Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (44 milliseconds)
English
Persian
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
Other Matches
start
آغاز
[ابتدا]
[شروع]
root
گره شروع که از آن تمام مسیرهای شاخههای ساختار درخت آغاز می شوند
roots
گره شروع که از آن تمام مسیرهای شاخههای ساختار درخت آغاز می شوند
activates
آغاز یک فرآیند یا آغاز کار یک وسیله
activated
آغاز یک فرآیند یا آغاز کار یک وسیله
activate
آغاز یک فرآیند یا آغاز کار یک وسیله
activating
آغاز یک فرآیند یا آغاز کار یک وسیله
start off
شروع کردن شروع شدن
to begin again
از نو آغاز کردن
come online
<idiom>
آغاز به کار کردن
to launch
[start]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را آغاز کردن
to sail
[for]
با کشتی بادی آغاز به سفر کردن
[به]
asynchronous
1-کامپیوتری که از یک عمل به عمل دیگر طبق سیگنالهای دریافت شده پس از خاتمه فرآیند تغییر میکند. 2-کامپیوتری که در آن یک فرآیند در آغاز ورود سیگنال یا داده آغاز میشود به جای اینکه مط ابق با باس ساعت باشد
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
claim frame
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
housekeeping
در آغاز برنامه جدید برای انجام امور سیستم مثل پاک کردن حافظه تشخیص کلیدهای تابع یا تغییر حالت صفحه تصویر
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
take up
<idiom>
شروع کردن
tee off
شروع کردن
embark upon
شروع کردن
put in hand
شروع کردن
streek
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
commencing
شروع کردن
to strike into
شروع کردن
commenced
شروع کردن
commences
شروع کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
embarks
شروع کردن
embarking
شروع کردن
set about
<idiom>
شروع کردن
embark
شروع کردن
embarked
شروع کردن
commence
شروع کردن
set in
شروع کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
launch
شروع کردن حمله
to break into a run
شروع کردن به دویدن
launching
شروع کردن حمله
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
set to
با اشتیاق شروع کردن
blast off
شروع بپرواز کردن
blast-off
شروع بپرواز کردن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
set-to
با اشتیاق شروع کردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
launched
شروع کردن حمله
launches
شروع کردن حمله
pipe up
شروع به نی زدن کردن
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
warm up
شروع کردن به کار
to start
شروع کردن به دویدن
do up
شروع بکار کردن
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
to open fire
شروع به اتش کردن
attempting to steal
شروع کردن به سرقت
tune up
شروع باواز کردن
to gather way
شروع بحرکت کردن
open fire
شروع به تیراندازی کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
go off
<idiom>
شروع به زنگ زدن کردن
to come to one's senses
شروع به فکر عاقلانه کردن
begin
اغاز نهادن شروع کردن
attempting
قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
attempts
قصد کردن شروع به جرم
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
restart
بازاغازی دوباره شروع کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
attempt
قصد کردن شروع به جرم
triggers
شروع کردن حمله یاکار
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
trigger
شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit murder
شروع کردن به قتل عمد
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
triggered
شروع کردن حمله یاکار
attempted
قصد کردن شروع به جرم
to get to
شروع کردن دست گرفتن
begins
اغاز نهادن شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
to struck up
بهم زدن شروع بزدن کردن
take off
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to be fever began to a bate
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
load point
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
to turn on the waters
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
indenting
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indent
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiate
اغاز کردن شروع کردن
launched
شروع کردن اقدام کردن
initiating
اغاز کردن شروع کردن
lead off
<idiom>
شروع کردن ،باز کردن
initiated
اغاز کردن شروع کردن
launches
شروع کردن اقدام کردن
push off
<idiom>
ترک کردن ،شروع کردن
launch
شروع کردن اقدام کردن
launching
شروع کردن اقدام کردن
initiates
اغاز کردن شروع کردن
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
staging area
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
initiation
شروع کار شروع
modes
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
mode
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
to set on foot
آغاز نهادن
at
[in]
the beginning
در آغاز
[درابتدا ]
school age
سن آغاز تحصیل
reopening
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
involving
آغاز با اجرای یک برنامه
involves
آغاز با اجرای یک برنامه
involve
آغاز با اجرای یک برنامه
starting whistle
سوت آغاز بازی
[ورزش]
to be back to square one
<idiom>
دوباره به سر
[آغاز]
کار رسیدن
accommodation date
تاریخ آغاز و پایان خوابگاه
It marked the beginning of a war.
