English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English Persian
burden بارکردن تحمیل کردن
burdens بارکردن تحمیل کردن
Other Matches
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
inflict تحمیل کردن
put-upon تحمیل کردن بر
put upon تحمیل کردن بر
dictated تحمیل کردن
saddle تحمیل کردن
dictates تحمیل کردن
dictating تحمیل کردن
saddled تحمیل کردن
cark تحمیل کردن
burden تحمیل کردن
inflicted تحمیل کردن
imposes تحمیل کردن
horn in تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
protruding تحمیل کردن
protrudes تحمیل کردن
protruded تحمیل کردن
protrude تحمیل کردن
inflicts تحمیل کردن
dictate تحمیل کردن
impose تحمیل کردن
force تحمیل کردن
forcing تحمیل کردن
inflicting تحمیل کردن
forces تحمیل کردن
saddles تحمیل کردن
burdens تحمیل کردن
exacted تحمیل کردن بر درست
lobbied تحمیل گری کردن
exact تحمیل کردن بر درست
lobbies تحمیل گری کردن
put on : تحمیل کردن گذاردن
putting قراردادن تحمیل کردن بر
puts قراردادن تحمیل کردن بر
lobby تحمیل گری کردن
put قراردادن تحمیل کردن بر
exacts تحمیل کردن بر درست
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
tasks تهمت زدن تحمیل کردن
task تهمت زدن تحمیل کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
burthen بارکردن
weight بارکردن
load time زمان بارکردن
burden سنگین بارکردن
packs بارکردن بردن
reload بارکردن مجدد
reloads بارکردن مجدد
burdens سنگین بارکردن
pack بارکردن بردن
reloading بارکردن مجدد
reloaded بارکردن مجدد
inducing فراهم کردن تحمیل کردن
induced فراهم کردن تحمیل کردن
induces فراهم کردن تحمیل کردن
induce فراهم کردن تحمیل کردن
to impose conditions با شرایط سنگین بارکردن
surcharge اضافه بارکردن عوارض زیادی گرفتن از
surcharges اضافه بارکردن عوارض زیادی گرفتن از
download 1-بارکردن برنامه یا بخشی از داده ازمحدودهای ازکامپیوتر ها توسط خط تلفن . 2-بار کردن داده از CPU به کامپیوتر کوچک 3-ارسال نوشتار چاپگر ذخیره شده روی دیسک به چاپگر
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
to tax someone [something] بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
infliction تحمیل
modulation تحمیل
protrusions تحمیل
exaction تحمیل
coercion تحمیل
possibly تحمیل
incurrence تحمیل
protrusion تحمیل
imposition تحمیل
exacting تحمیل کننده
modulator مرحله تحمیل گر
procrustean تحمیل کننده
superimposable قابل تحمیل
modulator electrode الکترد تحمیل گر
pushy تحمیل کنننده
leviable قابل تحمیل
pushiest تحمیل کنننده
inflictable تحمیل کردنی
superimposition تحمیل زائد
frequency modulation تحمیل بسامدی
amplitude modulation تحمیل دامنهای
negative modulation تحمیل منفی
imponent تحمیل کننده
imposing تحمیل کننده
pushier تحمیل کنننده
exactor تحمیل کننده
exactable قابل تحمیل
demodulation تحمیل زدایی
demodulator تحمیل زدا
velocity modulation تحمیل سرعتی
fm , f.m. تحمیل بسامدی
density modulation تحمیل تکاثفی
positive modulation تحمیل مثبت
unmodulated تحمیل ناشده
imposable قابل تحمیل
self-imposed برخود تحمیل شده
self imposed برخود تحمیل شده
q demodulator تحمیل زدای کیو
spark gap modulator تحمیل گر دهانه جرقهای
buncher space فضای تحمیل سرعتی
demodulation کشف تحمیل زدایی
modulated wave موج تحمیل شده
taxes تحمیل تقاضای سنگین
tax تحمیل تقاضای سنگین
taxed تحمیل تقاضای سنگین
velocity modulated tube لامپ تحمیل سرعتی
drift space فضای تبدیل تحمیل
levy تحمیل نام نویسی
synchrocyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
levies تحمیل نام نویسی
levied تحمیل نام نویسی
frequency modulated cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
f m cyclotron سیکلوترون تحمیل بسامدی
self sustained تحمیل شده بنفس
drift tunnel تونل تبدیل تحمیل
levying تحمیل نام نویسی
forces بازور جلو رفتن تحمیل
force بازور جلو رفتن تحمیل
hazing تحمیل کار سخت یا زیاد
forcing بازور جلو رفتن تحمیل
virtual حافظه اصلی خیالی بزرگ که با بارکردن صفخات کوچک تر از حافظه پشتیبان به حافظه موجود ایجاد میشود فقط وقتی که نیاز باشد
he paid through the nose زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
self charging تحمیل شونده بنفس خود خودکار
ammunition loading line صف بارگیری مهمات صف بارکردن مهمات
self enforcing دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
lobby تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbied تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com