English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
plenish با اثاثه انباشتن تجهیز کردن
Other Matches
dismantled عاری ازسلاح یا اثاثه کردن
dismantle عاری ازسلاح یا اثاثه کردن
dismantles عاری ازسلاح یا اثاثه کردن
dismantling عاری ازسلاح یا اثاثه کردن
furnishing دارای اثاثه کردن مجهز کردن
furnishes دارای اثاثه کردن مجهز کردن
furnish دارای اثاثه کردن مجهز کردن
mobilised تجهیز کردن
mobilize تجهیز کردن
equip تجهیز کردن
mobilising تجهیز کردن
mobilizing تجهیز کردن
fit out تجهیز کردن
mobilizes تجهیز کردن
mobilises تجهیز کردن
equips تجهیز کردن
equipping تجهیز کردن
mobilized تجهیز کردن
mobilization تجهیز کردن
rearming تجهیز کردن بااسلحه نوین تجدید جنگ افزار کردن
retool مجددا با ابزار تجهیز کردن
outfit سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
outfits سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
agglomerate جمع کردن انباشتن
garners انبار کردن انباشتن
garnering انبار کردن انباشتن
garnered انبار کردن انباشتن
garner انبار کردن انباشتن
stack انباشتن پشته کردن
stacked انباشتن پشته کردن
stacks انباشتن پشته کردن
mobilizes تجهیز کردن متحرک کردن
mobilizing تجهیز کردن متحرک کردن
mobilized تجهیز کردن متحرک کردن
mobilised تجهیز کردن متحرک کردن
mobilises تجهیز کردن متحرک کردن
mobilising تجهیز کردن متحرک کردن
mobilize تجهیز کردن متحرک کردن
furniture اثاثه
fixing اثاثه
fittings اثاثه
equipment اثاثه
fixture اثاثه ثابت
fittings and fixtures اسباب و اثاثه
service یکدست فروف اثاثه
luggage جامه دان اثاثه
upholstery اثاثه یا لوازم داخلی
serviced یکدست فروف اثاثه
principal رئیس موسسه اثاثه ارثی
principals رئیس موسسه اثاثه ارثی
tooling تجهیز
outfits تجهیز
equipment تجهیز
outfit تجهیز
accoutrements تجهیز
habilitation تجهیز
mobilization of savings تجهیز پس انداز
mobilizable قابل تجهیز
advances قبلا تجهیز شده
advance قبلا تجهیز شده
advancing قبلا تجهیز شده
accumulates انباشتن
cumulation انباشتن
cumulate انباشتن
accumulate انباشتن
accumulating انباشتن
bulk انباشتن
hoarded انباشتن
hoardings انباشتن
stuffing انباشتن
hoarding انباشتن
roll up انباشتن
stuff انباشتن
stuffed انباشتن
accrue انباشتن
accrues انباشتن
stash انباشتن
stashed انباشتن
stashes انباشتن
stashing انباشتن
stack انباشتن
stacked انباشتن
stacks انباشتن
accruing انباشتن
stuffs انباشتن
hills انباشتن
treasur up انباشتن
hill انباشتن
hoards انباشتن
agglomerate انباشتن
hoard انباشتن
fills انباشتن اکندن
pyramids رویهم انباشتن
pyramid رویهم انباشتن
stack up روی هم انباشتن
stow پریدن انباشتن
assembles انباشتن گرداوردن
assembled انباشتن گرداوردن
assemble انباشتن گرداوردن
stowed پریدن انباشتن
stowing پریدن انباشتن
fill انباشتن اکندن
huddles روی هم انباشتن
huddling روی هم انباشتن
stuffs چپاندن انباشتن
dump رونوشت انباشتن
stuffed چپاندن انباشتن
huddled روی هم انباشتن
stuff چپاندن انباشتن
huddle روی هم انباشتن
stows پریدن انباشتن
accumulate رویهم انباشتن
accumulates رویهم انباشتن
accumulating رویهم انباشتن
overstuff با اشیا زیاد انباشتن
ingather انباشتن خرمن برداشتن
banks رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
bank رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
overstuff بیش ازحد لزوم انباشتن
to store up something انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
pondage گنجایش حوض یا استخر انباشتن اب در حوض یااستخر
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com