Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
Other Matches
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
revamps
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
bollix
سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
slub
سرهم بندی کردن
flimflam
سرهم بندی کردن
bungle
سرهم بندی کردن
bungled
سرهم بندی کردن
bungles
سرهم بندی کردن
bungling
سرهم بندی کردن
bunlge
سرهم بندی کردن
railroads
سرهم بندی کردن
railroad
سرهم بندی کردن
jerry build
سرهم بندی کردن
to knock together
سرهم بندی کردن
foozle
بدزدن سرهم بندی کردن
to patch up
خواباندن سرهم بندی کردن
vamp
وصله کردن سرهم بندی کردن
slubber
نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
fudging
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudges
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudge
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
paste
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasted
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting
سر هم کردن سرهم بندی کردن
to huddle up a piece of work
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
tinkering
سرهم بندی
tinker
سرهم بندی
botchery
سرهم بندی
patching
سرهم بندی
tinkered
سرهم بندی
tinkers
سرهم بندی
fiddle around
<idiom>
سرهم بندی
snow job
سرهم بندی
patchery
سرهم بندی
ersatz
سرهم بندی شده
shake-ups
سرهم بندی دگرگونی
identikits
سرهم بندی شده
identikit
سرهم بندی شده
shake-up
سرهم بندی دگرگونی
shake up
سرهم بندی دگرگونی
patchboard
تخته سرهم بندی
patch panel
تابلوی سرهم بندی
patch cord
سیم سرهم بندی
what a pretty mess he made
خوب سرهم بندی کرد
assemble
سرهم کردن
assembles
سرهم کردن
assembled
سرهم کردن
patches
سرهم کردن
patch
سرهم کردن
assembly lines
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
boo boo
اشتباه کاری
grades
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
groups
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
bobbles
اشتباه کاری لغزش
bobble
اشتباه کاری لغزش
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
it is all a pretence
سراسر تظاهریا اشتباه کاری است
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
ratings
طبقه بندی کردن درجه بندی
rating
طبقه بندی کردن درجه بندی
fluffs
نرم کردن اشتباه کردن
fluffing
نرم کردن اشتباه کردن
fluff
نرم کردن اشتباه کردن
fluffed
نرم کردن اشتباه کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
rigs
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigged
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rig
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
range error
اشتباه در تخمین دریایی اشتباه بردی اشتباه برد
miscue
اشتباه کردن
goof
اشتباه کردن
misconstrue
اشتباه کردن
fumble
اشتباه کردن
slipped
اشتباه کردن
fumbled
اشتباه کردن
blundering
اشتباه کردن
fumbles
اشتباه کردن
slip
اشتباه کردن
mistake
اشتباه کردن
make a mistake
<idiom>
اشتباه کردن
mistakes
اشتباه کردن
blundered
اشتباه کردن
misconstrued
اشتباه کردن
blunders
اشتباه کردن
slip up
اشتباه کردن
blunder
اشتباه کردن
mistaking
اشتباه کردن
goofs
اشتباه کردن
goofed
اشتباه کردن
goofing
اشتباه کردن
slips
اشتباه کردن
to goof up
[American E]
اشتباه کردن
misconstrues
اشتباه کردن
slip-up
اشتباه کردن
misconstruing
اشتباه کردن
slip-ups
اشتباه کردن
trip up
<idiom>
اشتباه کردن
mistook
اشتباه کردن
to make a mistake
اشتباه کردن
to make an error
اشتباه کردن
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
laggin
اب بندی کردن اب بندی ناوها
overpacking
دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
downgrading
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
misthink
اشتباه فکر کردن
miscalculate
اشتباه حساب کردن
confuses
باهم اشتباه کردن
bobble
پی درپی اشتباه کردن
miscalculating
اشتباه محاسبه کردن
miscalculating
اشتباه حساب کردن
miscalculates
اشتباه محاسبه کردن
miscalculates
اشتباه حساب کردن
confuse
باهم اشتباه کردن
bobbles
پی درپی اشتباه کردن
to believe wrong
اشتباه گمان کردن
miscalculated
اشتباه محاسبه کردن
miscalculated
اشتباه حساب کردن
miscalculate
اشتباه محاسبه کردن
to stumble in one's speech
درسخنرانی اشتباه کردن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
miscarrying
صدمه دیدن اشتباه کردن
eat humble pie
<idiom>
پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
hallucinated
هذیان گفتن اشتباه کردن
refuted
اشتباه کسی را اثبات کردن
hallucinates
هذیان گفتن اشتباه کردن
refutes
اشتباه کسی را اثبات کردن
miscarries
صدمه دیدن اشتباه کردن
refuting
اشتباه کسی را اثبات کردن
To lead someone astray.
کسی رادچار اشتباه کردن
refute
اشتباه کسی را اثبات کردن
hallucinating
هذیان گفتن اشتباه کردن
miscarry
صدمه دیدن اشتباه کردن
hallucinate
هذیان گفتن اشتباه کردن
typed
ماشین کردن طبقه بندی کردن
types
ماشین کردن طبقه بندی کردن
type
ماشین کردن طبقه بندی کردن
partition
جدا کردن جزء بندی کردن
grades
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
partitions
جدا کردن جزء بندی کردن
gaduate
درجه بندی کردن تغلیظ کردن
resorts
جدا کردن طبقه بندی کردن
grade
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
segregation
جدا کردن درجه بندی کردن
gradate
درجه بندی کردن مخلوط کردن
sorted
دسته کردن طبقه بندی کردن
sorts
دسته کردن طبقه بندی کردن
sort
دسته کردن طبقه بندی کردن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
resorted
جدا کردن طبقه بندی کردن
resort
جدا کردن طبقه بندی کردن
portions
تسهیم کردن سهم بندی کردن
portion
تسهیم کردن سهم بندی کردن
to blame somebody for something
کسی را مسئول کارناقص
[اشتباه ]
کردن
eat crow
<idiom>
مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
bark up the wrong tree
<idiom>
[درمورد چیزی گمان اشتباه کردن]
gift wrap
بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
to make a typing error
[mistake]
اشتباه تایپ کردن
[صفحه کلید یا تلفن]
foul up
<idiom>
با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
to make a typo
[American E]
اشتباه تایپ کردن
[صفحه کلید یا تلفن]
to hit the wrong key
[on the PC/phone/calculator]
اشتباه تایپ کردن صفحه
[کلید یا تلفن]
to make
[commit]
a faux pas
اشتباه اجتماعی کردن
[در رابطه با رفتار بین مردم]
declassification
از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
cover one's tracks
<idiom>
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com