English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
fusion welding اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
Other Matches
connector وسیله فیزیکی با چندین اتصال فلزی که به وسایل اجازه اتصال به سادگی می دهند
plug compatible دستگاه جانبی که نیازمند هیچ گونه تغییر رابط برای اتصال مستقیم به سیستم کامپیوتری یک سازنده دیگر نمیباشدهمساز برای اتصال سازگاری برای اتصال
kopfring حلقه فلزی است که به دماغه بمب برای کم کردن میزان نفوذ ان در اب یا خاک وصل میشود
isolation مبدلی که برای جدا کردن قط عات از اتصال مستقیم با منبع تغذیه الکتریسیته اصلی به کار می رود
BNC connector متصل کننده فلزی استوانهای شکل با هسته مسی که در انتهای کابل Coaxial قرار دارد و برای اتصال کابل ها به هم اسفاده میشود و با فشار دادن و چرخاندن استوانه فلزی دور دو سوزن قفل کنند و و صل میشود
drip-joint [اتصال بین دو ورق فلزی]
direct connect modem مدم اتصال مستقیم
weld bead تکه فلزی که درامتداد اتصال جوش قراردارد
edge اتصال طولانی که حاوی اتصالات فلزی است و اجازه تماس الکتریکی به کارت لبه میدهد
edges اتصال طولانی که حاوی اتصالات فلزی است و اجازه تماس الکتریکی به کارت لبه میدهد
plates : روکش فلزی کردن ابکاری فلزی کردن
plate : روکش فلزی کردن ابکاری فلزی کردن
wiring ساختار فلزی برای پشتیبانی کابلهای ورودی و ایجاد اتصال برای وصل کابل ها
jointer [بست فلزی برای اتصال سنگ ها در سنگ چینی]
channelled اتصال مستقیم بین کانالهای اصل ورودی / خروجی در کامپیوتر تا ارسال داده با سرعت زیاد را ممکن کند
channel اتصال مستقیم بین کانالهای اصل ورودی / خروجی در کامپیوتر تا ارسال داده با سرعت زیاد را ممکن کند
channels اتصال مستقیم بین کانالهای اصل ورودی / خروجی در کامپیوتر تا ارسال داده با سرعت زیاد را ممکن کند
channeled اتصال مستقیم بین کانالهای اصل ورودی / خروجی در کامپیوتر تا ارسال داده با سرعت زیاد را ممکن کند
channeling اتصال مستقیم بین کانالهای اصل ورودی / خروجی در کامپیوتر تا ارسال داده با سرعت زیاد را ممکن کند
bilabial دولبه
double cut file سوهان دولبه
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
local اتصال مستقیم یا باس بین یک وسیله و پردازنده بدون هیچگونه مدار منط قی یا بافر یا رمزگشا در بین
locals اتصال مستقیم یا باس بین یک وسیله و پردازنده بدون هیچگونه مدار منط قی یا بافر یا رمزگشا در بین
dma اتصال سریع و مستقیم بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی کامپیوتر که مانع دستیابی به توابع خواندن داده میشود
male connector ورودی با سوزنهای اتصال که وارد اتصال سادگی میشود تا اتصال الکتریکی برقرار میکند
mash خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashing خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
linkage مجموعه اتصال اتصال متصل کردن
linkages مجموعه اتصال اتصال متصل کردن
ball bearing چرخ فلزی که روی ساچمههای فلزی کوچکی باسانی میلغزد
ball bearings چرخ فلزی که روی ساچمههای فلزی کوچکی باسانی میلغزد
transitory shelter پناهگاه یا سنگر پیش ساخته فلزی سرپناه فلزی
intertwined درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
intertwining درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine درهم بافتن درهم بافته شدن
doubled up درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
doubled درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
osmose نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
dasd Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
cluttered درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter درهم ریختگی درهم وبرهمی
basics روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
penetration نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
initial thrust نفوذ اولیه نفوذ اصلی
countershaft محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
directed مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct exchange تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
directs مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
mix درهم کردن
hash درهم کردن
mixes درهم کردن
consolidation درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
birdcages چهارچوب فلزی کانتینرها چهارچوب فلزی اطاق کنترل هواپیما
birdcage چهارچوب فلزی کانتینرها چهارچوب فلزی اطاق کنترل هواپیما
metallizo فلزی کردن
metal فلزی کردن
metals فلزی کردن
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
seeping از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seep از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
inweave درهم متقاطع کردن
disorganised درهم وبرهم کردن
disorganizing درهم وبرهم کردن
muddle درهم وبرهم کردن
to make hay of درهم برهم کردن
disorganises درهم وبرهم کردن
disorganizes درهم وبرهم کردن
