Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (10 milliseconds)
English
Persian
it happened
اتفاق افتاد
Search result with all words
french revolution
انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
russian revolution
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
Should anything happen to me, ...
<idiom>
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
Other Matches
My mouth watered.
دهانم آب می افتاد
I licked my lips
[in anticipation]
.
دهنم آب افتاد.
i saw him fall
دیدم که افتاد
his mind was petrified
ذهنش از کار افتاد
The button on my coat off.
تکمه کتم افتاد
he fell to the ground
دویدن اغازکردبزمین افتاد
She had to eat humble pie . she cringed .
به غلط کردن افتاد
he fell ill
به بستر بیماری افتاد
The waters run clear of the mill .
<proverb>
آبها از آسیاب افتاد .
the lot fell upon me
پشک بمن افتاد
It was borne in on him.
برای او
[مرد]
جا افتاد.
It dawned upon him.
برای او
[مرد]
جا افتاد.
It finally sunk in !
<idiom>
آخرش دوزاریش افتاد!
[اصطلاح]
He outgrew this habit.
این عادت ازسرش افتاد
The moment I set eyes on you. ,
از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
At last the penny dropped!
<idiom>
آخرش دوزاریش افتاد!
[اصطلاح]
His departure has been postponed for two days.
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
He licked ( smacked ) his lips .
لب ودهنش آب افتاد ( از روی لذت وخوشی )
The patients hrart stopped beating.
قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
When the dust settles.
وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد
He fell off his bike and bruised his knee.
او
[مرد]
از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته
[کبود]
شد.
confederacy
اتفاق
hap
اتفاق
events
اتفاق
fortuity
اتفاق
accidentalness
اتفاق
accidentalism
اتفاق
accidence
اتفاق
confederation
اتفاق
confederations
اتفاق
confederacies
اتفاق
togetherness
اتفاق
togtherness
اتفاق
occurence
اتفاق
lague
اتفاق
joinder
اتفاق
event
اتفاق
federal
اتفاق
flukes
اتفاق
fluke
اتفاق
chance
اتفاق
happenings
اتفاق
accidents
اتفاق
cases
اتفاق
league
اتفاق
coincidences
اتفاق
coincidence
اتفاق
leagues
اتفاق
case
اتفاق
happening
اتفاق
unity
اتفاق
chanced
اتفاق
occurrence
اتفاق
occurrences
اتفاق
chancing
اتفاق
accident
اتفاق
chances
اتفاق
to play itself out
اتفاق افتادن
tide
اتفاق افتادن
supervention
اتفاق ناگهانی
occurs
اتفاق افتادن
Accompanied by. Together with .
به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance.
بر حسب اتفاق
occurring
اتفاق افتادن
occurred
اتفاق افتادن
occur
اتفاق افتادن
to be played out
[enacted]
اتفاق افتادن
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
occurred
<past-p.>
اتفاق افتاده
happened
<past-p.>
اتفاق افتاده
unanimity
اتفاق اراء
unanimously
به اتفاق اراء
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
consensus
اتفاق اراء
unison
اتحاد اتفاق
chance
اتفاق افتادن
disunion
عدم اتفاق
fall out
اتفاق افتادن
fortuitism
عقیده به اتفاق
befell
اتفاق افتادن
hap
اتفاق افتادن
befalls
اتفاق افتادن
befalling
اتفاق افتادن
befallen
اتفاق افتادن
chanced
اتفاق افتادن
befall
اتفاق افتادن
confederative
اتفاق کننده
consensus of opinion
اتفاق اراء
chancing
اتفاق افتادن
casualist
معتقد به اتفاق
chances
اتفاق افتادن
by a unanimity vote
به اتفاق اراء
come about
اتفاق افتادن
act of God
اتفاق قهری
come to pass
اتفاق افتادن
acts of God
اتفاق قهری
betide
اتفاق افتادن
renewal of the convention
تجدید اتفاق
by a unanimous
به اتفاق اراء
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
fortuitously
برحسب اتفاق اتفاقا
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
unanimity
اتفاق ارا هم اوازی
allopatric
جداگانه اتفاق افتاده
consentaneous
دارای اتفاق اراء
as one man
به اتفاق مانند یک مرد
previously
زودتر اتفاق افتادن
way the wind blows
<idiom>
چیزی که اتفاق میافتد
sure thing
<idiom>
حتما اتفاق افتادن
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
occur
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred
رخ دادن یا اتفاق افتادن
happened
رخ دادن اتفاق افتادن
by chance
برحسب اتفاق یاتصادف
occurring
رخ دادن یا اتفاق افتادن
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
happen
رخ دادن اتفاق افتادن
occurs
رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind
<idiom>
بزودی اتفاق افتادن
it is of frequent
بسیار اتفاق میافتد
fortunes
اتفاق افتادن مقدرکردن
happens
رخ دادن اتفاق افتادن
fortune
اتفاق افتادن مقدرکردن
hazarding
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
commoners
آنچه اغلب اتفاق میافتد
give
اتفاق افتادن فدا کردن
giving
اتفاق افتادن فدا کردن
gives
اتفاق افتادن فدا کردن
hazard
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazards
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
bay
چه قبل اتفاق افتاده است
commonest
آنچه اغلب اتفاق میافتد
coincides
دریک زمان اتفاق افتادن
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
immediate
آنچه یکباره اتفاق افتد
leaguer
عضو مجمع اتفاق ملل
coincided
دریک زمان اتفاق افتادن
coincide
دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding
دریک زمان اتفاق افتادن
accidental
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
incidents
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
combinatorial explosion
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
incident
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
interrupts
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
There's no danger of that happening again.
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
cry over spilt milk
<idiom>
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
concert of europe
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
flukes
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
for two weeks
جلسه دوهفته پس افتاد جلسه را به دوهفته بعدموکول کردند
protocol
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocols
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
cyclic
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
latest event time
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
coincidence element
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coalition
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalitions
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
it occurs twice a day
روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com