English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (21 milliseconds)
English Persian
obstructively با قصد فراهم کردن مانع
Search result with all words
gag مانع فراهم کردن برای
gagged مانع فراهم کردن برای
gagging مانع فراهم کردن برای
gags مانع فراهم کردن برای
Other Matches
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
work up کم کم فراهم کردن
to bring about فراهم کردن
to bring a bout فراهم کردن
accrete فراهم کردن
effecturate فراهم کردن
to find in فراهم کردن
procuring فراهم کردن
procures فراهم کردن
procured فراهم کردن
procure فراهم کردن
arm 1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
To raise money. پول فراهم کردن
raise money فراهم کردن پول
obtain فراهم کردن گرفتن
provides وسیله فراهم کردن
jockeys با حیله فراهم کردن
jockey با حیله فراهم کردن
obtained فراهم کردن گرفتن
obtains فراهم کردن گرفتن
to obtain something فراهم کردن چیزی
provide وسیله فراهم کردن
to bring something فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
enhance تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhanced تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
hedgehog مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
get بدست اوردن فراهم کردن
occasions موجب شدن فراهم کردن
to gather together جمع کردن فراهم اوردن
gets بدست اوردن فراهم کردن
getting بدست اوردن فراهم کردن
occasion موجب شدن فراهم کردن
entails شامل بودن فراهم کردن
entailed شامل بودن فراهم کردن
entail شامل بودن فراهم کردن
entailing شامل بودن فراهم کردن
occasioning موجب شدن فراهم کردن
occasioned موجب شدن فراهم کردن
to mediate a result وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
to bring a bout by intrigue بدسیسه یا پشت هم اندازی فراهم کردن
enables قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enabled قادر ساختن وسیله فراهم کردن
to raise the wind پول برای مقصودی فراهم کردن
enable قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enabling قادر ساختن وسیله فراهم کردن
give (someone) a hard time <idiom> لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
to reseat a theatre صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
eudemonism اخلاقیاتی که منظوران فراهم کردن خوشی وسعادت است
to turn the tables on any one وسائل بهبودوضع خودرانسبت به وضع حریف فراهم کردن
induced فراهم کردن تحمیل کردن
to make up جبران کردن فراهم کردن
inducing فراهم کردن تحمیل کردن
provision شرط کردن فراهم کردن
induces فراهم کردن تحمیل کردن
induce فراهم کردن تحمیل کردن
eudaimonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaemonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
preclude مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluding مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
obstructed ایجاد مانع کردن
let درنگ کردن مانع
barricades مانع مسدود کردن
obstructing ایجاد مانع کردن
barricade مانع مسدود کردن
barricaded مانع مسدود کردن
lets درنگ کردن مانع
letting درنگ کردن مانع
obstruct ایجاد مانع کردن
barricading مانع مسدود کردن
obstructs ایجاد مانع کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
prevent مانع شدن ممانعت کردن
obstructs مانع شدن کارشکنی کردن
obstruct مانع شدن کارشکنی کردن
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
hinder بازمانده کردن مانع شدن
obstructed مانع شدن کارشکنی کردن
hamper مانع شدن مختل کردن
prevented مانع شدن ممانعت کردن
hindering بازمانده کردن مانع شدن
hampering مانع شدن مختل کردن
hampered مانع شدن مختل کردن
obstructing مانع شدن کارشکنی کردن
hampers مانع شدن مختل کردن
preventing مانع شدن ممانعت کردن
hindered بازمانده کردن مانع شدن
hinders بازمانده کردن مانع شدن
prevents مانع شدن ممانعت کردن
crest clearing محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
keels خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
keel خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
to bar somebody from something [doing something] مانع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
ocant altitude ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
personal محدوده سیستمهای بی سیم ارتباطی که امکان رد و بدل کردن داده کامپیوتر با وسایل دیگر مثل چاپگر یا PDA را فراهم میکند
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
