Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
Other Matches
hindered
بتاخیر انداختن
hinder
بتاخیر انداختن
hindering
بتاخیر انداختن
hinders
بتاخیر انداختن
sapper
سرباز کلنگ دار سرباز حفار یا نقب زن متخصص خرابکاری
sappers
سرباز کلنگ دار سرباز حفار یا نقب زن متخصص خرابکاری
postponable
بتاخیر انداختنی
lie over
بتاخیر افتادن متمایل شدن
filibustering
کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلام ووسایل دیگر بتاخیر می اندازد
filibusters
کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلام ووسایل دیگر بتاخیر می اندازد
filibustered
کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلام ووسایل دیگر بتاخیر می اندازد
filibuster
کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلام ووسایل دیگر بتاخیر می اندازد
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
vetted
بیطاری کردن کهنه سرباز
vets
بیطاری کردن کهنه سرباز
vet
بیطاری کردن کهنه سرباز
conscripts
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscript
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
recruited
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruit
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruiting
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruits
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
slot
انداختن چفت کردن
slotting
انداختن چفت کردن
tosses
پرت کردن انداختن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
puts
تعویض کردن انداختن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
putting
تعویض کردن انداختن
tossing
پرت کردن انداختن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
slots
انداختن چفت کردن
launching
انداختن پرت کردن
tossed
پرت کردن انداختن
launched
انداختن پرت کردن
hurtle
پرت کردن انداختن
put
تعویض کردن انداختن
launch
انداختن پرت کردن
hurtled
پرت کردن انداختن
to put by
دور انداختن رد کردن
hurtles
پرت کردن انداختن
hurtling
پرت کردن انداختن
toss
پرت کردن انداختن
launches
انداختن پرت کردن
to set off
انداختن برابر کردن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
operates
اداره کردن راه انداختن
kid
دست انداختن مسخره کردن
involving
گیر انداختن وارد کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
operate
اداره کردن راه انداختن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
operated
اداره کردن راه انداختن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
back
پشتی کردن پشت انداختن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involves
گیر انداختن وارد کردن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
To becomeinsbordinate .
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
catapult
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
tumult
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
mimics
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to put on airs
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
nailed
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimic
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
teaze
اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimicked
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
mimicking
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To swallow ones pride and request someone (to do something).
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tease
اذیت کردن کسی را دست انداختن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
nails
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teases
اذیت کردن کسی را دست انداختن
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
set up
<idiom>
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teased
اذیت کردن کسی را دست انداختن
to make sport of any one
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
taunting
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunt
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown .
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
ranker
سرباز
sepoy
سرباز
gl
سرباز
linesmen
سرباز صف
jack
سرباز
conscript
سرباز
linesman
سرباز صف
he is a private
او سرباز
court card
سرباز
camper
سرباز
campers
سرباز
jacks
سرباز
troopers
سرباز بر
trooper
سرباز بر
militiaman
سرباز
militiamen
سرباز
conscripts
سرباز
soldier
سرباز
man at arms
سرباز
man of war
سرباز
enlistedman
سرباز
comrades in arms
سرباز
miliaman
سرباز
conscripted
سرباز
comrade in arms
سرباز
lines man
سرباز صف
conscripting
سرباز
soldiers
سرباز
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
cavalier
سرباز سوار
privates
مستور سرباز
private
مستور سرباز
draft
سرباز وفیفه
withdraw
سرباز زدن
soldiery
یک دسته سرباز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com