English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
to touch ground بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
Other Matches
touch and go <idiom> نامطمئن
Keep in touch! <idiom> در تماس باش!
touch دست زدن به
touch لمس کردن پرماسیدن
touch زدن
touch رسیدن به متاثر کردن
touch متاثر شدن لمس دست زنی
touch پرماس حس لامسه
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
touch off <idiom> شروع کاری
to touch something لمس کردن چیزی
to touch something دست زدن به چیزی
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
touch up <idiom> اصلاح کردن تغییرات
touch up <idiom> لاک گرفتن
touch on (upon) <idiom> خلاصه وار نوشتن ،چکیده گویی
touch بساوایی
touch بساوش
touch and go مشکوک
to touch up بکارانداختن
to touch up شلاق زدن
to touch up حک واصلاح کردن
to touch up دست کاری کردن
to touch off با شتاب درست کردن زودرسم کردن
to keep in touch with any one باکسی تماس داشتن
to keep in touch with any one از حال کسی اگاه بودن
touch and go در معرض خطر
d. touch دستکاری استادانه
touch لمس کردن
touch دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
get in touch with someone <idiom> باکسی تماس گرفتن
out of touch ناآگاهبهشرایطجدید
to touch off درکردن خالی کردن
d. touch نازک کاری
touch me not گل حنا
to touch on اشاره کردن
to touch somebody [something] به کسی [چیزی] دست زدن
to touch upon ذکر کردن
to touch upon مطرح کردن
to touch on ذکر کردن
to touch upon اشاره کردن
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
Please do not touch! لطفا دست نزن [نزنید] !
to touch on مطرح کردن
to touch upon نام بردن
to touch on نام بردن
to touch somebody [something] کسی [چیزی] را لمس کردن
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
alternate to touch نرمش کمر
touch spot ناحیه بساوشی
touch screen صفحه نمایش لمسی
touch receptors گیرندههای بساوشی
touch panel صفحه حساس به تماس
touch needle سوزن محک
touch move لمس مهره شطرنج
touch me not ish مغرور
touch me not ish گل حنا
touch judge هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
touch in goal محدوده بین خط دروازه و خط مرزی
touch hole جای فتیله
to touch upon [a topic] ذکر کردن [موضوعی]
to put to the touch ازمودن
to put to the touch محک زدن
finishing touch دست کاری تکمیلی
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
touch line خط کناری زمین
to be hot to the touch داغ به نظر رسیدن
touch football نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
delicacy of touch ریزه کاری
double touch ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
delicacy of touch فرافتکاری
the animal is not s. to touch دست زدن به ان جانورشرط سلامت نیست
touch me not ish امر ممنوعه
Don't touch! دست نزن [نزنید] !
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
Don't touch it! دست نزن !
touch paper فتیله
lose touch with <idiom> از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
Don't touch me! به من دست نزن !
Don't touch me!; Don't you touch me! وارد منطقه شخصی من نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
Don't touch me!; Don't you touch me! به من خیلی نزدیک نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
Make sure not to touch anything! به چیزی دست نزنی ها !
Don't you touch me! به من دست نزن !
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
touch wood قو
touch-type نگارش با روش پرماسی
touch-typed نگارش با روش پرماسی
touch wood یکجوربازی کودکان
touch-types نگارش با روش پرماسی
touch-typing نگارش با روش پرماسی
easy touch زیرک-زبل
To be in touch ( contact) with someone. با کسی درتماس بودن
touch wood اتش افروزنه اتش زنه
soft touch آدمی که سختگیر نیست و میشود زود از او پول قرض کرد
touch sensitive display صفحه نمایش حساس لمسی
touch sensitive tablet تابلو حساس به تماس
touch in goal line ادامه خط بین خط دروازه و خط مرزی
He has a delightful touch on the guitar . گیتار را با پنجه گرمی می نوازد
touch sensitive panel صفحه حساس به تماس
touch tone telephone تلفن دکمهای در سیستمهای پردازش از راه دور
not touch something with a ten-foot pole <idiom> تصمیم گیری چیزی به طور کامل
Touch wood . Lets keep our fingers crossed . She is extremely cunning . گوش شیطان کر (بزن بچوب )
out of one's ground تجاوز توپزن از محل ایستادن
ground zero محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
to take ground بخاک نشستن
on the ground of به دلیل
ground : زمین
to take ground بگل نشستن
under ground راه اهن زیرزمینی
under ground سرداب زیرزمین
we are still above ground هنوز زنده ایم
get off the ground <idiom> شروع خوب داشتن
get off the ground <idiom> پا گرفتن
ground zero صفر زمین
ground خاک میدان
ground تماس دادن توپ با زمین
ground به گل زدن
ground اتصال بدنه
ground سیم منفی
ground اتصال منفی
ground اتصال زمین
ground محوطه
ground کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground زمین میدان
ground به گل نشاندن ناو
ground زمین
ground تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground محل ایستادن توپزن
above ground زنده
down to the ground ازهمه جهت
down to the ground ازهرحیث کاملا
ground اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground اصل
ground کف زمین
ground زمین کردن
ground سبب
ground جهت
ground عرصه
ground خاک
ground سیم زمین
ground اتصال به زمین
ground بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground بنا کردن برپا کردن
ground زمینه
ground پایه
ground اساس
ground قطب منفی
ground عنوان
ground فرودامدن
ground بزمین نشستن
ground اساسی
ground زمان ماضی فعل grind
ground کف دریا
vantage ground زمین سرکوب
vantage ground زمین دارای برتری اتش و دید
under ground survey برداشت زیرزمینی
under ground shaft چاه کور
under ground working استخراج زیرزمینی
broken ground زمین ناهموار
breaking into the ground فرورفتن در زمین
break ground عقب نشینی
break ground لنگر از زمین کنده شد
artificial ground زمین مصنوعی
ground antenna انتن زمینی
advantage ground موقعیت خوب
under ground mining استخراج زیرزمینی
vital ground زمین حیاتی
vital ground زمین یاعوارض مهم
voltage to ground ولتاژ زمین
ground plans شالوده
ground plans طرح اساسی
ground plans نقشه مسطحه
ground plans برنگاره
ground-to-air آتش زمین به هوا
ground-to-air زمین به هوا
breeding ground محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding ground گانگاه
breeding ground بستره
breeding ground جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
breeding ground محل نشو و نمو
breeding ground پروردگاه
antenna ground انتن زمینی
waterlogged ground خاک سیر اب
ground plans نقشهای که هم تراز زمین باشد طرح عمومی
burying ground گورستان
to kiss the ground زمین بوسیدن
to lose ground پس نشستن
to lose ground عقب نشینی کردن
to make even with the ground با خاک یکسان کردن
to mark out a ground حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
foul ground کفه ته نشین
flying ground پروازگاه
to spade the ground بیل زدن
to stand one's ground بر سر دلیل خود ایستادن
ground survey نقشه برداری زمینی
figure ground شکل و زمینه
to stand ones ground برسرحرف یادلیل یاقصدخودایستادن
flying ground میدان پرواز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com