Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
to aim ones gun at
باتفنگ نشان کردن
Other Matches
shootings
شکار باتفنگ
shooting
شکار باتفنگ
mark
نشان کردن نشان
marks
نشان کردن نشان
puncuation
نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garters
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary
خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star
نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry
دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to draw a beads on
نشان کردن
sight
نشان کردن
sights
نشان کردن
to take a
نشان کردن
ear mark
نشان کردن
symbolising
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises
نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
point
خاطر نشان کردن
to sight gun
نشان کردن اسلحه
to have a shy at
باسنگ نشان کردن
trace
رد یابی کردن نشان
asterisk
با ستاره نشان کردن
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
inlay
گوهر نشان کردن
dagger
خنجر نشان کردن
inlaying
گوهر نشان کردن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
asterisks
با ستاره نشان کردن
traces
رد یابی کردن نشان
daggers
خنجر نشان کردن
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
traced
رد یابی کردن نشان
inlays
گوهر نشان کردن
sight
دید زدن نشان کردن
represented
بیان کردن نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
project
فاهر کردن نشان دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
represents
بیان کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
sights
دید زدن نشان کردن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
suspension ribbon
لنت اویزان کردن نشان
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
markings
نشان دار سازی نشان
marking
نشان دار سازی نشان
poniter
نشان دهنده نشان گیرنده
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
punctuated
نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuates
نشان گذاری کردن نقطه دار
damaskeen
ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
stamp
نشان دار کردن کلیشه زدن
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
punctuating
نشان گذاری کردن نقطه دار
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
stamps
نشان دار کردن کلیشه زدن
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
punctuate
نشان گذاری کردن نقطه دار
refer
اشاره کردن نشان کردن
highlighting
نشان کردن پررنگ کردن
refers
اشاره کردن نشان کردن
referred
اشاره کردن نشان کردن
milestone
بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
milestones
بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
gem
سنگ گران بها جواهر نشان کردن
gems
سنگ گران بها جواهر نشان کردن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
conceal
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
to check off
رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
conceals
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
supervisory
1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to inlay gems in anything
چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
quotes
نقل بیان کردن نشان نقل قول
quote
نقل بیان کردن نشان نقل قول
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
quoted
نقل بیان کردن نشان نقل قول
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
indicator
نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
altitude azimuth
عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
hash mark
خط نشان
tracts
نشان
tract
نشان
plaques
نشان
score
نشان
plaque
نشان
traceless
بی نشان
token
نشان
cicatricle
نشان
trackless
بی نشان
tokens
نشان
scored
نشان
tallying
خط نشان
tallying
نشان
mark
نشان
cicatricial
نشان
cicatrice
نشان
impressed
نشان
marks
نشان
brands
نشان
shows
نشان
impresses
نشان
branding
نشان
brand
نشان
shew
نشان
showed
نشان
insignia
نشان
show
نشان
tally
خط نشان
impressing
نشان
hallmark
نشان
signaled
نشان
targets
نشان
ensign
نشان
ensigns
نشان
unmarked
بی نشان
signalled
نشان
banners
نشان
banner
نشان
emblems
نشان
emblem
نشان
indice
نشان
indicium
نشان
signal
نشان
savorŠetc
نشان
tally
نشان
hallmarks
نشان
tallies
خط نشان
scores
نشان
target
نشان
tallies
نشان
printless
بی نشان
tallied
خط نشان
targetting
نشان
tallied
نشان
targeted
نشان
targeting
نشان
impress
نشان
targetted
نشان
chalks
نشان
refrigeratory
تب نشان
refrigerent
تب نشان
slur
نشان
slurred
نشان
slurring
نشان
slurs
نشان
chalking
نشان
traces
نشان
attributing
نشان
chalked
نشان
attributes
نشان
bench mark
نشان
ikons
نشان
traced
نشان
tracks
نشان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com