English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
Other Matches
transporters انتقال دهنده
transferor انتقال دهنده
alienator انتقال دهنده
alienor انتقال دهنده
transmitter انتقال دهنده
transmitters انتقال دهنده
negotiator انتقال دهنده
negotiators انتقال دهنده
transporter انتقال دهنده
grantor انتقال دهنده
transferrer انتقال دهنده
transmissivity نیروی انتقال دهنده
transmissive انتقال دهنده فرستنده
transferor مصالح انتقال دهنده
assignor واگذار کننده انتقال دهنده
shaft محور انتقال دهنده نیرو
shafts محور انتقال دهنده نیرو
convectors جسم انتقال دهنده گرما
convector جسم انتقال دهنده گرما
assigner واگذار کننده انتقال دهنده
fibre optics انتقال دهنده نوار نازکی ازنور
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
colminator تقویت کننده نور انتقال دهنده نور
indeterminate change of station انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
electronic funds transfer انتقال الکترونیکی داده ها انتقال الکتریکی سرمایه ها
trimmer زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
transfer انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfers انتقال دادن نقل کردن انتقال
transferring انتقال دادن نقل کردن انتقال
baseband transmission روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
transfer processing امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
upload انتقال یک کپی از یک برنامه انتقال داده از یک سیستم استفاده کننده به یک سیستم کامپیوتری راه دور
xmodem یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
signaled 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signalled 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signal 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
transfer rate نسبت انتقال سرعت انتقال
transfer ladle کفچه انتقال چمچمه انتقال
bailer امانت دهنده کفیل دهنده
exhibiter نمایش دهنده ارائه دهنده
bailor امانت دهنده کفیل دهنده
extender توسعه دهنده ادامه دهنده
catalysts تشکیلات دهنده سازمان دهنده
catalyst تشکیلات دهنده سازمان دهنده
exhibitors نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibitor نمایش دهنده ارائه دهنده
conglutinative التیام دهنده جوش دهنده
negative acknowledgement کاراکتر کنترلی که ترمینال گیرنده در انتقال اطلاعات برای ترمینال فرستنده صادرمیکند تا اعلام کند که یک اشتباه انتقال در اخرین بلوک اطلاعات ارسال شده وجوددارد
uptight عصبی
twitchy عصبی
keyed up <idiom> عصبی
neurogram رد عصبی
overwrought عصبی
neurotic عصبی
neural عصبی
nervous عصبی
nervelessness بی عصبی
abnerval عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
engram رد عصبی
neurofibril تار عصبی
nerve deafness کری عصبی
nerve path گذرگاه عصبی
nerve رشته عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
neural satiation اشباع عصبی
neural circuit مدار عصبی
neural bond پیوند عصبی
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
nervelessly از روی بی عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
nervous system دستگاه عصبی
neuroplexus شبکه عصبی
nerve cell سلول عصبی
nerve center مرکز عصبی
willies حمله عصبی
nerves رشته عصبی
nerve cell یاخته عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
nerve block وقفه عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
nerve tissue بافت عصبی
nerve current جریان عصبی
neural arc قوس عصبی
nerve ending پایانه عصبی
nerve fibre تار عصبی
neural conduction رسانش عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
causalgia سوزش عصبی
interneural داخل عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
neurons یاخته عصبی
neuron یاخته عصبی
interneuron داخل عصبی
plexus شبکه عصبی
ganglion غده عصبی
shocked حمله عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
psychochemical agent گاز عصبی
shocks حمله عصبی
shock حمله عصبی
neurocyte یاخته عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neuralgia درد عصبی
neural induction القای عصبی
neural lesion ضایعه عصبی
neural network شبکه عصبی
Relax! عصبی نشو!
neuritis التهاب عصبی
jittery وحشت زده و عصبی
preganglionic قبل از عقده عصبی
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
neuroptera حشرات عصبی الجناح
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
discharge شلیک عصبی تخلیه
discharges شلیک عصبی تخلیه
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
neurogenic دارای ریشه عصبی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
neuropath دچار اختلالات عصبی
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
hysteria هیستری حمله عصبی
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
neuroblast یاخته رویانی عصبی
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
parabiosis وقفه رسانش عصبی
tract دسته تار عصبی
tracts دسته تار عصبی
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
tensing عصبی وهیجان زده
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
tensest عصبی وهیجان زده
commissure بافت عصبی رابط
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
cns دستگاه عصبی مرکزی
tensed عصبی وهیجان زده
tense عصبی وهیجان زده
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
tenser عصبی وهیجان زده
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
tenses عصبی وهیجان زده
neurotic دچار اختلال عصبی
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
ans دستگاه عصبی خود مختار
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
IrDA روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
neural net مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
cassion discase تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
parkinsonism اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cybernetics مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
antineuritic برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
marque انتقال
conductance انتقال
transformation انتقال
intuition انتقال
convey انتقال
intuitions انتقال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com