English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 161 (8 milliseconds)
English Persian
serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
Search result with all words
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
to serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
Other Matches
Short – term ( long – term ) projects . طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
serve سرو
serve سرو زدن
serve خدمت کردن به
to serve one s a دوره شاگردی خودرابه پایان رساندم
to serve as something به کار رفتن به عنوان چیزی
serve در خدمت بودن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve کفایت کردن
serve توپ رازدن
serve بکار رفتن
serve خدمت انجام دادن
serve خدمت کردن
to serve one out تلافی بسر کسی دراوردن
serve one out تلافی بسر کسی دراوردن
to serve out بخش کردن دادن
serve بدردخوردن
to serve ad an example سرمشق شدن
serve نخ پیچی کردن
to serve something غذا [چیزی] آوردن
serve someone right <idiom> تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
serve نوبت
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
to serve up گذاردن یادرفرف ریختن
serve خدمت ارتشی کردن
serve رفع کردن براوردن احتیاج
to serve at table پیشخدمتی کردن
flick serve سرو تند و کوتاه با چرخش مچ
serve at table پیشخدمتی کردن
kick serve سرویس پیچشی
lob serve سرویس قوسدار بلند سرویس هوایی قوسدار
out of hand serve سرویس پایین دست
serve a notice on someone برای کسی اخطار فرستادن
serve a sentence به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
serve notice on اخطار کتبی دادن به
to serve in the ranks خدمت سربازی کردن
to serve time زندانی بودن
to serve time در زندان بسربردن
to serve with a summons با خواست برگ خواندن
serve one's purpose <idiom> مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
serve time <idiom> زمانی رادرزندان بودن
Can you serve me immediately? آیا ممکن است غذایم را فورا بیاورید؟
to serve in the army درارتش خدمت کردن
to serve oneself از خود پذیرایی کردن
to serve apprenticeship خودراگذراندن
to serve apprenticeship دوره شاگردی
to serve a subpoena on فرستادن
serve one a trick بکسی حیله زدن
to serve one a trick بکسی حیله زدن
serve time درزندان بسر بردن
serve time در زندان به سر بردن
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
they serve it with butter با کره انرامی اورند
they serve it with butter کره به ان میزنند
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to serve a notice on some one اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
to serve a subpoena on با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
No man can serve two masters. <proverb> با یک دست نمى شود دو هندوانه را برداشت .
to serve the city with water اب برای شهر تهیه کردن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
term سمستر
term نیمسال
term جمله عبارت
term جمله
term اجل
term جمله طیفی
term ثلث تحصیلی
term اصطلاح
term شرایط
term واژه
term پاره سال تحصیلی
term عبارت
term زمان
term شرط
term دوره
term نامیدن لفظ
term هنگام
term موقع
term روابط فصل
term دوره انتصاب
term جمله [ریاضی]
term عبارت [ریاضی]
term مدت
term مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
medium term میان مدت
mathematical term عبارت [ریاضی]
in the short term <adv.> برای دوره کوتاه مدت
short-term کوتاه مدت
mathematical term جمله [ریاضی]
short term دوره کوتاه
electoral term دوره مقننه [سیاست]
short-term کم مدت
longer-term دوره دراز مدت
long term <adj.> دراز مدت
long term <adj.> بلند مدت
longer-term دراز مدت
long-term دوره دراز مدت
half-term تعطیلیبینترم
a pejorative term عبارتی تنزل دهنده
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
residual term جمله پسماند
an abstract term تعبیر تصویری
long term دراز مدت
long term طویل المدت
long term بلند مدت
major term شرط عمده واساسی
middle term قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
minor term صغرای قیاس منطقی
an abstract term اسم بی مسما
relative term لفظ نسبی
law term اصطلاح حقوقی
credit term مدت اعتبار
implied term شرط ضمنی
error term ضریب خطا
error term جمله خطا
exercise term عنوان مانور
exercise term اسم تمرین
expiry of the term انقضاء مدت
express term شرط صریح
final term جمله نهایی
easy term کوتاه مدت
grammatical term اصطلاحات دستوری
residual term جمله باقیمانده
term paper رساله کوتاه
long-term دراز مدت
stochastic term جمله تصادفی
stochastic term متغیر تصادفی
sum term لفظ جمعی
term insurance بیمه موقت
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
term loan وام مدت دار
term of maintenance دوره نگاهداری
term of maintenance مهلت نگاهداری
term of reproach سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
term symbol نشانه جمله طیفی
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
the propriety of a term درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
short term مختصر
short term کوتاه مدت
electoral legislative term دوره انتخابیه
reasonable term and condition قید و شرط معقول
fixed term deposit سپرده ثابت
long term project پروژه طویل مدت
medium term planning برنامه ریزی میان مدت
medium term loan وام میان مدت
short term memory حافظه کوتاه مدت
short term loan وام کوتاه مدت
long term memory حافطه دراز مدت
long term loan وام بلند مدت
short term forecast پیش بینی کوتاه مدت
medium term forecast پیش بینی میان مدت
long term interest rate نرخ بهره طویل المدت
long term credit commitment تعهد اعتبار بلند مدت
short term rate of interest نرخ بهره کوتاه مدت
deflection under long term loading خیز ریز بار طویل المدت
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover. برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose. ماندن او در اینجا بی فایده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com