Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
set the pace
<idiom>
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
Other Matches
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
electronic cottage
مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
put the cart before the horse
<idiom>
انجام کارها بدون نظم
activities
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
activity
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
generals
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
general
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
agenda
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agendas
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
jobs
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
job
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
dispatching priority
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
commonest
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
commoners
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
run scared
<idiom>
تلاش برای رقابت سیاسی
dry run
اجرای برنامه با داده پیش فرض برای اطمینان از صحت کارها
hierarchical communications system
روش اختصاص توابع کنترلی و پردازش در شبکهای از کامپیوتر که برای کارها مناسبند
pert
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
competitory
رقابت کننده- رقابت امیز
practical extraction and report language
برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
cellars
محل ذخیره سازی موقت داده یا ثبات یا کارها که موضوعات برای درج و حذف به صورت Lifo عمل می کنند یعنی اولی که می آید آخر از همه سرویس می گیرد
cellar
محل ذخیره سازی موقت داده یا ثبات یا کارها که موضوعات برای درج و حذف به صورت Lifo عمل می کنند یعنی اولی که می آید آخر از همه سرویس می گیرد
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
for doing it
برای انجام ان
notification
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
embedded code
کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
demands
تقاضا برای انجام چیزی
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
mission essential
ضروری برای انجام ماموریت
undertakes
توافق برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
demand
تقاضا برای انجام چیزی
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
undertaken
توافق برای انجام کاری
do one's thing
<idiom>
انجام کار پر لذت برای شخص
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
prone
سرازیر مستعد برای انجام کار
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
up to one's ears in work
<idiom>
کارهای زیاد برای انجام داشتن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
farm out
<idiom>
شخص دیگری برای انجام کار
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
macro
تابع و دستورات برای انجام عمل ماکرو
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
pooled
عده کارمند اماده برای انجام امری
arithmetic
توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
pools
عده کارمند اماده برای انجام امری
pool
عده کارمند اماده برای انجام امری
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
computing
میزان سرعت یا توانایی کامپیوتر برای انجام یک محاسبات
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
permanently
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
metacompilation
کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود
validation
بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
causing
ایجادکردن
cause
ایجادکردن
causes
ایجادکردن
hatches
ایجادکردن
products
ایجادکردن
product
ایجادکردن
coneive
ایجادکردن
hatched
ایجادکردن
hatch
ایجادکردن
verification fire
تیرازمایشی تیراندازی که برای تشخیص خطای توپ انجام میشود
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
concerted action
عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
office
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
offices
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
manning the rail
گماردن پرسنل به دور ناو یاوسیله برای انجام تشریفات
salivates
بزاق ایجادکردن
salivated
بزاق ایجادکردن
salivate
بزاق ایجادکردن
vines
تاکستان ایجادکردن
sod
چمن ایجادکردن
sods
چمن ایجادکردن
salivating
بزاق ایجادکردن
notches
شکاف ایجادکردن
notch
شکاف ایجادکردن
vine
تاکستان ایجادکردن
funk
دود ایجادکردن
yaght club
باشگاه تفریحی قایق داران برای انجام مسابقه بین اعضا
electronic
توانایی کلمه پرداز برای انجام توابع پردازش داده مشخص
size
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
to suggest it is appropriate to do so
[matter]
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد
[چیزی ]
keystroke
شمارش انتخابهای کلید انجام شده برای محاسبه هزینه تایپ
sizes
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
consortiums
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
crunched
بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
crunch
بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
sergeanty
انجام خدمات مختلف در دوره ملوک الطوایفی برای تملک تیول
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
crunches
بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
personal assistant
فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
consortia
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
touts
صدای نکره ایجادکردن
touting
صدای نکره ایجادکردن
touted
صدای نکره ایجادکردن
procreative
وابسته به ایجادکردن یا زادن
tout
صدای نکره ایجادکردن
two man rule
قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
introducing
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
cut corners
<idiom>
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
introduce
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
cell
ثباتی که حاوی محل مرجع یک خانه مخصوص برای انجام عمل است
introduces
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
cells
ثباتی که حاوی محل مرجع یک خانه مخصوص برای انجام عمل است
introduced
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
vesicular
حفره ایجادکردن ابدانک دارکردن
thudding
صدای خفه واهسته ایجادکردن
thudded
صدای خفه واهسته ایجادکردن
rustles
صدای برگ خشک ایجادکردن
rustled
صدای برگ خشک ایجادکردن
rustling
صدای برگ خشک ایجادکردن
thuds
صدای خفه واهسته ایجادکردن
rustle
صدای برگ خشک ایجادکردن
thud
صدای خفه واهسته ایجادکردن
austempering
تغییرات فیزیکی که در دمای ثابت برای بدست اوردن باینات از استنیت انجام می گیرد
print
حروف خاص ارسالی به چاپگر که آنرا هدایت میکند برای انجام یک تابع یاعمل
printed
حروف خاص ارسالی به چاپگر که آنرا هدایت میکند برای انجام یک تابع یاعمل
prints
حروف خاص ارسالی به چاپگر که آنرا هدایت میکند برای انجام یک تابع یاعمل
board of conciliation
هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
devices
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
gallium arsenide
ماده جدید برای ساختار قطعه که عملیات را سریع تر از قط عات سیلیکف انجام میدهد
device
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
jcl
دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
programs
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
languages
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
program
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
instructions
کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com