English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 303 (17 milliseconds)
English Persian
exploit :بکار انداختن
exploiting :بکار انداختن
exploits :بکار انداختن
Search result with all words
lope شلنگ انداختن تاخت رفتن
loped شلنگ انداختن تاخت رفتن
lopes شلنگ انداختن تاخت رفتن
loping شلنگ انداختن تاخت رفتن
wind ازنفس انداختن نفس
winds ازنفس انداختن نفس
rave جار و جنجال راه انداختن
raved جار و جنجال راه انداختن
raves جار و جنجال راه انداختن
dump از کار انداختن ناگهانی کل سیستم
activate به کار انداختن
activated به کار انداختن چاشنی مین را کشیدن چکانیدن ماشه جنگ افزار
activates به کار انداختن چاشنی مین را کشیدن چکانیدن ماشه جنگ افزار
activating به کار انداختن چاشنی مین را کشیدن چکانیدن ماشه جنگ افزار
bomb disposal از کار انداختن بمب
lure بوسیله تطمیع بدام انداختن
lured بوسیله تطمیع بدام انداختن
lures بوسیله تطمیع بدام انداختن
luring بوسیله تطمیع بدام انداختن
quagmire در لجن انداختن
quagmires در لجن انداختن
inoperable غیر قابل کار انداختن خراب
mesh : بدام انداختن
meshes : بدام انداختن
meshing : بدام انداختن
put تعویض کردن انداختن
puts تعویض کردن انداختن
putting تعویض کردن انداختن
slip ازقلم انداختن
slipped ازقلم انداختن
slips ازقلم انداختن
cellar جای شراب انداختن
cellars جای شراب انداختن
string زه انداختن به
launch به اب انداختن کشتی
launch انداختن پرت کردن
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن
launch جا انداختن کالا در بازار
launch راه انداختن
launched به اب انداختن کشتی
launched انداختن پرت کردن
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن
launched جا انداختن کالا در بازار
launched راه انداختن
launches به اب انداختن کشتی
launches انداختن پرت کردن
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن
launches جا انداختن کالا در بازار
launches راه انداختن
launching به اب انداختن کشتی
launching انداختن پرت کردن
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن
launching جا انداختن کالا در بازار
launching راه انداختن
tie بالا انداختن توپ
ties بالا انداختن توپ
prime راه انداختن
primed راه انداختن
primes راه انداختن
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
abort بچه انداختن
aborted بچه انداختن
aborting بچه انداختن
aborts بچه انداختن
line خط انداختن در
lines خط انداختن در
groove خط انداختن شیار دار کردن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
down انداختن توپدار به زمین
corner درگوشه انداختن
cornering درگوشه انداختن
corners درگوشه انداختن
move نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moves نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
blurt از دهان بیرون انداختن
miscarries بچه انداختن
miscarry بچه انداختن
miscarrying بچه انداختن
involve گیر انداختن وارد کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
involving گیر انداختن وارد کردن
jade ازکار انداختن
fulminate باتهدید سخن گفتن دادوبیداد راه انداختن
fulminated باتهدید سخن گفتن دادوبیداد راه انداختن
fulminates باتهدید سخن گفتن دادوبیداد راه انداختن
discard دور انداختن
discarded دور انداختن
discarding دور انداختن
discards دور انداختن
operational قابل بکار انداختن
cultivation جلب محبت برای استفاده درکسب اطلاعات دانه پاشیدن تماس برای جلب و به دام انداختن افراد
stencil با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
stenciled با الگو نقشه روی انداختن استنسیل
Other Matches
actuate بکار انداختن
actuate بکار انداختن
to put in motion بکار انداختن
call forth بکار انداختن
to set to work بکار وا داشتن یا انداختن
to start a motor موتوری را بکار انداختن
To operate something . چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
to make use of بکار بردن
practical بکار خور
actuator بکار اندازنده
misemploy بد بکار بردن
put forth بکار بردن
to come into operation بکار افتادن
subornation اغواء بکار بد
usable <adj.> بکار بردنی
knowledgeable وارد بکار
users بکار برنده
practicals بکار خور
abusing بد بکار بردن
abuses بد بکار بردن
abused بد بکار بردن
abuse بد بکار بردن
activation بکار واداری
apply بکار بردن
applying بکار بردن
busy at دست بکار
wage income درامدمربوط بکار
useable بکار بردنی
utilizer بکار برنده
busy in دست بکار
applies بکار بردن
conspicuious consumption بکار برده شد
investiture with an office برگماری بکار
to put forth بکار بردن
he is of no service to us بکار ما نمیخورد
actuation بکار اندازی
get down to work بکار پرداختن
to tackle to بکار چسبیدن
To put ones shoulder to the wheel. تن بکار دادن
commodious بکار خور
turn to بکار پرداختن
applicable <adj.> بکار بردنی
served بکار رفتن
serves بکار رفتن
handle بکار بردن
bleach بکار رود
bleached بکار رود
bleaches بکار رود
utilizable <adj.> بکار بردنی
serve بکار رفتن
utilised بکار زدن
suitable <adj.> بکار بردنی
inserted <adj.> <past-p.> بکار رفته
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> بکار رفته
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
applied بکار بردنی
utilizing بکار زدن
utilizes بکار زدن
useful <adj.> بکار بردنی
