Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
window dress
پشت ویترین گذاشتن
window dress
بنمایش گذاشتن
Other Matches
Full dress. Formal dress.
لباس رسمی
dress
پوشاندن
dress
بستن
to dress up
خودرا اراستن
dress up
<idiom>
بهترین لباس خود را پوشیدن
to dress down
سرزنش کردن
to dress down
تادیب کردن
in the f. of her dress
لای لباسش
to dress out or up
بالباس اراستن
to dress up
لباس پوشیدن
dress down
سخت ملامت کردن
to
[get]
dress
[ed]
جامه پوشیدن
dress down
ملامت سخت
dress
لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
dress
درست کردن لباس
dress
ترتیب دادن
dress
لباس پوشیدن
dress
جامه بتن کردن
she is too p about her dress
زیاد درلباس دقت می گیرد
dress
مزین کردن
dress
اهار زدن مستقیم کردن
dress
پیراستن
dress
لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dress making
زنانه دوزی
to panel a dress
جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
dress shirts
پیراهن سفید مردانه
dress goods
قماشهای زنانه
dress guard
اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress improver
لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
dress suit
لباس رسمی شب
dress ship
پرچم جشن را افراشتن
T-shirt dress
تیشرت
trapeze dress
پیراهنازبالاکلوش
dress coat
جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
battle dress
لباس ضدگلوله
battle dress
جلیقه جنگی
to dress
[food]
آماده کردن
[پختن]
[غذا یا دسرت]
canonical dress
لباس رسمی روحانیون
tunic dress
بلوزبلندودامن
to dress
[salad]
چاشنی زدن
[آرایش دادن ]
[سالاد]
types of dress
انواعپیراهن
dress left
از چپ نظام یا از راست نظام
top dress
ازرو کود دادن
dress uniform
لباس رسمی نظامی
dress uniform
انیفرم رسمی
She looks pathetic in that dress .
این لباس به تنش گریه می کند
monkhood dress
جامه
monkhood dress
راهبان
night dress
جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
This dress is quite the thing.
این لباس چیز حسابی است
print dress
جامه چیت
print dress
لباس چیتی
proper dress
جامه شایسته
proper dress
جامه زیبا
This dress suits me .
این لباس به من میاید.
wrapover dress
راست
evining dress
لباس شب
fatigue dress
جامه بیگاری
plain dress
لباس غیر نظامی
wrapover dress
پیراهنیقهچپ
head dress
روسری
head dress
پوشاک سر
head dress
لچک ارایش سر یا مو
hog dress
بریدن گلوی شکار
rational dress
نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
battle dress
نیم تنه جنگی
dress shirts
پیراهن عصر مردانه
dress shirt
پیراهن لباس رسمی
dress shirt
پیراهن عصر مردانه
dress shirt
پیراهن سفید مردانه
dress with bustle
لباسپرچین
evening dress
لباس ویژه شام یامهمانی شب
morning dress
جامهی رسمی صبحگاهی
dress with crinoline
لباسپفی
dress with panniers
لباستوری
house dress
لباسخانه
dress rehearsal
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
fancy dress
لباس بالماسکه
fancy dress
بالماسکه
dress circle
صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
dress shirts
پیراهن لباس رسمی
full dress
لباس سلام
shirtwaist dress
پیراهنکمردار
sheath dress
پیراهنیکسره
dress rehearsals
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
coat dress
روپوش
to fit a dress on somebody
جامه ای را برای کسی اندازه کردن
full dress
بالباس تمام رسمی
princess dress
پیراهنپرنسسی
polo dress
پیراهنیقهمردانه
Plain food (dress).
غذا ( لباس ) ساده
You really look like a million bucks in that dress.
در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
to dress a salad with mayonnaise
مزین کردن
[ترتیب دادن ]
سالاد با مایونز
drop waist dress
پیراهنازکمرکلوش
to top dress the eart
کود روی خاک پاشیدن
Clinging clothes. Tight-fitting dress.
لباس چسب تن
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .
