English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
close up view نمای کلوزاپ
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
Other Matches
close up از نزدیک
close پایان
close ایست توقف
close تنگ
close بن بست
close نزدیک
close : بستن
close منعقدکردن
close انتها
close چهاردیواری محوطه
close جای محصور
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up کاملا افراشته
close-up از جلو
close-up از نزدیک
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close up کاملا افراشته
close up از جلو
close مسدود کردن
close محصورکردن
close نزدیک به ناو
close in نزدیک شدن به دشمن
close in نزدیک شدن
close up! پشت توپ رو !
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
to close down بستن
to close down تعطیل کردن
to keep close نزدیک ماندن
close by دم دست
close by نزدیک
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close نزدیک شدن به فورواردها
close نزدیک بهم
close پرچم افراشته
close بستن
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close چهار گوشه
close تغییر وضع درایستادن
close حیاط
to be quite close نزدیک به هم بودن
close with نزدیک شدن به دشمن
with the view of از لحاظ
with the view of از نظر برای
view نظریه
view چشم انداز قضاوت
view دید
view نظریه عقیده
view from above منظرهبالایی
view نیمرخ
with the view of به منظور
with a view to از نظر برای
with a view to از لحاظ
on view در معرض نمایش
he took a different view نظریه دیگری اتخاذ کرد
outside view نمای خارجی
outside view منظره خارجی
view منظره
view از نظرگذراندن
view دیدگاه
to have in view در نظر داشتن
view نقطه نظر
view دیدن
with a view to به منظور
he took a different view نظردیگری پیداکرد
in view of نظر به
to the view اشکارا
view نظر
view نما
view منظره
view نظر
in view of <idiom> به خاطر اینکه
view نما
view دید
view نگاه
view چشم انداز
view نمایش
view منظور
view بازدیدکردن
view جستجوی چیزی , به ویژه آنچه روی صفحه نمایش داده شده است
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
close range فاصله نزدیک
close station خدمه بدو مرخص
close station افراد بدو مرخص
close supervision نظارت نزدیک
close supervision نظارت مستقیم
danger close خطرنزدیک است
danger close خطر نزدیک
close support پشتیبانی نزدیک
close the door please بیزحمت در را ببندید
close the door please خواهش دارم
he had a close shave of it مفت جست
close the door please اگرزحمت نیست
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
of a close texture سفت باف
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
close-cropped مویکوتاهشده
close-set چشمهاینزدکبهم
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
close-fisted <adj.> دست بسته
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
run close سخت دنبال کردن
to close up the rear اخر از همه امدن
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
close-knit ریز بافت
close-knit همبسته
close-knit صمیمی و متحد
close reach نزدیکبهنقطهپایان
close-up lens لنزکلوزآپ
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close range مسافت نزدیک
close aneal باز پختن مسدود
close-ups از جلو
close control کنترل نزدیک
close-ups از نزدیک
close-fitting قالب تن
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination همکاری نزدیک
close-fitting چسباندن
close coordination هماهنگی نزدیک
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling جفتگری قوی
close fitting قالب تن
close-ups کاملا افراشته
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close aneal گداختن مسدود
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close aboard چسبیده به
close aboard نزدیک
breach of close تجاوز به ملک دیگری
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
close attack سه مهاجم
close column ستون جمع
close column ستون بسته
close combat رزم نزدیک
close combat جنگ تن به تن
close confinement حبس انفرادی
close confinement زندان انفرادی
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close fitting چسباندن
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close fistedness خشک دستی
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close defence سه مدافع
close fit مناسب
close fistedness خست
close fisted خسیس
close price قیمت نزدیک
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
exterior view منظرهبیرونی
these two view are polesapart این نظریه یک دنیاباهم فرق دارند
general view نگاهکلی
posterior view نمایپشتیبدن
rear view منظرهپشتتراکتور
view camera دوربیننما
dorsal view منظرهپشتی
auxiliary view نمای کمکی
point of view نقطه نظر
point of view دیدگاه
world view جهان بینی
point of view نظریه
point of view دید
anterior view شکلمقدماتی
birds view چشم اندازهوایی
angle of view زاویه رویت دوربین عکاسی میدان دید دوربین
Do you have a room with a better view? آیا اتاقی با چشم انداز بهتر دارید؟
to have a different view of [ opinion about] something در باره موضوی عقیده دیگری داشتن
points of view نظریه
what's your view [of it] [or opinion [on it] ] ? و نظر شما [در آن مورد] چیست ؟
view type نوع نما
points of view دید
city view نمای شهر
points of view لحاظ
points of view دیدگاه
take a dim view of <idiom> مخالف بودن
points of view نقطه نظر
She was fascinated by the view. غرق تماشای منظره بود
point of view لحاظ
As I see . In my view ( option) . به نظرمن ( درنظرمن )
In view of the fact that … whereas … نظر به اینکه
exploded view شرحی از یک ساختمان جامد
retrospective view [on] نگاه به گذشته
retrospective view [on] پس نگری [به]
detail view نمای فرعی در یک نقشه که جزئیاتی از ان را در برمیگیرد
in view of the fact that نظر به اینکه
isometric view رسمی که سه بعد شی را به نسبت متعادل نشان میدهد
keping with one's view مطابق نظرکسی بودن
maxwellian view نگرش ماکسولی دید ماکسولی
panoramic view منظره پهنه نما
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com