English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (24 milliseconds)
English Persian
frank اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franked اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franker اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
frankest اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franking اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franks اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
Other Matches
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
passages اجازه عبور
passage اجازه عبور
passes اجازه عبور
transit bill اجازه عبور
passed اجازه عبور
pass اجازه عبور
conge اجازه عبور
air traffic control clearance اجازه حرکت و عبور و مرورهواپیما
train path اجازه عبور ترن روی یک خط
safe conduct اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe-conducts اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe conducts اجازه عبور از منطقه ممنوعه
filter مدار الکترونیکی که فرکانسهای خاص اجازه عبور میدهد و دیگران باید متوقف باشند
bandpass filter فیلتر الکترونیکی که به فرکانسهای خالص اجازه عبور میدهد و سایر فرکانسها را ترد میکند
filters مدار الکترونیکی که فرکانسهای خاص اجازه عبور میدهد و دیگران باید متوقف باشند
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
diode قطعه الکترونیکی که به جریان الکتریک اجازه عبور از یک جهت ونه جهت دیگر میدهد
transire برگ ترخیص کالا از گمرک اجازه عبور کالا
refers فرستادن بازگشت دادن
referred فرستادن بازگشت دادن
refer فرستادن بازگشت دادن
accred it با استوارنامه فرستادن اعتبارنامه دادن
school بمدرسه فرستادن درس دادن
schools بمدرسه فرستادن درس دادن
freecost مجانا"
gratis مجانا
gratuitously مجانا"
permeable قابل عبور دادن رطوبت
permeability قابلیت عبور دادن رطوبت
reeve عبور دادن طناب از شیار
authorises اجازه دادن
to admit of اجازه دادن
suffer اجازه دادن
let اجازه دادن
lets اجازه دادن
suffers اجازه دادن
allowance اجازه دادن
allowances اجازه دادن
suffered اجازه دادن
letting اجازه دادن
have it <idiom> اجازه دادن
grants اجازه دادن
authorising اجازه دادن
authorizing اجازه دادن
authorizes اجازه دادن
authorize اجازه دادن
take in <idiom> اجازه دادن
allow اجازه دادن
grant اجازه دادن
lincense or cence اجازه دادن
permitting اجازه دادن
go through <idiom> اجازه دادن
to allow اجازه دادن
grant اجازه دادن
granted اجازه دادن
permits اجازه دادن
permit اجازه دادن
give out <idiom> اجازه فرار دادن
thole گذاردن اجازه دادن
keep the home fires burning <idiom> اجازه ادامه دادن
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
keep someone on <idiom> اجازه همکاری دادن
allows اجازه دادن ستودن
authorisations اختیاردادن اجازه دادن
licensing اجازه رفتن دادن
license اجازه رفتن دادن
licenses اجازه رفتن دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
licence اجازه رفتن دادن
let in اجازه دخول دادن
licences اجازه رفتن دادن
to let in اجازه دخول دادن
enter اجازه دخول دادن
let someone through اجازه ورود دادن
authorization اختیاردادن اجازه دادن
enters اجازه دخول دادن
allowing اجازه دادن ستودن
allow اجازه دادن ستودن
entered اجازه دخول دادن
let by اجازه رد شدن دادن
fuse آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
fused آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
lincense اجازه یا پروانه یا امتیاز دادن به
to license a play اجازه نمایش داستانی را دادن
give oneself up to <idiom> اجازه خوشی را به کسی دادن
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
to license a book اجازه چاپ کتابی را دادن
let out اجازه بیرون امدن دادن
take on <idiom> استخدام کردن،اجازه دادن
to give a اجازه حضوردادن گوش دادن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
to empower somebody to participate به کسی اجازه شرکت کردن دادن
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to let out اجازه برون امدن دادن اشکارساختن
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
weaving shed [فضای خالی بین تارهای ضربی جهت عبور دادن پود.]
graceful degradation اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
bloop عبور دادن مغناطیس از روی نوار برای پاک کردن سیگنالهایی که نیازی به آنها نیست
firewall سیستم امنیتی سخت افزار یا نرم افزار بین سرور یا اینترنیت و اینترنت عمومی . سیستم اجازه عبور اطلاعات به اینترنت را میدهد ولی داده ورودی را بررسی میکند پیش از ارسال آن به سرور خصوصی
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
wading crossing عبور از اب درقسمتهای قابل عبور
flow diagram صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flowchart صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
finder واسط کاربر گرافیکی به Macintosh اجازه دادن به کابر به مشاهده فایل ها و شروع برنامههای کاربردی با استفاده از Mouse
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
energy transition عبور انرژی [ عبور عرضه انرژی ازسوخت سنگواره ای به سوخت پایدار ]
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
electronic cottage مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
flat برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flattest برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
exquatur اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
clearance اجازه ترخیص اجازه نامه
emulation رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
c استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
traffic post پست کنترل و عبور مرور پاسگاه کنترل عبور و مرور
despatch فرستادن
dispateh فرستادن
to send off فرستادن
to a. letter فرستادن
to serve a subpoena on فرستادن
remits فرستادن
despatched فرستادن
despatches فرستادن
dispatch فرستادن
dispatches فرستادن
despatching فرستادن
dispatched فرستادن
give off <idiom> فرستادن
send فرستادن
consigned فرستادن
consigning فرستادن
packs فرستادن
consigns فرستادن
pack فرستادن
remitting فرستادن
consign فرستادن
sends فرستادن
hand over فرستادن
sending فرستادن
to send off فرستادن
remitted فرستادن
send back پس فرستادن
send round فرستادن
send out فرستادن
send in فرستادن
to send back پس فرستادن
remit فرستادن
circularize بخشنامه فرستادن به
returned پس فرستادن عودت
missend اشتباها فرستادن
mails باپست فرستادن
returning پس فرستادن عودت
mission بماموریت فرستادن
mail باپست فرستادن
to call for anyone پی کسی فرستادن
call for some one پی کسی فرستادن
jamming پارازیت فرستادن
transmissibility قابلیت فرستادن
send-up بزندان فرستادن
send up بزندان فرستادن
delegating به نمایندگی فرستادن
delegates به نمایندگی فرستادن
delegated به نمایندگی فرستادن
delegate به نمایندگی فرستادن
send-ups بزندان فرستادن
return پس فرستادن عودت
missions بماموریت فرستادن
returns پس فرستادن عودت
to send a message پیام فرستادن
to send for a person بی کسی فرستادن
to send down rain باران فرستادن
pulsing فرستادن موج
forwarded فرستادن رساندن
remittance فرستادن پول
forward فرستادن رساندن
imparadise به بهشت فرستادن
to send on fools errand پی نخودسیاه فرستادن
remittances فرستادن پول
issue نشریه فرستادن
send on جداگانه فرستادن
consignments امانت فرستادن
consignment امانت فرستادن
issued نشریه فرستادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com