English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (3 milliseconds)
English Persian
if necessary اگر لازم باشد
if need be اگر لازم باشد
Search result with all words
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
discretionary آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
Other Matches
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
binding لازم الاجرا لازم
bindings لازم الاجرا لازم
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
hottest شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hot شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
open back [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
lapheld کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
laptop کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
wellŠsuppose it is so خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
Zel-i Sultan vase طرح گلدان ظل السلطان [این طرح بصورت تکراری و قرینه شامل یک گلدان و دسته های گل می باشد و مربوط به زمان سلطنت قاجار می باشد.]
karachoph design لچک ترنج کاراچف [این طرح مربوط به همین شهر در جنوب تفلیس منطقه قفقاز می باشد که در آن ترنج بزرگ و هشت وجهی با چهار مربع در دو طرف آن می باشد و قدمت آن بیش از صد سال است.]
rool crush اثر تاخوردگی [فرش هایی که درست عدل بندی نشده و یا مدت طولانی بصورت چهارلا در انبار باشد پس از مفروش شدن در زمین برآمدگی هایی در محل تا دارد که اگر به شکستگی منجر نشده باشد پس از مدتی اصلاح می شود.]
incumbent لازم با
incidents لازم
intransitive لازم
incident لازم
irrevocable لازم
requirement لازم
necessary لازم
incidental لازم
obbligato لازم
necessitous لازم
obligatory لازم
preequisite لازم
incumbents لازم با
needful لازم
cobb doglas production function ر کار بتوان کشش تولید نسبت به عامل سرمایه . اگرحاصلجمع کششهای فوق برابر 1 باشد تابع تولیدهمگن درجه 1 و مجموعه عوامل سرمایه و کار ثابت است و اگر بزرگتراز 1 باشدبازده کل صعودی و اگرکوچکتراز 1 باشد بازده کل نزولی است
qualifications شرایط لازم
intransitive فعل لازم
enforceable لازم الاجرا
requisition شرط لازم
to become a necessity لازم شدن
to d. the need of لازم ندانستن
require لازم دانستن
sine qua non شرط لازم
require لازم داشتن
postulate لازم دانستن
required لازم داشتن
makings شرایط لازم
requires لازم داشتن
required لازم دانستن
requirements شرایط لازم
the needful کار لازم
revocable غیر لازم
requisitioning شرط لازم
needing لازم بودن
prerequisite شرط لازم
needed لازم بودن
quantum libet or placet باندازه لازم
hard and fast لازم الاجراء
need لازم بودن
necessary and sufficient لازم و کافی
necessary conditions شرایط لازم
prerequisites شرط لازم
assets مواد لازم
superserviceable بیش از حد لازم
requisitioned شرط لازم
requisitions شرط لازم
interdependent لازم و ملزوم
needn't لازم نیست
not binding غیر لازم
intransitively بطور لازم
postulated لازم دانستن
unalterable <adj.> لازم الاجرا
the needful اقدام لازم
indispensable لازم الاجرا
i thought it necessary to لازم دانستم که
correlative لازم وملزوم
requisite شرط لازم
induced drag پسای لازم
ine horse فاقداسباب لازم
folderol غیر لازم
unalienable <adj.> لازم الاجرا
inevitable <adj.> لازم الاجرا
indispensable <adj.> لازم الاجرا
inalienable <adj.> لازم الاجرا
absolute <adj.> لازم الاجرا
hectic دارای تب لازم
bindings لازم الاجرا
binding لازم الاجرا
correlative لازم و ملزوم
due لازم مقرر
postulates لازم دانستن
optimum درجه لازم
it is unnecessary لازم نیست
it needs not لازم نیست
imperative لازم الاجرا
time frames مدت لازم
time frame مدت لازم
requiring لازم داشتن
requires لازم دانستن
postulating لازم دانستن
requiring لازم دانستن
integral part جزء لازم
imperatives لازم الاجرا
irrevocable contract عقد لازم
avaiiability شرط یا صفت لازم
bounden duty وفیفه واجب یا لازم
unwanted آنچه لازم نیست
ineligibility فقدان شرایط لازم
needle point to say لازم نیست بشمابگویم که
it askes for attention توجه لازم دارد
wanted خواستن لازم داشتن
provisions وسایل لازم توشه ها
enforceable document سند لازم الاجرا
it needs to be done carefully اینکارتوجه لازم دارد
it is required that لازم یا مقر ر است که
supplies مواد وتجهیزات لازم
it is necessary for him to go لازم است برود
hydration water اب لازم برای ابش
want خواستن لازم داشتن
To make the necessary arrangements. ترتیبات لازم را دادن
raptatorial لازم برای شکار
raptatory لازم برای شکار
irrevocable لازم بائن بلاعزل
you need not fear لازم نیست بترسید
you are required to لازم است شما
unqualified فاقد شرایط لازم
sine qua non امر لازم لاینفک
needlessly بطور غیر لازم
ineligible فاقد شرایط لازم
qualified دارای شرایط لازم
quantum libet or placet بمقداری که لازم است
hurdle rate of return نرخ بازده لازم
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
necessary condition شرط لازم [ریاضی]
correlative with each other لازم و ملزوم یکدیگر
cut the mustard <idiom> به حد استاندارد لازم رسیدن
shaggy ugs فرش های با پرز بلند [این گونه فرش علاوه بر داشتن پرز بلند در سطح فرش، دارای مقداری پرز در پشت فرش نیز می باشد و در مناطق سردسیر بافته می شود تا گرم بوده و عایق سرما در کف اتاق باشد.]
requiring نیاز داشتن لازم بودن
requires نیاز داشتن لازم بودن
A human being should have humanity . <proverb> آدمى را آدمیت لازم است .
inseparable preposition حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
Is my presence absolutely necessary? آیا حضور من لازم است؟
duly حسب الوفیفه بقدر لازم
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
It needs to be said that ... لازم هست که گفته بشه که ...
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
fall due لازم التادیه شدن دین
do the necessary اقدام لازم بعمل اورید
wanted clerks دبیر یا نویسنده لازم است
climate for growth شرایط لازم برای رشد
self execuiting دارای ماده لازم الاجرا
pre condition شرط لازم الاجرای قبلی
needed نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needing نیازمندی احتیاج لازم داشتن
provision اذوقه تدارکات وسایل لازم
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
pocket judgment سند قطعی لازم الاجرا
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
need نیازمندی احتیاج لازم داشتن
magic number امتیاز لازم برای قهرمانی
required نیاز داشتن لازم بودن
require نیاز داشتن لازم بودن
mantling مواد لازم برای پوشش
denial تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد
denials تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
Reforms are needed in various directions. تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
undercool خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
barrier material مواد لازم برای ساختن موانع
products ول مواد لازم برای تولید یک محصول
check out time زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
undermanned دارای نفرات کمتر از میزان لازم
access time زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
i paid his d. wages مزد او را انچه لازم بود دادم
product ول مواد لازم برای تولید یک محصول
precaution درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
precautions درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
legislation مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
There's no need to elaborate. لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
canonical time unit زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
storage فضای لازم برای ذخیره سازی داده
cycle time مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
engineered performance زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
aircraft role equipment تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
nuptias non concubitus , sedconsensus , قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
compacting فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
to e. upon acovnt book همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
compacted فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
duration براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
developments زمان لازم برای توسعه محصول جدید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com