tangle درهم وبرهم کردن
disorganize درهم وبرهم کردن
discombobulate درهم و برهم کردن
intertwist درهم کشبک کردن
tangles درهم وبرهم کردن
disorganising درهم وبرهم کردن
muddling درهم وبرهم کردن
muddles درهم وبرهم کردن
muddled درهم وبرهم کردن
percolate نفوذ کردن
permeate نفوذ کردن
percolated نفوذ کردن
seep in نفوذ کردن
penetract نفوذ کردن
breach نفوذ کردن
infiltrates نفوذ کردن
percolates نفوذ کردن
permeated نفوذ کردن
breached نفوذ کردن
pierce نفوذ کردن
permeates نفوذ کردن
permeating نفوذ کردن
infiltrated نفوذ کردن
infiltrating نفوذ کردن
infiltrate نفوذ کردن
percolating نفوذ کردن
pierces نفوذ کردن
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
breaches نفوذ کردن
breakaway نفوذ کردن
interpenetrate نفوذ کردن در
transpiring نفوذ کردن
transpired نفوذ کردن
penetrates نفوذ کردن در
interpenetrate در هم نفوذ کردن
penetrated نفوذ کردن در
transpires نفوذ کردن
transpire نفوذ کردن
bleach نفوذ کردن
impenetrate نفوذ کردن در
bleached نفوذ کردن
bleaches نفوذ کردن
penetrate نفوذ کردن در
crevasses نفوذ کردن
crevasse نفوذ کردن
galvanize ابکاری فلزی کردن
galvanizes ابکاری فلزی کردن
galvanising ابکاری فلزی کردن
galvanised ابکاری فلزی کردن
galvanises ابکاری فلزی کردن
faze درهم ریختن پریشان کردن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
huddling مخفی کردن درهم ریختگی
huddled مخفی کردن درهم ریختگی
huddles مخفی کردن درهم ریختگی
huddle مخفی کردن درهم ریختگی
fazed درهم ریختن پریشان کردن
fazes درهم ریختن پریشان کردن
fazing درهم ریختن پریشان کردن
infiltrates نفوذ کردن در منطقه
infiltrated نفوذ کردن در منطقه
infiltrate نفوذ کردن در منطقه
use one's influence اعمال نفوذ کردن
penetrative وابسته به نفوذ کردن
infiltrating نفوذ کردن در منطقه
to use one's influence upon اعمال نفوذ کردن بر
cost fraction نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
snafu اشفته بودن درهم وبرهم کردن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
infiltrates در خطوط دشمن نفوذ کردن
infiltrated در خطوط دشمن نفوذ کردن
infiltrating در خطوط دشمن نفوذ کردن
ship water نفوذ کردن اب بداخل قایق
infiltrate در خطوط دشمن نفوذ کردن
grids بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grid بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
diffuses نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
diffused نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
diffusing نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
diffuse نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
dimpling پخدار کردن مخروطی ورقات نازک فلزی
chimney-crane [میله فلزی برای آویزان کردن غذا]
parrying سد کردن دفاع مستقیم
parries سد کردن دفاع مستقیم
parry سد کردن دفاع مستقیم
direct support پشتیبانی مستقیم کردن
direct laying روانه کردن مستقیم
parried سد کردن دفاع مستقیم
direct command فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
layers لایهای که اتصال / عدم اتصال را بین گیرنده و فرستنده ایجاد میکند
patches کابل کوچک با اتصال در هر انتها برای اجاد اتصال الکتریکی در تابلو
layer لایهای که اتصال / عدم اتصال را بین گیرنده و فرستنده ایجاد میکند
patch کابل کوچک با اتصال در هر انتها برای اجاد اتصال الکتریکی در تابلو
PPP پروتکل تامین کننده اتصال شبکه روی اتصال آسنکرون
flans تکه فلزی که با منگنه کردن تبدیل به سکه میشود
sled وسیله فلزی و پارچهای برای تمرین مانور سد کردن
flan تکه فلزی که با منگنه کردن تبدیل به سکه میشود
sleds وسیله فلزی و پارچهای برای تمرین مانور سد کردن
fibre نوعی اتصال که برای اتصال دو کابل فیبر نوری بهم به کار می رود
fibres نوعی اتصال که برای اتصال دو کابل فیبر نوری بهم به کار می رود
fiber نوعی اتصال که برای اتصال دو کابل فیبر نوری بهم به کار می رود
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
contact یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacting یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacts یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacted یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
moorings سیمهای اتصال مسلح کننده مین سیم اتصال
DB connector اتصال به شکل D که معمولاگ به صورت دو ردیف سوزن است برای اتصال وسایل ارسال داده
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
dresses اهار زدن مستقیم کردن
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
direct pressure تعاقب کردن مستقیم دشمن
dress اهار زدن مستقیم کردن
indirect fire روانه کردن غیر مستقیم
lapped جفت کردن دوسطح فلزی بهم باسایش سنباده نرم
lock محل پرچ یااتصال دویاچند ورق فلزی قفل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com