jams توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
selects خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jam توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
selected خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
select خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
jammed توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
insulates مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
whorls فراهم
whorl فراهم
to the fore فراهم
write protect قسنت کوچکی در فلاپی دیسک که حرکت داده شود مانع هر گونه نوشتن یا پاک کردن دیسک میشود
get-togethers فراهم اوردن
to get together فراهم اوردن
get together فراهم اوردن
congestion فراهم امدگی
avaiiability فراهم بودن
available دردسترس فراهم
accrete فراهم شدن
procurance فراهم سازی
exterminatory فراهم کننده
to call together فراهم اوردن
to come about فراهم شدن
to d. on فراهم اوردن
ingathering فراهم اوری
unaccommodated فراهم نشده
foregather فراهم امدن
collector فراهم اورنده
collectors فراهم اورنده
assembles فراهم اوردن
get-together فراهم اوردن
caters فراهم نمودن
cater فراهم نمودن
troop فراهم امدن
catered فراهم نمودن
assemble فراهم اوردن
assembled فراهم اوردن
trooped فراهم امدن
trooping فراهم امدن
forgather فراهم امدن
catering فراهم نمودن
horned scully مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
modem وسیلهای که امکان ارسال داده از طریق خط تلفن با تبدیل کردن سیگنال دودویی از کامپیوتر به سیگنال آنالوگ صوتی ه قابل ارسال روی خط تلفن است فراهم می :ند
ready money پول فراهم شده
means are not a وسایل فراهم نیست
accru اجتماع فراهم شدگی
procurer فراهم سازنده جاکش
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
capacitor تا دو هفته نیرو فراهم کند.
i provided for his safety وسائل سلامت او را فراهم کردم
pool سرمایهای که از سود چندشرکت فراهم میشود
pooled سرمایهای که از سود چندشرکت فراهم میشود
pools سرمایهای که از سود چندشرکت فراهم میشود
capacity فضای فراهم برای ذخیره سازی
capacities فضای فراهم برای ذخیره سازی
off balance <idiom> فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
menus لیست برنامه ها و انتخابهای فراهم برای کاربر
software که امکان اجرای کار مشخص را فراهم میکند
menu لیست برنامه ها و انتخابهای فراهم برای کاربر
Everything worked out well. همه چیز جور در آمد ( وسایل کار فراهم شد )
capacities حجم فضای ذخیره سازی فراهم در دیسک یا سیستم
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
framework صفحه گسترده ارتباطات و گرافیکهای تجاری را فراهم میکند
usable آنچه برای معرف قابل استفاده و فراهم است
frameworks صفحه گسترده ارتباطات و گرافیکهای تجاری را فراهم میکند
capacity حجم فضای ذخیره سازی فراهم در دیسک یا سیستم
globally حافظه فراهم برای همه برنامههای کاربردی ویندوز
global حافظه فراهم برای همه برنامههای کاربردی ویندوز
in a pinch <idiom> بسیار خوب است وقتی چیزی فراهم نیست
text انتخابی دربرنامه که امکان ویرایش متن را فراهم میکند
knight of the post کسیکه معاشش ازگواهی دروغ دادن فراهم میشد
texts انتخابی دربرنامه که امکان ویرایش متن را فراهم میکند
Please supply the facts relevant to the case. لطفا" حقایق ومطالبی را که با موضوع مناسبت دارد فراهم کنید
user سوکت که امکان نصب وسایل جانبی به کامپیوتر را فراهم میکند
language سیستم کلمات و نشانه ها که امکان ارتباط با کامپیوترها را فراهم میکند.
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
powering جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
magnetic و امکان ذخیره سازی آنها را در رسانه مغناطیسی فراهم میکند
powered جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
power جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
languages سیستم کلمات و نشانه ها که امکان ارتباط با کامپیوترها را فراهم میکند.
users سوکت که امکان نصب وسایل جانبی به کامپیوتر را فراهم میکند
powers جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
rose gall برامدگی در درخت نسترن که انرا حشره ویژهای فراهم می ورد
newsgroup خصوصیتی در اینترنت که امکانات ای که برای همه مسیر است را فراهم میکند
transmissions ارتباط فیزیکی بین در نقط ه که امکان ارسال داده را فراهم میکند.
intermediate پروتکل OSI که امکان انتقال داده بین router ها را فراهم میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com