English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
round of ladder پله نردبان
Other Matches
ladder پلکان قایق
ladder نردبام
ladder درو در عمق
ladder اتش درو درعمق
ladder پله
ladder نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladder نردبان
hanging ladder چوب بست دستی
ladder back دارای پشتی بلند
companion ladder نردبانی که ازعرشه باطاق کشتی میرود
end ladder نردبانپایانی
extension ladder نردبانبازشو
rolling ladder نردبانچرخدار
scaffold's ladder نردبان چوب بست
scaling ladder نردبان اتش نشانی
dredging ladder هدایت کننده سطل
dredging ladder هادی سطل
scaling ladder نردبان برای بالارفتن از جاهای محصور
suspension ladder نردبان اویزان
step ladder نردبان
two throw ladder پلکان مضاعف
accommodation ladder پله تشریفاتی
hanging ladder چوب بست متحرک
hanging ladder گاه بست
hypen ladder ردیف خطوط تیره
hypen ladder خطوط تیره نردبانی
range ladder تنظیم با نردبان بردی
cat ladder نردبام شاغولی
jacob's ladder کهکشان
jacob's ladder جاده شیری
jacob's ladder پله جنگی ناو
jacob's ladder نردبان جنگی ناو
jacob's ladder پله طنابی
jumping ladder پله چوبی
sea ladder پله جنگی ناو
aerial ladder نردبان چرخان [مخصوص ماشین آتش نشانی]
ladder tournament مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
loft ladder نردبان کشویی [مخصوص اتاق زیرشیروانی]
attic ladder پلکلان کشویی [مخصوص اتاق زیرشیروانی]
loft ladder پلکلان کشویی [مخصوص اتاق زیرشیروانی]
folding ladder نردبان تاشو
turntable ladder نردبان چرخان [مخصوص ماشین آتش نشانی]
range ladder تنظیم تیربه روش نردبانی با شلیک گذار و کوتاه
pompier ladder نردبان اتش نشانی
attic ladder نردبان کشویی [مخصوص اتاق زیرشیروانی]
roof ladder نردبان سقف
ladder scaffold داربست فلزی
ladder back پشت نردبانی
rope ladder نردبان طنابی
hook ladder نردبانقلابدار
ladder dredge لاروبی که دلولههای انرازنجیرمانند نردبان می گرداند
ladder network شبکه نردبانی
loft ladder نردباناتاقزیرشیروانی
platform ladder نردبانسکویی
side ladder پلههایجانبی
straight ladder نردبانراست
top ladder نردبانبالایی
tower ladder نردبانبرجی
ladder scaffold نردبان
ladder scaffold چوب بست
mobile turnable ladder نردبان متحرک
multi-purpose ladder نردبانچندمنظوره
ladder pipe nozzle آبپخشکنلولهاینردبانی
To climb the ladder of success. مدارج ترقی را طی کردن
fruit-picking ladder نردبانمیوهچینی
aerial ladder truck ماشین آتشنشانی
ladder and hose strap بندایمنی
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
get round طفره رفتن
to come round سرزدن
round and round گرداگرد
round and round دور تا دور
to round up جمع اوری کردن
to round up تبعیدکردن
round about پر پیچ و خم
round about دور سر گرداندن مطلب
to come round [around] <idiom> به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
round-up حمله ناگهانی پلیس
right round دور تادور
right round گرداگرد
right round از هرسو
round-up ورود ناگهانی پلیس
right round از هر طرف
ro round off گرد کردن
ro round off صاف کردن
ro round off ازتیزی دراوردن
ro round off کاو کردن محدب کردن
to round up گلوله کردن
to round up گرد کردن
to round on any one چغلی کسیرا کردن
round off گرد کردن برشی
round on جمع اوری کردن
round on گرد کردن
round out دور زدن
round out گرد کردن
round out دورزدن هواپیما برای نشستن
to come round گشت زدن
round up جمع اوری اشیا یا اشخاص پراکنده
round up گرد کردن افزایشی
to get round ازسرخودرفع کردن ریشخندکردن
to get round باحیله پیشدستی کردن بر
