English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 155 (8 milliseconds)
English Persian
personal pace اهنگ فردی
Other Matches
pace قدم زدن
pace شاه نشین
pace سکو
to pace off با گام شماری جدا کردن
pace حفظ توان
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace یورتمه رفتن
pace اهنگ حرکت
pace شیوه گام برداشتن
to pace off باگام برداری شمردن
To keep pace with someone. پا به پای کسی رفتن
keep pace <idiom> سریع السیر رفتن
to keep pace with something <idiom> با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
pace سرعت حرکت
to keep pace with any one گام های برابرباکسی برداشتن
to keep pace with any one باکسی برابرقدم زدن
pace گام
pace قدم
pace خرامش
pace شیوه تندی
pace با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
pace پیمودن
pace باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
pace گام زدن
pace سرعت
half pace سکو
half pace تخت گاه
half pace شاه نشین
foot pace قدم آهسته
foot pace سکو
foot pace پله
half-pace شاه نشین نیم گرد
at walking pace با سرعت پیاده روی
pull the pace جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
snail's pace <idiom> حرکت آهسته روبه جلو
to pace the web پارچه بافته را به نسبت تندی بافت به نوردپیچیدن
At a leisrely pace. خوش خوشک ( آرام سلانه سلانه )
To quicken ones pace . قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
requiescat in pace روحش ارام یا روانش شادباد
pace of the green سرعت گوی
pace maker پیشقدم
pace maker راهنما
pace lap دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
pace car اتومبیل راهنمای اتومبیلهای مسابقه در رژه
set the pace پیشقدم شدن
change of pace جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
pace setter نافم اهنگ حرکت
pace setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
set the pace <idiom> برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
pace-setters نافم اهنگ حرکت
pace-setters نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace-setter نافم اهنگ حرکت
pace-setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
at a slow pace اهسته
medium pace bowler توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
personal منقول
personal حضوری مربوط به شخص
personal خصوصی
personal شخصی
to become personal وارد شخصیات شدن
personal right حقوق شخصی
personal right حقوق فردی
personal حضوری
personal منقول خصوصی
personal ترتیب یکتای ارقام که یک کاربر را برای تامین اجازه دستیابی به سیستم مشخص میکند.
personal مربوط به کسی
personal آدرس ها و یادداشتها
personal امکان نرم افزاری که تاریخ روزانه کاربر را مدیریت و ذخیره میکند مثل تقویم
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
personal وسیلهای
It's for my personal use. برای استفاده شخصی است.
it is personal to himself مال شخص اوست
personal ریز کامپیوتر کم هزینه برای مصارف خانگی و تجاری سبک
personal شماره تلفن ها
personal محدوده سیستمهای بی سیم ارتباطی که امکان رد و بدل کردن داده کامپیوتر با وسایل دیگر مثل چاپگر یا PDA را فراهم میکند
personal salute تیر سلام برای افراد
personal salute مراسم سلام افراد برجسته
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
personal saving پس انداز شخصی
personal service خدمت شخصی
personal requirment حوائج شخصی
personal requirment احتیاجات شخصی
personal representative امین ترکه
personal representative مدیر ترکه
personal remarks انتقادات شخصی
personal service ابلاغ شخصی
personal staff ستاد شخصی
personal column ستون فردی ستون خصوصی در روزنامه
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
personal effects لوازم شخصی
personal communications ارتباطاتشخصی
personal surety کفالت
personal surety کفیل
personal status احوال شخصیه
personal state دارایی منقول
personal staff ستاد خصوصی فرمانده
personal property دارایی شخصی منقول
personal action دعوی منقول
personal error خطای شخصی
personal error خطاهای انفرادی افراد
personal error خطاهای شخص
personal duty واجب عینی
personal duty فرض عینی
personal distribution توزیع درامد فردی
personal stereo واکمن WalkMan
personal computing استفاده ازیک کامپیوتر شخصی
personal computing محاسبات شخصی
personal outlays هزینههای شخصی
personal chattels دارایی شخصی منقول
personal chattels دارایی منقول
personal pronouns ضمائر شخصی
personal appearance وضع فاهر
personal affairs امور شخصی
operations personal پرسنل عملیات
personal action دعوی شخصی
personal exemptions معافیتهای شخصی
personal foul خطای بدنی به حریف
personal computers کامپیوتر شخصی
personal interest نفع شخصی
personal constructs سازههای شخصی
personal microcomputer computer personal
personal motive غرض شخصی
personal computer کامپیوتر شخصی
personal ownership مالکیت شخصی
personal tempo اهنگ فردی
personal property اموال شخصی
personal property مایملک شخصی
personal influence نفوذ شخصی
personal income درامد شخصی
personal identity هویت شخصی
personal income درامد سرانه
personal pronoun ضمیر شخصی
disposable personal income پولی که اماده خرج کردن یاپس انداز باشد
disposable personal income درامد شخصی قابل تصرف درامد خالص پس از کسرمالیات
ibm personal computer at کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل AT
personal income tax مالیات بر درامد شخصی
ibm personal computer IBکامپیوتر شخصی
ibm personal computer xt کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل XT
personal disposable income درامد قابل تصرف شخصی
personal identification number شماره شناسایی شخصی
personal data sheet برگه اطلاعات فردی
personal knowledge of the judge علم قاضی
personal service utility عرضه سرانه کار
personal information manager برنامه مدیریت اطلاعات شخصی
personal computer (view from above) کامپیوترشخصی
ibm personal system/ IBخانوادهای از سیستمهای ریزکامپیوتر تولید شده توسط شرکت
personal deposit fund اعتبارات مربوط به پس اندازافراد
personal service utility کسی که مستقیما" کار خود را دراختیار کارفرما می گذارد
blue chip personal computer IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
Personal effects are duty-free. لوازم شخصی معاف از حقوق گمرکی است
ibm personal computer system/ کامپیوتر ای بی ام سیستم شخصی 2
woodworth personal data sheet پرسشنامه اطلاعات شخصی وودورث
personal radio cassette player رادیووضبطصوتشخصی
edward's personal preference schedule مقیاس ادوارد برای رجحانهای شخصی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com