utilize بکار زدن
utilising بکار زدن
utilisable [British] <adj.> بکار بردنی
utilises بکار زدن
user بکار برنده
installed <adj.> <past-p.> بکار رفته
handles بکار بردن
dday اولین روزاغاز بکار
misapply بیموقع بکار بردن
To set to work. To get cracking. دست بکار شدن
avocational وابسته بکار فرعی
to set to دست بکار شدن
full time زمان اشتغال بکار
wields خوب بکار بردن
I put my money to work. پولم را بکار انداختم
wielding خوب بکار بردن
wielded خوب بکار بردن
he used violence زور بکار برد
wield خوب بکار بردن
first order predicate logic PROLO بکار می رود
do up شروع بکار کردن
multilaunching اغاز بکار چندتایی
shoehorn پاشنه کش بکار بردن
shoehorns پاشنه کش بکار بردن
to begin upon دست بکار...شدن
parachute پاراشوت بکار بردن
serviceability بکار خوری بدردخوری
pre engage از پیش بکار گماشتن
play upon words جناس بکار بردن
committing بکار بردن نیروها
get to work دست بکار زدن
committed بکار بردن نیروها
commits بکار بردن نیروها
commit بکار بردن نیروها
impressment بکار اجباری گماری
parachuting پاراشوت بکار بردن
busier دست بکار شلوغ
lever watch شیوه بکار بردن
answered بکار امدن بکاررفتن
answering بکار امدن بکاررفتن
answers بکار امدن بکاررفتن
finesse زیرکی بکار بردن
manoeuver تدبیر بکار بردن
busied دست بکار شلوغ
busy دست بکار شلوغ
busiest دست بکار شلوغ
busies دست بکار شلوغ
parachutes پاراشوت بکار بردن
parachuted پاراشوت بکار بردن
set to work دست بکار زدن
answer بکار امدن بکاررفتن
set up اماده بکار استقرار
procrustean بزور بکار وادارنده
busying دست بکار شلوغ
apostrophes که درموارد زیر بکار میرود
operated عمل کردن بکار افتادن
outsmarts زرنگی بیشتری بکار بردن
coppers مس یاترکیبات مسی بکار بردن
copper مس یاترکیبات مسی بکار بردن
telescope تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
operates عمل کردن بکار افتادن
misspell املای غلط بکار بردن
neologist طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
misspelled املای غلط بکار بردن
misspells املای غلط بکار بردن
misspelt املای غلط بکار بردن
put on اعمال کردن بکار گماردن
apostrophe که درموارد زیر بکار میرود
outsmarted زرنگی بیشتری بکار بردن
mordant ماده ثبات بکار بردن
operate عمل کردن بکار افتادن
outsmarting زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmart زرنگی بیشتری بکار بردن
iodism خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
leverage شیوه بکار بردن اهرم
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
telescopes تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
employed بکار گماشتن استخدام کردن
paillette فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
misapply بطور غلط بکار بردن
employ بکار گماشتن استخدام کردن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
stick to your work بکار خود مشغول باشید
sharp tongued بکار برنده سخنان زننده
To act on an advice . پند و اندرزی را بکار بستن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
to keep at it سخت دست بکار بودن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
employs بکار گماشتن استخدام کردن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
employing بکار گماشتن استخدام کردن
sandbagger کسیکه کیسه شن بکار برد
aminister تهیه کردن بکار بردن
lobworm بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
obsoletism بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
fuller's earth خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود
studs زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود
lakh سدهزار در شممردن روییه بکار میرود
foot pedal switch سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
malapropian کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
play a joke حیله شوخی امیز بکار بردن
accentuation بکار بردن ایین تکیه صدا
setting up وسیله حاضر بکار تنظیم شده
stepper چیزی که برای پله بکار می رود
wicks چیزی که بجای فتیله بکار رود
sets وسیله حاضر بکار تنظیم شده
intakes جای ابگیری نیروی بکار رفته
set وسیله حاضر بکار تنظیم شده
lampron چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
active participial abjective اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
double weft [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
occupational therapy درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
ampersand کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
pray consider my case خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
wick چیزی که بجای فتیله بکار رود
intake جای ابگیری نیروی بکار رفته
fucus رنگی که برای زیبایی پوست بکار میرود
software mointor برنامهای که برای اهداف سنجش بکار می رود
pulsatilla شیره شقایق که برای دارو بکار می رود
green corn ذرت هندی که نارس بکار طبخ میاید
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
orthopaedy معالجه ناخوشی بی انکه دارویی بکار برند
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
corrugated cardboard مقوای محکمی که در بسته بندی بکار می رود
wisha برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com