English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English Persian
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
Other Matches
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
lets اجازه دادن
let اجازه دادن
have it <idiom> اجازه دادن
suffer اجازه دادن
letting اجازه دادن
allowances اجازه دادن
allowance اجازه دادن
authorizing اجازه دادن
authorize اجازه دادن
authorising اجازه دادن
to admit of اجازه دادن
lincense or cence اجازه دادن
authorises اجازه دادن
go through <idiom> اجازه دادن
to allow اجازه دادن
suffered اجازه دادن
suffers اجازه دادن
permit اجازه دادن
granted اجازه دادن
grant اجازه دادن
grants اجازه دادن
grant اجازه دادن
allow اجازه دادن
take in <idiom> اجازه دادن
permitting اجازه دادن
authorizes اجازه دادن
permits اجازه دادن
authorisations اختیاردادن اجازه دادن
to let in اجازه دخول دادن
enter اجازه دخول دادن
entered اجازه دخول دادن
enters اجازه دخول دادن
keep someone on <idiom> اجازه همکاری دادن
let in اجازه دخول دادن
let by اجازه رد شدن دادن
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
authorization اختیاردادن اجازه دادن
license اجازه رفتن دادن
keep the home fires burning <idiom> اجازه ادامه دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
give out <idiom> اجازه فرار دادن
licenses اجازه رفتن دادن
let someone through اجازه ورود دادن
thole گذاردن اجازه دادن
licensing اجازه رفتن دادن
allowing اجازه دادن ستودن
licence اجازه رفتن دادن
licences اجازه رفتن دادن
allows اجازه دادن ستودن
allow اجازه دادن ستودن
give oneself up to <idiom> اجازه خوشی را به کسی دادن
to license a play اجازه نمایش داستانی را دادن
to license a book اجازه چاپ کتابی را دادن
let out اجازه بیرون امدن دادن
to give a اجازه حضوردادن گوش دادن
take on <idiom> استخدام کردن،اجازه دادن
lincense اجازه یا پروانه یا امتیاز دادن به
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
frank اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franks اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franked اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franking اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
to let out اجازه برون امدن دادن اشکارساختن
frankest اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franker اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
to empower somebody to participate به کسی اجازه شرکت کردن دادن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
graceful degradation اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
flowchart صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
finder واسط کاربر گرافیکی به Macintosh اجازه دادن به کابر به مشاهده فایل ها و شروع برنامههای کاربردی با استفاده از Mouse
flow diagram صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
electronic cottage مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
flat برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flattest برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
exquatur اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
clearance اجازه ترخیص اجازه نامه
emulation رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
at that [at that provocation] <adv.> در آنجا
as a result <adv.> در آنجا
consequently <adv.> در آنجا
subsequently <adv.> در آنجا
thereupon <adv.> در آنجا
thereat <adv.> در آنجا
c استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
As far as I know . So far as I know. تا آنجا که من می دانم
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
As far as I am concerened. تا آنجا که به من مربوط می شود
Have you been there recently (lately) تازگیها آنجا رفته ای ؟
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies تا آنجا که تیغم ببرد
Since the day he set foot there . از روزیکه به آنجا پا نهاد
so far as I'm concerned تا آنجا که به من مربوط می شود
as far as I'm concerned <adv.> تا آنجا که به من مربوط می شود
In so far as their taste would go . تا آنجا که سلیقه شا ؟ قد می داد
According to my lights . تا آنجا که عقلم قد می دهد
The situation there is bad. وضعیت در آنجا بد است.
Come as quickly as possible. تا آنجا که می شود زود بیا
Left out of one place and driven away from another. <proverb> از آنجا مانده از اینجا رانده .
I wI'll get there somehow. یکجوری خودم را آنجا می رسانم
CERN یس که www اولین آنجا اختراع شد
It took us four days to get there . چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
I happened to be there when …. اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
Nobody was there but me. هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
factory ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند
It is improper to go there uninvited. ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
to turn back برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn around برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
Not that I remember . تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده )
factories ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند
We were there just to make up numbers. ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم
lover's lane <idiom> جای دنجی که عشاق به آنجا می روند
He has always lived there. او همیشه آنجا زندگی کرده است.
Can I get there on foot? آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
If it ( ever ) comes to that . اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد
Nothing has changed there. آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
There they were in all their finery. آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
almonry [قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.]
You can't get there other than by foot. به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
Hotel accommodation is rather expensive there. قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است.
Nothing on earth will induce him to go there again. اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
window فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
Where the carcass is there the ravens will collect together. <proverb> هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند.
switching نقط های در شبکه ارتباطی که پیام از خط وط و مدارهای مختلف در آنجا تنظیم می شوند
trap نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند
stops نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
His sculptures blend into nature as if they belonged there. مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
stopping نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopped نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stop نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
main مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند
to lock somebody [yourself] out [of something] در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
voicing کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voices کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voice کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
to make every effort تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
stations میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند
stationed میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند
station میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند
conventional RAM این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند
conventional memory این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند
colony گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند
licences اجازه
approval اجازه
licensure اجازه
by permission of با اجازه
licence اجازه
ratification اجازه
permitting اجازه
authority اجازه
licensing اجازه
licenses اجازه
permission اجازه
leave اجازه
unauthorized بی اجازه
permit اجازه
license اجازه
leaving اجازه
authorisations اجازه
fiat اجازه
fiats اجازه
liberties اجازه
authorization اجازه
warrent اجازه
permits اجازه
okay اجازه
liberty اجازه
ok اجازه
pass اجازه عبور
licensable قابل اجازه
authority اجازه اعتبار
release اجازه صدور
access اجازه دخول
license اجازه نامه
approach clearance اجازه فرود
licensing اجازه نامه
may i take it please اجازه می فرمایید
accessing اجازه دخول
conge اجازه عبور
accesses اجازه دخول
accessed اجازه دخول
clearance اجازه زدودگی
searcher warrant اجازه بازرسی
searcher warrant اجازه تفتیش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com