Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
local option
اختیار تعیین محل معینی
Other Matches
local option
اختیار تعیین چیزی درمحل
standardises
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
weapons free
جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
adjutantship
معینی
adjutancy
معینی معاونت
stationed
درپست معینی گذاردن
inbound
محصور در حدود معینی
ageless
بدون عمر معینی
stations
درپست معینی گذاردن
station
درپست معینی گذاردن
cost plus
بعلاوه سود معینی
he is at a loose end
کار معینی ندارد
dosimetry
تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
model
مطابق مدل معینی در اوردن
tonner
کامیون دارای فرفیت معینی
models
مطابق مدل معینی در اوردن
predecease
پیش ازواقعه معینی مردن
modelled
مطابق مدل معینی در اوردن
modeled
مطابق مدل معینی در اوردن
standardizes
مطابق درجه معینی دراوردن
orb
بدور مدار معینی گشتن
standardizing
مطابق درجه معینی دراوردن
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
standardize
مطابق درجه معینی دراوردن
standardising
مطابق درجه معینی دراوردن
standardises
مطابق درجه معینی دراوردن
standardised
مطابق درجه معینی دراوردن
emplace
در محل معینی قرار دادن
orbs
بدور مدار معینی گشتن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
cover drive
ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
tonner
کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
protraction
نقشه کشی طبق مقیاس معینی
term insurance
بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
calibrates
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrate
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrated
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
the
حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
capias
حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
blood count
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
dimension stock
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
blood counts
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
cover point
محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
section hand
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
air priorities committee
کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
linebreeding
پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
forty one billiard
بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
phonotypy
چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
time zone
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
time zones
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
camporee
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
humidistat
اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
precarious
عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
an impersonal verb
فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
convoy routing
تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
packets
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobaric
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobar
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packet
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
clearing and switch buying
توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
minister resident
صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
radar locating
تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
wills
اختیار
liberty
اختیار
liberties
اختیار
involuntarily
بی اختیار
involuntary
بی اختیار
warrant
اختیار
freedom of the will
اختیار
warranted
اختیار
warranting
اختیار
warrants
اختیار
will
اختیار
vetoing
حق و اختیار
willed
اختیار
credential
اختیار
options
اختیار
mandates
اختیار
vetoed
حق و اختیار
mandating
اختیار
authorization
اختیار
unconscious
بی اختیار
veto
حق و اختیار
unconsciously
بی اختیار
mandated
اختیار
free will
اختیار
option
اختیار
authorisations
اختیار
control
اختیار
controlling
اختیار
controls
اختیار
mandate
اختیار
vetoes
حق و اختیار
at the d. of
به اختیار
tested
اختیار
spontaneous generation
بی اختیار
test
اختیار
voluntariness
اختیار
tests
اختیار
incoercible
بی اختیار
spontaneous
بی اختیار
authority
اختیار
clearance
اختیار
attribution
اختیار
floating fender
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
hovering acts
قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
options
اختیار معامله
Delegation of Authority
تفویض اختیار
option
اختیار معامله
adopted
اختیار شده
authorizations
اختیار اجازه
absolute authortity
اختیار مطلق
power of attorney
اختیار نامه
power of authority
اختیار نامه
power of procuration
اختیار نامه
warrant of attorney
اختیار نامه
adoption
اختیار اتخاذ
letter of attorney
اختیار نامه
full power of attorney
اختیار نامه
certificate of authority
اختیار نامه
enabling
اختیار دادن
enables
اختیار دادن
enabled
اختیار دادن
empowers
اختیار دادن
empowering
اختیار دادن
empowered
اختیار دادن
enable
اختیار دادن
as you wish
به اختیار شماست
power
اقتدار و اختیار
cartle blanche
اختیار نامحدود
at the mercy of
در اختیار دستخوش
authorise
اختیار دادن
body english
چرخش بی اختیار
seller's option
اختیار فروشنده
government
عقل اختیار
governments
عقل اختیار
commander's call
در اختیار فرماندهی
jurisdiction
اختیار قانونی
carte blanche
اختیار نامحدود
carte blanche
اختیار تام
jurisdication
اختیار قانونی
empower
اختیار دادن
invested with power
دارای اختیار
in the saddle
صاحب اختیار
fire at will
اتش به اختیار
fix on
اختیار کردن
the optio to accept or reject
اختیار قبول یا رد
cart blanche
اختیار نامحدود
to be a master of
در اختیار خودداشتن
adopter
اختیار کننده
powering
اقتدار و اختیار
powers
اقتدار و اختیار
will adjust
اتش به اختیار
powered
اقتدار و اختیار
to make one's option
اختیار کردن
to follow a profession
پیشهای را اختیار
running fix
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
bond
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
discretionally
مطابق میل و اختیار
take over in charge
تحت اختیار دراوردن
fire at will
اتش به اختیار خود
to have the run of a house
اختیار خانهای را داشتن
lock option
اختیار کاربرد قفل
run the show
اختیار داری کردن
plenipotent
دارای اختیار مطلق
tutelar authority
اختیار ناشی از قیومت
he wept involuntarily
بی اختیار گریه کرد
To authorize someone.
به کسی اختیار دادن
to rule the roast
اختیار داری کردن
ship will adjust
ناو اتش به اختیار
invested with power
اختیار داده شده
commander's call
ساعات در اختیار فرماندهی
options
اختیار خریدیا فروش
plenipotentiaries
دارای اختیار تام
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
option
اختیار خریدیا فروش
magisterial
مطلق دارای اختیار
plenipotentiary
دارای اختیار تام
catching
در اختیار گرفتن توپ
viewport
فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
Dont mention it . You are welcome.
اختیار دارید (درمقام تعارف )
delegation of authority
دادن اختیار انجام عمل
authorize
اختیار دادن تصویب کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com