Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (9 milliseconds)
English
Persian
close reach
نزدیکبهنقطهپایان
Other Matches
reach
وسعت حدود
to reach down
سوی پائین دراز کردن
to reach down
پایین اوردن
reach
رسیدن به
reach
نائل شدن به کشش
reach
حصول
reach
رسایی
reach
برد
reach
رسیدن
reach
هدف
reach
دسترس
reach
دسترسی
reach
توانایی
reach
میدان
reach
ناحیه
reach
بس بودن
reach
بسنده بودن
reach
کافی بودن
reach
کفایت کردن
reach
استطاعت
reach
دراز کردن دست
reach rod
اهرم کنترل از راه دور
To reach ones destination.
بمقصد رسیدن
to reach a place
بجایی رسیدن
as far as the eye can reach
تا چشم کار میکند
to reach for knowledge
دانش کوشیدن
I cant reach the shelf .
دستم به قفسه نمی رسد
I cannot reach the shelf.
قدم به قفسه نمی رسد
broad reach
حصولپهناور
beam reach
پرتورسائی
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
reach an agreement
به توافق رسیدن
to reach for knowledge
برای یافتن
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
Foxes when they cannot reach the grapes say they a.
<proverb>
روباه دستش به انگور نمى رسد مى گوید ترش است .
to reach an amicable settlement
دستیافتن به حل و فصل دوستانه
[حقوق]
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
A load askew does not reach its destination .
<proverb>
بار کج به منزل نمى رسد .
close in
نزدیک شدن به دشمن
close up!
پشت توپ رو !
close in
نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close with
اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close
: بستن
close
حیاط
to be quite close
نزدیک به هم بودن
close
چهار گوشه
close with
نزدیک شدن به دشمن
to close down
بستن
to close down
تعطیل کردن
to keep close
نزدیک ماندن
close in
نزدیک شدن
close
منعقدکردن
close
نزدیک
close by
دم دست
close
بن بست
close
تنگ
close
ایست توقف
close
پایان
close
انتها
close by
نزدیک
close
مسدود کردن
close
محصورکردن
close
تغییر وضع درایستادن
close
نزدیک بهم
close
در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close
پرچم افراشته
close
بستن
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
نزدیک به ناو
close
چهاردیواری محوطه
close up
از جلو
close up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up
از نزدیک
close
نزدیک شدن به فورواردها
close up
از نزدیک
close-up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up
کاملا افراشته
close
جای محصور
close-up
از جلو
close up
کاملا افراشته
close-up lens
لنزکلوزآپ
to close airspace
محصورکردن فضای هوایی
to lie or keep close
پنهان بردن یاماندن
he had a close shave of it
مفت جست
to draw to a close
به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to close up the rear
اخر از همه امدن
close-fitting
چسباندن
run close
سخت دنبال کردن
close supervision
نظارت مستقیم
of a close texture
سفت باف
close-fitting
قالب تن
close-knit
ریز بافت
close-knit
همبسته
close-knit
صمیمی و متحد
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
close ranks
<idiom>
برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
close fitting
قالب تن
I had a close shave .
خطر ؟ زبغل گوشم پرید
To close the ranks .
صفوف خود را فشردن
close-ups
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-ups
کاملا افراشته
close-ups
از جلو
close-set
چشمهاینزدکبهم
close-cropped
مویکوتاهشده
close-ups
از نزدیک
close season
فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close-fisted
<adj.>
دست بسته
to close airspace
مسدود کردن فضای هوایی
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
danger close
خطرنزدیک است
close aboard
نزدیک
close controlled
رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination
همکاری نزدیک
close coordination
هماهنگی نزدیک
close corporation
شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation
شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling
جفتگری قوی
close defence
سه مدافع
close fisted
خسیس
close fistedness
خشک دستی
close fistedness
خست
close fit
مناسب
close grain
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close controlled
همکاری نزدیک
close control
رهگیری به روش کنترل نزدیک
close control
کنترل نزدیک
close aboard
چسبیده به
close aboard
پوشش هوایی نزدیک
close aboard
نزدیک به قایق دیگر
close aneal
باز پختن مسدود
close aneal
گداختن مسدود
close attack
سه مهاجم
close column
ستون جمع
close column
ستون بسته
close combat
رزم نزدیک
close combat
جنگ تن به تن
close confinement
حبس انفرادی
close confinement
زندان انفرادی
close grained
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
close range
فاصله نزدیک
close the door please
خواهش دارم
close the door please
بیزحمت در را ببندید
close station
افراد بدو مرخص
close support
پشتیبانی نزدیک
close price
قیمت نزدیک
close price
دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close supervision
نظارت نزدیک
close station
خدمه بدو مرخص
close ranks
فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close the door please
اگرزحمت نیست
close march
راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close up view
نمای کلوزاپ
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
close range
مسافت نزدیک
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
close fitting
چسباندن
close in security
برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
danger close
خطر نزدیک
close interval
فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
sail close to the wind
اندکی از اصول تجاوزکردن
close support mission
ماموریت پشتیبانی نزدیک
to cut grass close
علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
He is a close friend of mine .
دوست نزدیک من است
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
close air support
پشتیبانی هوایی نزدیک
close order drill
مشق صف جمع
blade close stop
محلبرخورددولپهقیچی
She was pretty when I saw her at close quarters .
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close call/shave
<idiom>
خطراز بیخ گوشش گذشت
close defensive fires
اتشهای پدافندی نزدیک
close packed hexagonal
شش گوشه ای تنگچین
close covering group
ناو گروه پشتیبانی نزدیک
close covering group
ناو گروه مامور پوشش نزدیک
close packed structure
ساختار تنگچین
close packed cubic
مکعبی تنگچین
Do you mind if I close the window?
اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
To clinch(close,finalize)a deal.
معامله یی را جوش دادن
To hold (keep) a secret close to ones chest.
رازی درسینه نگهداشتن
Be sure to lock ( shut , close ) the door .
مبادا در راباز بگذاری
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success.
اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
high/low/close/open graph
نمودار بالا / پایین / بسته /باز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com