خیاط لباسم راخراب کرد
window
پنجره
window
روزنه
window
ویترین دریچه
window
پنجره دار کردن
to go to the window
به
[سوی]
پنجره رفتن
window
تنظیم بخشی از صفحه نمایش با مشخص کردن مختصات گوشههای آن که امکان نمایش موقت اطلاعات را میدهد و نیز امکان نوشتن مجدد روی اطلاعات قبلی ولی بدون تغییر اطلاعات محیط کاری
window
مشابه 10682
window
فضایی در صفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
window
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
window
فضایی درصفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
window
فضایی از صفحه نمایش که کاربر میتواند متن یا گرافیک را نمایش و ویرایش کند
window
پنجرهای در سیستم گرافیکی که متن ها در فضاهای کوچک صفحه قرار گرفته اند پیش از آنکه به محل نهایی اختصاص داده شوند
window
بیوه زن
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
by the window
کنار پنجره
sliding window
پنجرهمتحرک
casement window
پنجرهیلولایی
pylon window
قسمتبازبرج
protective window
پنجرهحفافتی
playing window
پنجرهنمایش
window-shopping
نگاهکردناجناسبدونقصدخریدآنها
panoramic window
پنجرهوسیع
observation window
پنجرهدیدهبانی
louvred window
پنجرهیروزنهدار
landing window
پنجرهفرود
screen window
پوششپنجره
types of window
انواعپنجره
compss-window
پنجره کنسولی
cross-window
[پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
Diocletion Window
پنجره نیم دایره
double window
پنجره دو جداره
eucharistic window
[نیم پنجره محراب]
eyebrow window
[پنجره جلو آمده زیر سقف ساختمان]
flanking window
نورگیر ثابت
French window
پنجره لولادار
Ipswich window
پنجره بالکن
laced window
[مجموعه ای از پنجره های عمودی که در قرن هجده میلادی در انگلستان متداول بوده است.]
lattic-window
پنجره مشبک
to lean out of the window
به پنجره تکیه دادن
maintenance window
[زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
chicago window
پنجره شیکاگویی
cabinet-window
ویترین
biforate window
پنجره دودر
window awning
پنجرهچادر
window curtain
پردهپنجره
Could we have a table by the window?
آیا ممکن است میز ما کنار پنجره باشد؟
The window is jammed.
پنجره باز نمیشود.
The window is jammed.
پنجره گیر کرده است.
a seat by the window
یک صندلی کنار پنجره
to stand at
[by]
the window
کنار پنجره ایستادن
balanced window
پنجره چرخان
My desk is by the window.
میز کار من کنار پنجره قرار دارد.
window tab
برچسبپنجره
bay-window
[پنجره ی بیرون زده ]
bay-window
شاه نشین
window-frame
قاب پنجره
continuous window
پنجره سراسری
bow window
پنجره پیش امده کمانی
dormer window
پنجره شیروانی
oval window
روزنه بیضی
bow window
پنجره قوسی
sash window
اروسی
round window
روزنه گرد
sash window
پنجره کشویی
inactive window
پنجره غیرفعال
lancet window
پنجره نوک تیز
French window
اقشقشه
bay window
شاه نشین
bay window
پیش امدگی ساختمان
bay window
پنجره پیش امده
picture window
پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
bay window
پنجره جلو امده شاه نشین ساختمان
pivoting window
پنجره گردان
compass window
شاه نشین نیم گرد
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
window-frames
قاب پنجره
window seat
صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره
window seats
صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره
window pane
جام پنجره
window-pane
جام پنجره
window-panes
جام پنجره
active window
پنجره فعال
window frame
قاب پنجره
window-boxes
قاب پنجره
balance window
پنجره چرخان
blind window
پنجره نما
camera window
دریچه دیافراگم دوربین
cant bay window
کج پنجره
window-box
قاب پنجره
window box
قاب پنجره
case window
پنجره لولادار
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
pivoting window
پنجره محوری
pop up window
پنجرهای که در هر لحظه قابل نمایش روی صفحه است در بالای تمام چیزهایی که روی صفحه هستند
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
window regulator
وسیله تنظیم پنجره
window shade
پرده
window shade
کرکره
window shop
به کالاهای درون ویترین مغازه نگاه کردن
window shopper
کسی که فقط از پشت ویترین کالاهای عرضه شده راتماشا میکند
French window
درپنجرهای
lattice window
پنجره مشبک
worksheet window
پنجره صفحه کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com