English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (9 milliseconds)
English Persian
exercise term عنوان مانور
exercise term اسم تمرین
Other Matches
Short – term ( long – term ) projects . طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
exercise مانور نظامی
exercise مشق نظامی
exercise ورزش تمرین کردن
exercise اجرا کردن
exercise اعمال
exercise به کار بردن
exercise فعالیت
i now know the v of exercise اکنون قدر ورزش را میفهمم
exercise بکارانداختن
p.exercise ورزش
p.exercise پرورش بدنی
exercise ورزش
exercise تمرین
exercise مشق
exercise عمل کردن
exercise استعمال کردن
exercise تمرین دادن
capacity to exercise obligations anddischarge rights اهلیت اداء استیفاء
exercise boy مربی اسب
exercise one's veto از حق وتو استفاده کردن
field exercise خدمات صحرایی
field exercise تمرین صحرایی
floor exercise حرکات زمینی ژیمناستیک
fore exercise تمرین مقدماتی
exercise program برنامه عملیات مانور برنامه تمرین
combat exercise مانور جنگی
exercise mine مین تمرینی
prescribed exercise حرکات اجباری
controlled exercise مانور کنترل شده
combat exercise تمرین رزمی
mobilization exercise تمرین بسیج نیروها
directed exercise تمرین هدایت شده
field exercise تمرین رزمی
exercise commander فرمانده مانور
exercise mine مین مشقی
formal exercise تمرین صوری
free exercise تمرینهای نرمش ازاد
isokinetic exercise تقویت عضله ها به کمک وسایل مقاومتی
map exercise مانورروی نقشه
triangle exercise کار با مثلث قلق گیری
triangle exercise تمرین مثلث گیری درتیراندازی
to exercise is use ful ورزش کردن سودمند است
mobilization exercise تمرین بسیج
open exercise ورزش در هوای ازاد
physical exercise ورزش
physical exercise تمرین بدنی
physical exercise تمرین ورزشی
map exercise تمرین روی نقشه
voluntary exercise حرکات اختیاری
isotonic exercise تقویت عضله ها به کمک وسایل مقاومتی محرک
joint exercise تمرین مشترک
joint exercise مانور مشترک
joint exercise تمرین مشترک بین نیروهای مسلح
live exercise تمرین رزمی حقیقی
live exercise تمرین با تیر جنگی
exercise book کتابتمرین
exercise wear لباسورزشی
exercise cycle دوچرخهثابت
terrain exercise تمرین یک وضعیت نظامی فقط از نظر بررسی وضع زمین
controlled exercise تمرین کنترل شده
exercise code word رمز عملیات مانور
exercise code word رمز تمرین
cartwheel [gymnastics exercise] چرخ فلک [ورزش ژیمناستیک] [ورزش]
command post exercise تمرین پاسگاه فرماندهی
You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise. شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
term نامیدن لفظ
term اصطلاح
term دوره
term شرط
term زمان
term هنگام
term جمله [ریاضی]
term مدت
term دوره انتصاب
term جمله عبارت
term نیمسال
term سمستر
term ثلث تحصیلی
term شرایط
term روابط فصل
term موقع
term عبارت
term پاره سال تحصیلی
term اجل
term مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term عبارت [ریاضی]
term جمله طیفی
term جمله
term واژه
term symbol نشانه جمله طیفی
stochastic term جمله تصادفی
stochastic term متغیر تصادفی
sum term لفظ جمعی
term insurance بیمه موقت
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
mathematical term جمله [ریاضی]
term of reproach سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
term of maintenance مهلت نگاهداری
term of maintenance دوره نگاهداری
the propriety of a term درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
term loan وام مدت دار
mathematical term عبارت [ریاضی]
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
long term <adj.> بلند مدت
long term <adj.> دراز مدت
a pejorative term عبارتی تنزل دهنده
in the short term <adv.> برای دوره کوتاه مدت
half-term تعطیلیبینترم
electoral term دوره مقننه [سیاست]
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
long-term دوره دراز مدت
expiry of the term انقضاء مدت
express term شرط صریح
final term جمله نهایی
grammatical term اصطلاحات دستوری
easy term کوتاه مدت
implied term شرط ضمنی
law term اصطلاح حقوقی
long-term دراز مدت
long term طویل المدت
error term جمله خطا
error term ضریب خطا
credit term مدت اعتبار
longer-term دراز مدت
longer-term دوره دراز مدت
medium term میان مدت
short-term کم مدت
short-term کوتاه مدت
term paper رساله کوتاه
an abstract term اسم بی مسما
an abstract term تعبیر تصویری
long term بلند مدت
residual term جمله پسماند
residual term جمله باقیمانده
relative term لفظ نسبی
minor term صغرای قیاس منطقی
short term کوتاه مدت
short term مختصر
middle term قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
short term دوره کوتاه
serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
long term دراز مدت
major term شرط عمده واساسی
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
electoral legislative term دوره انتخابیه
short term memory حافظه کوتاه مدت
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
short term loan وام کوتاه مدت
long term project پروژه طویل مدت
short term forecast پیش بینی کوتاه مدت
long term loan وام بلند مدت
medium term forecast پیش بینی میان مدت
reasonable term and condition قید و شرط معقول
medium term loan وام میان مدت
medium term planning برنامه ریزی میان مدت
fixed term deposit سپرده ثابت
long term memory حافطه دراز مدت
deflection under long term loading خیز ریز بار طویل المدت
long term credit commitment تعهد اعتبار بلند مدت
short term rate of interest نرخ بهره کوتاه مدت
long term interest rate نرخ بهره طویل المدت
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover. برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com