English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (24 milliseconds)
English Persian
graph با نمودار نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
Search result with all words
DFD نمودار نشان دادن حرکت داده در سیستم
Other Matches
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
hierarchy plus input process output یک روش طراحی و مستندسازی برنامه که ساختارعملیاتی و گردش اطلاعات رادر سه نوع نمودار نشان میدهد
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
block diagram نمودار بلوکی نمودار کلی
evince نشان دادن
evinces نشان دادن
evinced نشان دادن
register نشان دادن
to put forth نشان دادن
demonstrates نشان دادن
evincing نشان دادن
exerts نشان دادن
showŠetc نشان دادن
ante نشان دادن
exert نشان دادن
introducing نشان دادن
introduces نشان دادن
introduced نشان دادن
exerted نشان دادن
exerting نشان دادن
actuate نشان دادن
registers نشان دادن
imbody نشان دادن
to show up نشان دادن
demonstrate نشان دادن
runs نشان دادن
demonstrating نشان دادن
shows نشان دادن
run نشان دادن
showed نشان دادن
show نشان دادن
indicates نشان دادن
vision یا نشان دادن
indicated نشان دادن
visions یا نشان دادن
indicate نشان دادن
adumbrate نشان دادن
registering نشان دادن
demonstrated نشان دادن
point نشان دادن
introduce نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
display نشان دادن اطلاعات
pretypify قبلا نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
force خشونت نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
televising با تلویزیون نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
televised با تلویزیون نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
displayed نشان دادن اطلاعات
keep at something پشتکار نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
react واکنش نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
showdown نمونه نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
forces خشونت نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
showdowns نمونه نشان دادن
playoffs نشان دادن فیلم
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
prefigured از پیش نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
reacting واکنش نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
marshals به ترتیب نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
image نشان دادن تصویر
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
blazed باتصویر نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
rubricize قرمز نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
rogue رذالت و پستی نشان دادن
pictures سینما با عکس نشان دادن
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
pictured سینما با عکس نشان دادن
you don't say <idiom> نشان دادن تعجب ازشنیدهها
picture سینما با عکس نشان دادن
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
project فاهر کردن نشان دادن
chronogram نشان دادن سنوات تاریخی
to screen a scene در روی پرده نشان دادن
to give a warm welcome روی خوش نشان دادن به
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
charts بر روی نقشه نشان دادن
index نشان دادن بصورت الفبایی
overreact بیخود واکنش نشان دادن
picturing سینما با عکس نشان دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
rogues رذالت و پستی نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
lay down the law <idiom> راه را به کسی نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to do homage تکریم و وفاداری نشان دادن
reacts عکس العمل نشان دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
represents بیان کردن نشان دادن
give someone the green light چراغ سبز نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
dogmatize تعصب مذهبی نشان دادن
phew برای نشان دادن بی تابی
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
chart بر روی نقشه نشان دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
display نشان دادن ابراز کردن
example بامثال ونمونه نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
charting بر روی نقشه نشان دادن
react عکس العمل نشان دادن
representations عمل نشان دادن چیزی
reacted عکس العمل نشان دادن
examples بامثال ونمونه نشان دادن
give in <idiom> راه را به کسی نشان دادن
emblematize بطور کنایه نشان دادن
impassibly بی نشان دادن احساس درد
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
phew برای نشان دادن بیزاری
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
reacting عکس العمل نشان دادن
charted بر روی نقشه نشان دادن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
foreshow از پیش نشان دادن تخمین زدن
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
outbrave شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com