English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
damaskeen ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
Other Matches
plumber's snake فنر یاسیم لوله پاک کن
damascene مرصع کردن زرنشان کردن
inlaid with gold زرنشان
inlayer زرنشان طلاکوب
inlaying : چیز زرنشان
inlay : چیز زرنشان
inlays : چیز زرنشان
mark نشان کردن نشان
marks نشان کردن نشان
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
ear mark نشان کردن
to draw a beads on نشان کردن
to take a نشان کردن
sights نشان کردن
sight نشان کردن
symbolises نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
point خاطر نشان کردن
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
traces رد یابی کردن نشان
to aim ones gun at باتفنگ نشان کردن
traced رد یابی کردن نشان
inlaying گوهر نشان کردن
inlay گوهر نشان کردن
to have a shy at باسنگ نشان کردن
inlays گوهر نشان کردن
stamp on the mind خاطر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
dagger خنجر نشان کردن
trace رد یابی کردن نشان
asterisks با ستاره نشان کردن
to sight gun نشان کردن اسلحه
asterisk با ستاره نشان کردن
daggers خنجر نشان کردن
represent بیان کردن نشان دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
represented بیان کردن نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
project فاهر کردن نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
sight دید زدن نشان کردن
to set out نشان دادن تعیین کردن
sights دید زدن نشان کردن
displayed نشان دادن ابراز کردن
suspension ribbon لنت اویزان کردن نشان
displays نشان دادن ابراز کردن
display نشان دادن ابراز کردن
displaying نشان دادن ابراز کردن
markings نشان دار سازی نشان
poniter نشان دهنده نشان گیرنده
marking نشان دار سازی نشان
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
punctuated نشان گذاری کردن نقطه دار
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
stamp نشان دار کردن کلیشه زدن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
stamps نشان دار کردن کلیشه زدن
punctuate نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuating نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuates نشان گذاری کردن نقطه دار
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
highlighting نشان کردن پررنگ کردن
referred اشاره کردن نشان کردن
refer اشاره کردن نشان کردن
refers اشاره کردن نشان کردن
gems سنگ گران بها جواهر نشان کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
milestones بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
gem سنگ گران بها جواهر نشان کردن
milestone بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
conceal پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceals پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to inlay gems in anything چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
quoted نقل بیان کردن نشان نقل قول
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
quotes نقل بیان کردن نشان نقل قول
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
indication نشان
cicatrice نشان
tally نشان
tallies نشان
indice نشان
tallied خط نشان
tallied نشان
targets نشان
tally خط نشان
scores نشان
showed نشان
scored نشان
tallying خط نشان
shows نشان
tallying نشان
cicatricle نشان
targeting نشان
vestigial نشان
cicatricial نشان
presaging نشان
presages نشان
attribute نشان
vestige نشان
vestiges نشان
caret نشان
targetted نشان
targetting نشان
benchmark نشان
attributes نشان
presaged نشان
indicium نشان
tract نشان
presage نشان
tracts نشان
benchmarks نشان
insigne نشان
marks نشان
attributing نشان
tallies خط نشان
signalled نشان
branding نشان
brands نشان
shew نشان
untitled بی نشان
bench mark نشان
vexillum نشان
symptoms نشان
trackless بی نشان
target نشان
symptom نشان
slur نشان
brand نشان
printless بی نشان
banners نشان
signaled نشان
savorŠetc نشان
signal نشان
refrigerent تب نشان
refrigeratory تب نشان
symbol نشان
slurred نشان
slurring نشان
ensigns نشان
ensign نشان
targeted نشان
traceless بی نشان
ikons نشان
icons نشان
icon نشان
insignia نشان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com