Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (9 milliseconds)
English
Persian
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
Other Matches
to serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
Short – term ( long – term ) projects .
طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
imprisonment
حبس
imprisonment
زندانی شدن
imprisonment
محبوس کردن پس ازصدور حکم نهایی
imprisonment
زندان
life imprisonment
حبس موبد
imprisonment for life
حبس ابد
imprisonment for life
حبس موبد
life imprisonment
حبس دائم
life imprisonment
حبس ابد
correctional imprisonment
حبس تادیبی
false imprisonment
توقیف غیر قانونی
imprisonment with hard labour
حبس با اعمال شاقه
convicted to life imprisonment
محکوم به حبس ابد
The court condemned the murderer to life imprisonment .
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
serve
نخ پیچی کردن
serve
در خدمت بودن
serve
بدردخوردن
serve
بکار رفتن
serve one out
تلافی بسر کسی دراوردن
serve
خدمت انجام دادن
serve
خدمت کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to serve ad an example
سرمشق شدن
serve
خدمت ارتشی کردن
to serve one out
تلافی بسر کسی دراوردن
serve
توپ رازدن
serve
نوبت
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve
کفایت کردن
serve
رفع کردن براوردن احتیاج
serve
خدمت کردن به
serve
سرو
serve
سرو زدن
to serve one s a
دوره شاگردی خودرابه پایان رساندم
to serve up
گذاردن یادرفرف ریختن
to serve as something
به کار رفتن به عنوان چیزی
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
serve someone right
<idiom>
تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
to serve out
بخش کردن دادن
to serve oneself
از خود پذیرایی کردن
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
serve one a trick
بکسی حیله زدن
flick serve
سرو تند و کوتاه با چرخش مچ
kick serve
سرویس پیچشی
lob serve
سرویس قوسدار بلند سرویس هوایی قوسدار
out of hand serve
سرویس پایین دست
serve a notice on someone
برای کسی اخطار فرستادن
serve a sentence
به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
serve at table
پیشخدمتی کردن
to serve at table
پیشخدمتی کردن
serve notice on
اخطار کتبی دادن به
to serve in the army
درارتش خدمت کردن
Can you serve me immediately?
آیا ممکن است غذایم را فورا بیاورید؟
to serve apprenticeship
دوره شاگردی
serve time
درزندان بسر بردن
to serve a subpoena on
فرستادن
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
to serve apprenticeship
خودراگذراندن
to serve in the ranks
خدمت سربازی کردن
they serve it with butter
با کره انرامی اورند
to serve a notice on some one
اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
they serve it with butter
کره به ان میزنند
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to serve time
زندانی بودن
to serve time
در زندان بسربردن
serve time
در زندان به سر بردن
to serve with a summons
با خواست برگ خواندن
serve one's purpose
<idiom>
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
serve time
<idiom>
زمانی رادرزندان بودن
to serve a subpoena on
با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
No man can serve two masters.
<proverb>
با یک دست نمى شود دو هندوانه را برداشت .
to serve the city with water
اب برای شهر تهیه کردن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
term
جمله
[ریاضی]
term
عبارت
[ریاضی]
term
شرط
term
دوره
term
اصطلاح
term
نامیدن لفظ
term
موقع
term
روابط فصل
term
شرایط
term
ثلث تحصیلی
term
زمان
term
عبارت
term
جمله طیفی
term
مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term
واژه
term
پاره سال تحصیلی
term
هنگام
term
اجل
term
جمله
term
دوره انتصاب
term
جمله عبارت
term
نیمسال
term
سمستر
term
مدت
short-term
کم مدت
medium term
میان مدت
mathematical term
عبارت
[ریاضی]
longer-term
دوره دراز مدت
longer-term
دراز مدت
mathematical term
جمله
[ریاضی]
long-term
دوره دراز مدت
electoral term
دوره مقننه
[سیاست]
long term
<adj.>
دراز مدت
in the short term
<adv.>
برای دوره کوتاه مدت
long term
<adj.>
بلند مدت
short-term
کوتاه مدت
a pejorative term
عبارتی تنزل دهنده
half-term
تعطیلیبینترم
parliamentary term
دوره مقننه
[سیاست]
implied term
شرط ضمنی
residual term
جمله پسماند
residual term
جمله باقیمانده
exercise term
اسم تمرین
error term
جمله خطا
error term
ضریب خطا
easy term
کوتاه مدت
exercise term
عنوان مانور
an abstract term
تعبیر تصویری
an abstract term
اسم بی مسما
term paper
رساله کوتاه
relative term
لفظ نسبی
expiry of the term
انقضاء مدت
grammatical term
اصطلاحات دستوری
law term
اصطلاح حقوقی
final term
جمله نهایی
long term
دراز مدت
long term
طویل المدت
long term
بلند مدت
major term
شرط عمده واساسی
express term
شرط صریح
middle term
قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
minor term
صغرای قیاس منطقی
long-term
دراز مدت
short term
کوتاه مدت
stochastic term
جمله تصادفی
stochastic term
متغیر تصادفی
sum term
لفظ جمعی
term insurance
بیمه موقت
term insurance
بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
term loan
وام مدت دار
term of maintenance
دوره نگاهداری
term of maintenance
مهلت نگاهداری
term of reproach
سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
term symbol
نشانه جمله طیفی
the propriety of a term
درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
credit term
مدت اعتبار
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
short term
دوره کوتاه
short term
مختصر
fixed term deposit
سپرده ثابت
reasonable term and condition
قید و شرط معقول
medium term loan
وام میان مدت
long term loan
وام بلند مدت
long term memory
حافطه دراز مدت
long term project
پروژه طویل مدت
medium term forecast
پیش بینی میان مدت
short term forecast
پیش بینی کوتاه مدت
short term loan
وام کوتاه مدت
short term memory
حافظه کوتاه مدت
electoral legislative term
دوره انتخابیه
medium term planning
برنامه ریزی میان مدت
long term credit commitment
تعهد اعتبار بلند مدت
long term interest rate
نرخ بهره طویل المدت
short term rate of interest
نرخ بهره کوتاه مدت
deflection under long term loading
خیز ریز بار طویل المدت
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.
برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose.
ماندن او در اینجا بی فایده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com