English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
hard handed دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
hard handed خسیس
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
right handed راست دست
three handed سه دستی
one handed تنهاانجام شده
three handed سه نفره
right handed در سمت راست
one handed یک نفره
right-handed راستگرد
even handed منصف
even-handed منصفانه
even-handed منصف
even handed منصفانه
right handed راست گرد
handed دست دار
handed تهی دست
handed دست و دل باز
four handed چهاردست
four handed چهاردستی چهارتایی
one handed یک دست
two handed قوی
two handed دارای دو دست
two handed محکم استوار
handed down به تواتر رسیدن
handed با سخاوت
open handed بخشنده
red handed هنگام ارتکاب جنایت
red handed درحین ارتکاب جنایت
red handed دست بخون الوده
high-handed امرانه
fast handed خسیس
fast handed خشک دست
empty-handed <adj.> دست خالی
light-handed <adj.> دست خالی
high-handed تحکم امیز
empty handed بینوا
open handed دست باز
open handed گشاده دست گشاده کف
red handed حین وقوع جنایت
even-handed treatment رفتار [عملکرد] عادلانه
clean handed مبرا
bare handed دست تنها
clean handed پاک
clean handed بیگناه
empty handed تهیدست
empty handed بدون هدیه دست خالی
four handed game بازی چهارنفره
bare handed بی وسیله
bare handed بی اسلحه
single handed یکدستی
single handed تنها
high-handed <idiom> رئیس بازی درآوردن
free handed بی اسباب
right handed helix مارپیچ راستگرد
right handed rope طناب راست گرد
single-handed تنها
single-handed یک دستی
right handed rotation گردش به راست
free handed با سخاوت
neat handed ماهر
heavy-handed <adj.> بی رحم
left-handed دوپهلو
left-handed دورو مشکوک
left-handed با دست چپ بازی کردن
left-handed دست چپ
ham handed زشت
ham handed بی مهارت
ham handed سنگین دست
left-handed چپ دست
left handed چپ گرد
left handed واقع در سمت چپ ناشی
heavy-handed <adj.> بی ترحم
high handed امرانه
high handed خودخواهانه
high handed مکارانه
short handed داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
large handed دست باز
left handed چپ دست
empty-handed تهی دست
red-handed بخون الوده
red-handed دست
open-handed <adj.> دست و دلباز
short-handed داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
heavy-handed بی مهاره ت
heavy-handed سنگین دست
free-handed, <adj.> دست و دلباز
heavy-handed خام دست
heavy handed زشت
heavy handed بی مهاره ت
heavy handed خام دست
to come away empty-handed با دست خالی [معامله ای را] ترک کردن
light handed : سبک دست
light handed اسان راحت
light handed ماهر
light handed تردست
neat handed زیر دست
red-handed دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
heavy handed سنگین دست
heavy-handed زشت
To be caught red - handed. گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
left handed helix مارپیچ چپ گرد
left-handed compliment <idiom> دوپهلو حرف زدن برای رنجاندن
left handed polarization قطبش چپ گرد
left handed rotation گردش به چپ
left handed rope طناب چپ گرد
left handed mouse تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
left handed marriage عروسی با پست تر از خود عروسی با غیر هم کفو
left handed compliment تعارف غیر صمیمانه
catch (someone) red-handed <idiom> مچ کسی را گرفتن
hard by نزدیک
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
it is not very hard چندان سخت نیست
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is hard to say نمیتوان گفت
hard to please مشکل پسند
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
hard of d. دیرهضم
hard of d. ناگوارا
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard by درنزدیکی
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard قوی
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard دشوار
hard مشکل شدید
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard خسیس درمضیقه
hard خطای موقت در سیستم
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard بسرعت
hard up <idiom> کمبود پول
hard بشدت
hard سفت
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
I am hard at it . سخت مشغولم
hard سخت در مقابل نرم
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard زمخت
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard خطا
hard سخت گیر نامطبوع
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard سخت
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard superconductor ابر رسانای سخت
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hard times هنگام تنگدستی
hard times روزگارسخت
hard surface سخت کردن سطحی
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface رافرش کردن
hard surface سطح چیزی
hard stock اجر سخت
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand بارانداز هوایی
hard space فاصله واصل
hard working پرکار
hard tube لامپ سخت
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard working زحمت کش
hard wood چوب سخت
hard wood چوب جنگلی
hard wood چوب بادوام
hard wood چوب سفت
hard wing بال صلب
hard water اب سنگین
hard water اب سخت
hard ware فلز الات
hard ware فروف فلزی
hard vacuum خلاء سخت
hard solder جوش سخت
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
hard-hitting پرتکاپو
hard line افراط آمیز
hard line سختگیرانه
hard line سرسختانه
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard-nosed لجباز
hard-nosed زرنگ و واقعبین
rock-hard بینهایتسخت
hard-won رسیدنبههدفی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com