]
to call into being
هستی دادن
to call in
مطالبه کردن
to call in
خواستن
to call in
صداکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com