English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
Other Matches
To be a time server . To sail with the wind . ابن الوقت بودن
To be a time -server . To sail with the wind . To be unprincipled. نان را به نرخ روز خوردن ( ابن الوقت بودن )
measurement of wind direction: wind vane اندازهگیریمقداربارشبرف
sail سفر دریایی رااغاز کردن
sail حرکت کردن
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
sail راندن
sail با نازوعشوه حرکت کردن
sail باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sail مسافرت با قایق بادی
sail into <idiom>
under sail دارای بادبانهای گسترده
to take in sail جمع کردن یا پیچیدن بادبان شراع پیچیدن
in sail د رکشتی
to me sail رهسپار شدن
to go for a sail با کشتی بادی سفریاگردش کردن
sail شراع
sail هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sail شراع کشتی بادی
sail into به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
sail in با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
sail ho! کشتی !کشتی !
to sail [for] با کشتی بادی آغاز به سفر کردن [به]
sail بادبان
sail با کشتی حمل کردن
Bermuda sail بادبانبرمودائی
stay sail بادبان نصب شده برروی دیرک
head sail بادبان جلو کشتی
head sail بادبان جلوی دکل
how many day's sail is it? چند روز راه است باکشتی
to sail the sky پروازکردن درهوا
lateen sail بادبان سه گوش
full sail تبار مجهز
full sail بابادبانهای گسترده
cut of sail برش بادبان
dry sail بیرون اوردن قایق از اب
sail panel صفحهقایقرانی
set sail <idiom> سفردریایی را آغازکردن
set sail sail make: syn
set sail بالا بردن بادبان
sail area سطح بادبان
gaff sail بادبانمایلمتصلبهدکل
square sail بادبانچهاگوش
lateen sail کشتی دارای بادبان سه گوش
to set sail رهسپارشدن
sail hook قلاب چادر
sail locker انبار ملوانی
sail arm پره اسیاب بادی
to clew up[ a sail بالاکشیدن بادبان
sail area قسمت بادگیر کشتی
sail locker انبار وسایل ملوانی
sail cloth پارچه بادبانی یا شراعی
sail loft جایگاه بادبان سازی
mizzen sail بادبان روی دکل فرعی
to sail a sea باکشتی عبورکردن ازدریا
main sail بادبان اصلی
to sail avessel راندن قایق
set sail رهسپار دریا شدن
make sail sail set
mizzen sail بادبان پاشنه
press of sail or canvas بادبان بفراخور باد
main royal sail بادبانسلطنتیاصلی
press of sail or canvas ان مقداربادبان که باد اجازه دهد
gaff sail boom تیرکبادبانمایل
fore royal sail بالاترینقسمتبادبان
lower fore topgallant sail بادبانتحتانیجلویدکلکشتی
upper fore topgallant sail قسمتبالاییبادبانچهارگوش
main upper topgallant sail بادباناصلیرویعرشهیفوقانی
main lower topgallant sail بادبانبالایدکلاصلیتحتانی
to close down بستن
close بن بست
close in نزدیک شدن
close in نزدیک شدن به دشمن
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close up! پشت توپ رو !
to keep close نزدیک ماندن
to close down تعطیل کردن
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close with نزدیک شدن به دشمن
close ایست توقف
close پایان
close by نزدیک
close انتها
close چهاردیواری محوطه
close جای محصور
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up کاملا افراشته
close-up از جلو
close-up از نزدیک
close نزدیک
close : بستن
close منعقدکردن
close تغییر وضع درایستادن
close نزدیک شدن به فورواردها
close نزدیک بهم
close پرچم افراشته
close بستن
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک به ناو
close محصورکردن
close مسدود کردن
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close up کاملا افراشته
close چهار گوشه
close حیاط
close up از نزدیک
to be quite close نزدیک به هم بودن
close تنگ
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close up از جلو
close by دم دست
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
run close سخت دنبال کردن
close-fisted <adj.> دست بسته
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
he had a close shave of it مفت جست
close column ستون بسته
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
danger close خطرنزدیک است
danger close خطر نزدیک
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
close-up lens لنزکلوزآپ
close reach نزدیکبهنقطهپایان
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
close-fitting قالب تن
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-ups کاملا افراشته
close-ups از جلو
close-ups از نزدیک
close fisted خسیس
close-fitting چسباندن
close-knit ریز بافت
close fitting چسباندن
to close up the rear اخر از همه امدن
close coordination همکاری نزدیک
close-knit صمیمی و متحد
close station افراد بدو مرخص
close-knit همبسته
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
close fitting قالب تن
of a close texture سفت باف
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
close confinement زندان انفرادی
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close-cropped مویکوتاهشده
close coordination هماهنگی نزدیک
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling جفتگری قوی
close control کنترل نزدیک
close defence سه مدافع
close fistedness خشک دستی
close fit مناسب
close confinement حبس انفرادی
close combat جنگ تن به تن
close combat رزم نزدیک
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
breach of close تجاوز به ملک دیگری
close up view نمای کلوزاپ
close-set چشمهاینزدکبهم
close aboard نزدیک
close aboard چسبیده به
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close aneal باز پختن مسدود
close aneal گداختن مسدود
close attack سه مهاجم
close column ستون جمع
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close station خدمه بدو مرخص
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close supervision نظارت مستقیم
close price قیمت نزدیک
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close range مسافت نزدیک
close range فاصله نزدیک
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close fistedness خست
close supervision نظارت نزدیک
close support پشتیبانی نزدیک
close the door please بیزحمت در را ببندید
close the door please خواهش دارم
close the door please اگرزحمت نیست
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close covering group ناو گروه پشتیبانی نزدیک
She was pretty when I saw her at close quarters . از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close defensive fires اتشهای پدافندی نزدیک
to cut grass close علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
close air support پشتیبانی هوایی نزدیک
Do you mind if I close the window? اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com