English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
dogmatize امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
Other Matches
to make a suggestion افهار عقیده کردن
pass an opnion افهار عقیده کردن
observes افهار عقیده کردن
express an opinion افهار عقیده کردن
make a suggestion افهار عقیده کردن
suggesting افهار عقیده کردن
pass an opinion افهار عقیده کردن
opine افهار عقیده کردن
observe افهار عقیده کردن
suggested افهار عقیده کردن
suggest افهار عقیده کردن
observing افهار عقیده کردن
pronounces افهار عقیده کردن
observed افهار عقیده کردن
pronounce افهار عقیده کردن
suggests افهار عقیده کردن
declaring افهار کردن گفتن
declares افهار کردن گفتن
declare افهار کردن گفتن
suggestions افهار عقیده
suggestion افهار عقیده
suggestion افهار عقیده پیشنهاد
pronouncements افهار عقیده رسمی
pronouncement افهار عقیده رسمی
suggestions افهار عقیده پیشنهاد
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
excathedra مقتدرانه
potently مقتدرانه
authoritatively مقتدرانه
regnum تصمیم مقتدرانه
apophasis افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
stateable افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
statable افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
remarking افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarks افهار داشتن افهار نظریه دادن
remark افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarked افهار داشتن افهار نظریه دادن
imperious امرانه
high-handedness امرانه
with a high hand امرانه
masterfully امرانه
magisterially امرانه
high-handed امرانه
dogmatically امرانه
authoritatively امرانه
commandingly امرانه
imperiously امرانه
imperative امرانه
excatheara امرانه
magisterial امرانه
magistrially امرانه
imperatively امرانه
imperatives امرانه
magistral امرانه
high handed امرانه
expressing افهار کردن
expressed افهار کردن
expresses افهار کردن
suggests افهار کردن
suggesting افهار کردن
suggest افهار کردن
express افهار کردن
suggested افهار کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
peremptorily امرانه حکما
asserts افهار قطعی کردن
asserted افهار قطعی کردن
assert افهار قطعی کردن
resent افهار رنجش کردن
to profess regret افهار تاسف کردن
asserting افهار قطعی کردن
remarked افهار نظر کردن
express one's views افهار نظر کردن
fawn افهار دوستی کردن
fawned افهار دوستی کردن
fawns افهار دوستی کردن
make a comment افهار نظر کردن
remark افهار نظر کردن
offered افهار یاابراز کردن
offers افهار یاابراز کردن
condole افهار تاسف کردن
pish افهار نفرت کردن
remarks افهار نظر کردن
offer افهار یاابراز کردن
remarking افهار نظر کردن
profess ادعا یا افهار کردن
back-pedal افهار ندامت کردن
back-pedalling افهار ندامت کردن
back-pedals افهار ندامت کردن
professing ادعا یا افهار کردن
misstate افهار غلط کردن
professes ادعا یا افهار کردن
back-pedalled افهار ندامت کردن
resented افهار رنجش کردن
resenting افهار رنجش کردن
resents افهار رنجش کردن
asseverate بطور جدی افهار کردن تصریح کردن
revolt شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
revolts شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
peremptory امرانه خود رای
predatory pricing قیمت گذاری امرانه
to venture an opinion جسارتاافهار عقیده کردن
alludes افهار کردن مربوط بودن به
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
import به کشور اوردن افهار کردن
alluding افهار کردن مربوط بودن به
alluded افهار کردن مربوط بودن به
allude افهار کردن مربوط بودن به
importing به کشور اوردن افهار کردن
imported به کشور اوردن افهار کردن
assault افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
opine افهار نظر کردن نظریه دادن
assaults افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
to recede from an engagement از افهار عقیدهای خود داری کردن
to make a remark حرفی زدن افهار نظری کردن
assaulted افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
booing صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boh صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boos صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boo صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booed صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
states افهار کردن وتصریح کردن
stated افهار کردن وتصریح کردن
stating افهار کردن وتصریح کردن
state افهار کردن وتصریح کردن
state- افهار کردن وتصریح کردن
phoneticism عقیده به نوشتن و املا کردن کلمه مطابق صدایا تلفظان
sass بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
greets درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
greeted درود گفتن تبریک گفتن
greet درود گفتن تبریک گفتن
rant لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complements تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complementing تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complemented تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complement تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
ranten لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
come out with <idiom> بیان کردن ،گفتن
have it <idiom> گفتن ،ادعا کردن
turn thumbs down <idiom> رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
welcoming خوشامد گفتن پذیرایی کردن
rumor شایعه گفتن و یا پخش کردن
lectures سخنرانی کردن خطابه گفتن
welcome خوشامد گفتن پذیرایی کردن
citing اتخاذ سند کردن گفتن
welcomes خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcomed خوشامد گفتن پذیرایی کردن
gratulate تبریک گفتن سلام کردن
cite اتخاذ سند کردن گفتن
enouce بیان کردن بصراحت گفتن
hallucinated هذیان گفتن اشتباه کردن
enunciate اعلام کردن صریحا گفتن
cited اتخاذ سند کردن گفتن
enunciated اعلام کردن صریحا گفتن
hallucinate هذیان گفتن اشتباه کردن
enunciating اعلام کردن صریحا گفتن
cites اتخاذ سند کردن گفتن
hallucinating هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinates هذیان گفتن اشتباه کردن
enunciates اعلام کردن صریحا گفتن
rumour شایعه گفتن و یا پخش کردن
lecturing سخنرانی کردن خطابه گفتن
rumored شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumoured شایعه گفتن و یا پخش کردن
abdicating تفویض کردن ترک گفتن
rumors شایعه گفتن و یا پخش کردن
abdicates تفویض کردن ترک گفتن
abdicate تفویض کردن ترک گفتن
iterate دوباره گفتن بازگو کردن
tongues گفتن دارای زبانه کردن
lectured سخنرانی کردن خطابه گفتن
rumours شایعه گفتن و یا پخش کردن
lecture سخنرانی کردن خطابه گفتن
abdicated تفویض کردن ترک گفتن
to mince matters از گفتن راستی فرو گذار کردن
Easier said than done . <proverb> گفتن سهل تر از عمل کردن است .
affirming بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirms بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirmed بطور قطع گفتن تصدیق کردن
jaber وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
droned وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
droning وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drones وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drone وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
to speak one's mind اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to be rude to any one به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
to wheeze out باخس خس گفتن با سینه تنگ ادا کردن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com