English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Other Matches
protection عملی که مانع کپی گرفتن از دادههای محرمانه افراد بدون اجازه میشود.
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
foraged تلاش وجستجو برای علیق
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
forage تلاش وجستجو برای علیق
foraging تلاش وجستجو برای علیق
forages تلاش وجستجو برای علیق
try for point تلاش برای کسب امتیاز
Thank you for your efforts. با تشکر برای تلاش شما.
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
warm up اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
c استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
vital to life واجب برای زندگی
struggle for existence مبارزه برای زندگی
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
Stop pushing! هل ندهید!
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
gag مانع فراهم کردن برای
gagged مانع فراهم کردن برای
gagging مانع فراهم کردن برای
gags مانع فراهم کردن برای
let it go hang اهمیت ندهید
never mind اهمیت ندهید
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
euthenics مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
free throw پرتاب بدون مانع برای یار
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
Please be unbiased(fair,objective). تعصب بخرج ندهید
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
Do not admit any outsiders. افراد غیره را راه ندهید
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . این فرصت را از دست ندهید
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to commandeer something چیزی را [بدون اجازه] برای خود برداشتن
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
micronutrient ترکیبات اصلی ومغذی که بمقدار خیلی کمی برای زندگی لازمست
embolectomy عمل جراحی برای دراوردن مانع جریان خون
shut out <idiom> مانع از گرفتن امتیاز برای تیم مقابل شدن
Do not lean out! به پنجره تکیه ندهید! [در اتوبوس یا مترو]
lay up ضربه زدن به مسافت کوتاهتر از عادی برای اجتناب از افتادن ان در مانع
permission اجازه کاربر خاص برای دستیابی به منابع اشتراکی یا قضایی از دیسک
graceful degradation اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
starting fee مبلغی که صاحب اسب برای کسب اجازه شرکت در مسابقه شرطبندی می پردازد
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
PID متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
licences اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
licence اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
authorization to copy اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
personal ترتیب یکتای ارقام که یک کاربر را برای تامین اجازه دستیابی به سیستم مشخص میکند.
licenses اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
estoppel اقراریاعملی که انکاریانقص ان قانوناممنوع باشد مانع قانونی برای انکارپس ازاقرارعدم امکان انکار پس از اقرار
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
hedgehogs مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
flowchart صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flow diagram صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
data interchange format استانداردی در میان سازندگان نرم افزار که اجازه میدهدتا داده از یک برنامه برای برنامههای دیگر قابل دسترس باشد
departmental LAN شبکه محلی کوچک برای اتصال گروه افرادی که در سازمان یا اداره یکسان کار می کنند و اجازه میدهد به کاربران تا از فایلها
check firing فرمان اتش بس موقت برای بازرسی مانع اتش
desqview نرم افزاری که برای سیستم DOS-MS امکان چند منظوره بودن را فراهم میکند و به بیش از یک برنامه اجازه اجرا همزمان میدهد
electronic cottage مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
horned scully مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
flattest برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flat برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
clearance اجازه ترخیص اجازه نامه
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
compact مدل حافظه در خانواده Index که فقط به چند کیلو بایت که برنامه اجازه ذخیره شدن میدهد ولی حجم مگابایت برای داده برنامه است
compacts مدل حافظه در خانواده Index که فقط به چند کیلو بایت که برنامه اجازه ذخیره شدن میدهد ولی حجم مگابایت برای داده برنامه است