to go round به همه رسیدن
to go round برای همه کفایت کردن
to round on any one از کسی چغلی کردن
to look round اطراف کار را دیدن یا پاییدن امکان چیزیی راسنجیدن
round and round از هرسو
round and round ازهر طرف
round d. دوازده تاتمام
round d. دوجین تمام
round down گرد کردن کاهشی
to go round دیدنیهای غیر رسمی کردن
to go round دورزدن
round in به هم بستن قرقرههای تاکل ناو
round off گرد کردن
to be round with any one با کسی رک حرف زدن وسخت گیری کردن
come round شفا یافتن
get round بدست اوردن
round آنچه در دایره حرکت میکند
round تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت کمتر
go round دور زدن
go round به همه رسیدن
round روش سازماندهی استفاده از کامپیوتر توسط چندین کاربر که هر یک آنرا در یک زمان اجرا می کنند و به بعدی می فرستند
round هرروند 3 دقیقه و هرمسابقه 3روند دارد با یک دقیقه استراحت بین روندها
round تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت بیشتر یا کمتر
get round پیش دستی کردن بر
round مشابه 8759
round عدم دقت در اعداد به علت گرد کردن
round مدور
round گرد کردن
come round بهوش امدن
come round بازگشتن
come round بحال اول رسیدن
all round کاملا شامل هر چیز یا هرکس
all round سرتاسر
all round دورتا دور
get round از زیر [کاری] در رفتن
get round از سر خود وا کردن
get round قلق
round نوبت گرد کردن
round گرد بی خرده
round روند بوکس برابر 3 دقیقه زمان مسابقه تکواندو
round دوربازی
round تعداد تیر تعداد شلیک دور
round بی خرده
round کامل کردن
round نوبت گردکردن
it is the other way round وارونه است
it is the other way round عکس این است
round تکمیل کردن
round دایره وار
round منحنی
look round اطراف کار را دیدن
round دور زدن مدور
round گردی
round گرد
round بی خرده کردن
round عدد صحیح
round فشنگ
round مبلغ زیاد
round گلوله
out of round غیرمدور
wooden round گلوله سالم و بادوام
round-the-clock روز و شب
round-the-clock بیست و چهار ساعته
round-the-clock شبانه روزی
york round مسابقه تیراندازی با 07 تیراز مسافت 001 متری و 84تیر از 08 متری و 42 تیر از06 متری با کمان
we went for a good round گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
western round مسابقه تیراندازی زنان با 84تیر از مسافت 06 متری و84 تیر از 05 متری با کمان
yean round کار کننده درتمام سال
windsor round مسابقه تیراندازی با 63 تیراز مسافت 06 متری و 63تیر از مسافت 05 متری و63 تیر از 04 متری با کمان
yean round در تمام سال
aaron's round بنک سفید
top round گوشت کبابی
right round bracket پرانتز بسته
to round into a man مرد شدن
to round into a man بمردی رسیدن
to bring round بهوش اوردن
bring round بهوش اوردن
all the year round در تمامی یا سرتاسر سال
round bracket پرانتز
to show one round کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to turn round دورزدن
to turn round دور گشتن
to turn round گردگشتن
to turn round چرخیدن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
top round قسمت گرد
to pull round بهبودی یافتن
round-the-clock لاینقطع
round-the-clock پیوسته
whip-round تهیههدیهدستجمعیبرایفردی
The news got round that he has come. خبرپیچیدکه اوآمده است
negotiation round دور مذاکرات
round of negotiations دور مذاکرات
round the clock ۲۴ ساعته
round trip سفر رفت و برگشت سفردوسره
to come round [British E] [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
angle-round نبش گرد
round-eyed چشمگرد
paper round فردیکهدریکمسیرخاصبهدرخانههاروزنامهمیرساند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com