این آغاز جنگ بود.
early foot
سرعت بیش از حد در آغاز اسبدوانی
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
B box
که حاوی آدرس آغاز برنامه است
basically
بررسی از نقط ه آغاز همه چیز
whistle for the start of the second half
سوت آغاز نیمه دوم بازی
beginning
حرف یا نشانه آغاز بخشی از داده
I will be instigating
[initiating]
legal proceedings.
من دعوی حقوقی را آغاز خواهم کرد.
beginnings
حرف یا نشانه آغاز بخشی از داده
to clock in
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to clock on
[British E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to punch in
[American E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
dte
وسیلهای که از آن مسیر ارتباط آغاز یا به آن ختم میشود
applet
برنامه هایی که از Panel Contral آغاز می شوند
New Year's Day
روز اول ژانویه که آغاز سال نو مسیحیان است
timed
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
times
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
delta clock
مین میکند و باعث میشود کامپیوتر یا مدار از نو آغاز به کارکنند
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
interlude
تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
doubled up
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
interludes
تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
doubled
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
beginning
نشانه آغاز یک رشته داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا نوار
beginnings
نشانه آغاز یک رشته داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا نوار
to fall to
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch.
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
enable
استفاده ازسیگنال الکترونیکی برای آغاز فرآیند یا دستیالی به یک تابع روی قطعه یا مدار
enabling
استفاده ازسیگنال الکترونیکی برای آغاز فرآیند یا دستیالی به یک تابع روی قطعه یا مدار
enabled
استفاده ازسیگنال الکترونیکی برای آغاز فرآیند یا دستیالی به یک تابع روی قطعه یا مدار
azerty keyboard
روشن قرار دادن کلیدها روی صفحه کلید که خط اول AZERTY آغاز میشود
enables
استفاده ازسیگنال الکترونیکی برای آغاز فرآیند یا دستیالی به یک تابع روی قطعه یا مدار
commanded
کلمه یا عبارتی که توسط یک سیستم کامپیوتری تشخیص داده میشود و یک عمل را آغاز و پایان میکند
command
کلمه یا عبارتی که توسط یک سیستم کامپیوتری تشخیص داده میشود و یک عمل را آغاز و پایان میکند
commands
کلمه یا عبارتی که توسط یک سیستم کامپیوتری تشخیص داده میشود و یک عمل را آغاز و پایان میکند
Startup folder
پرونده خاص در دیسک سخت که حاوی برنامه هایی است که خودکار اجرا می شوند وقتی که کار ویندوز را آغاز میکند
enables
سیگنالی که فرآیندی را آغاز میکند یا اجازه میدهد سیگنالی رخ دهد
edited
کلیدی که تابعی را آغاز میکند که استفاده از ویرایشگر را ساده تر میکند
enabling
سیگنالی که فرآیندی را آغاز میکند یا اجازه میدهد سیگنالی رخ دهد
enable
سیگنالی که فرآیندی را آغاز میکند یا اجازه میدهد سیگنالی رخ دهد
edit
کلیدی که تابعی را آغاز میکند که استفاده از ویرایشگر را ساده تر میکند
enabled
سیگنالی که فرآیندی را آغاز میکند یا اجازه میدهد سیگنالی رخ دهد
interblock gap
نوار مغناطیسی خالی بین انتهای یک بلاک داده و آغاز بلاک بعدی
key
کلید خاص یا ترکیب کلیدها که فرآیندی را آغاز میکند یا برنامه ای را فعال میکند
associated file
سیستم عامل به طور خود کار از ابتدای برنامه کار بردی آغاز میکند
associated document
سیستم عامل به طور خود کار از ابتدای برنامه کار بردی آغاز میکند
Mamihlapinatapai
نگاهی که ۲ نفر با یکدیگر به اشتراک میگذارند که در آن هردو میخواهند و مایلند که طرف مقابل حرفی بزند ولی هیچ کدامشان نمیخواهند آغاز کنند.
parent program
برنامه ای که برنامه دیگر را آغاز میکند.
open fire
شروع
get-go
<idiom>
شروع
opening
شروع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com