compacting مدل حافظه در خانواده Index که فقط به چند کیلو بایت که برنامه اجازه ذخیره شدن میدهد ولی حجم مگابایت برای داده برنامه است
compacted مدل حافظه در خانواده Index که فقط به چند کیلو بایت که برنامه اجازه ذخیره شدن میدهد ولی حجم مگابایت برای داده برنامه است
emulation رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
crest clearing محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
To fool ( mess) around . کلک درآوردن
to grow wings بال درآوردن
to dig out کندن و درآوردن
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
to unravel woven [knitted] fabric از گیر درآوردن
toilet-training از قنداق درآوردن
to unionise [British E] بشکل اتحادیه درآوردن
To behave ( act ) like a ruffian. To beard the lion in his den . لوطی بازی درآوردن
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
To fool arounk . مسخره بازی درآوردن
get someone's blood up <idiom> کفر کسی را درآوردن
high-handed <idiom> رئیس بازی درآوردن
To give someone hell. پدر کسی را درآوردن
rake someone over the coals <idiom> پول زیاد درآوردن
mutton dressed as lamb ادای جوانترها را درآوردن
to strip something off درآوردن [ملافه از لحاف]
To get to the root of something. ته وتوی چیزی را درآوردن
skimp خسیس بازی درآوردن
shake down <idiom> باحیله پول درآوردن
make a bundle <idiom> پول زیادی درآوردن
make a killing <idiom> پول زیادی درآوردن
to redeem از گرو [رهن] درآوردن
to unionize [American E] بشکل اتحادیه درآوردن
obstructor وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
to curb somebody کسی را تحت کنترل درآوردن
to beat the living daylights out of someone <idiom> دمار از روزگار کسی درآوردن
bite the dust <idiom> از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something . چیزی را بصورت مسخره درآوردن
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent. سری توی سرها درآوردن
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
To swindle money out of somebody. با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
To stint . To be cheese - paring . گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )
To go too far . شور کاری را درآوردن ( زیاده روی )
to mandate a territory to a country منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
early token release در شبکه FDDI یا Ring-Token سیستمی که به دو Token اجازه حضور در شبکه حلقهای میدهد که مناسب برای وقتی است که ترافیک خط بالا است
CSMA CD پروتکل ارتباط شبکهای که مانع ارسال همزمان دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و در زمان مناسب ارسال کنند برای ارسال داده در اینترنت به کار می رود
lord it over <idiom> رئیس بازی درآوردن ،به صورت رئیسبودن ، رفتارکردن
subsistence theory of wages نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون
frauds پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
fraud پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
bandwidth در شبکه گسترده استفاده میشود و به کاربر اجازه هر مقدار ارسال اطلاعات میدهد و شبکه برای ارسال این مقدار اطلاعات تنظیم شده است
scrounges تلاش
scrounged تلاش
scrounge تلاش
search تلاش
stresses تلاش
stressing تلاش
set out <idiom> تلاش
stress تلاش
searched تلاش
synergic هم تلاش
efforts تلاش
endevour تلاش
effort تلاش
competency تلاش
endeavor تلاش
searches تلاش
scrounging تلاش
quests تلاش
quest تلاش
searchingly تلاش
unity of effort وحدت تلاش
detonation charge خرج تلاش
normal force تلاش عمودی
scrounges تلاش کردن
burster خرج تلاش
to lay about تلاش کردن
bursting charge خرج تلاش
to cast about تلاش کردن
effort syndrome نشانگان تلاش
design stress resultant تلاش محاسباتی
scrounged تلاش کردن
scrounge تلاش کردن
wild-goose chases تلاش بیهوده
full bore حداکثر تلاش
level of effort میزان تلاش
main effort تلاش اصلی
filler خرج تلاش
shearing force تلاش برشی
fillers خرج تلاش
wild goose chase تلاش بیهوده
make a push تلاش کردن
scrounging تلاش کردن
wild-goose chase تلاش بیهوده
last-ditch وابسته به آخرین تلاش
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
competes تلاش و جدیت کردن
endeavor تلاش کردن کوشیدن
level of effort تلاش رزمی یکان
to make a real effort تلاش جدی کردن
main attack تلاش اصلی نیروها
prowl پرسه زدن تلاش
competence روح تلاش جدیت
prowled پرسه زدن تلاش
prowling پرسه زدن تلاش
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com