Total search result: 226 (22 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
modification |
بهتر کردن مدل |
|
|
Search result with all words |
|
enhance |
بهتر یا واضح تر کردن |
enhanced |
بهتر یا واضح تر کردن |
enhances |
بهتر یا واضح تر کردن |
enhancing |
بهتر یا واضح تر کردن |
ameliorate |
بهتر کردن |
ameliorated |
بهتر کردن |
ameliorates |
بهتر کردن |
ameliorating |
بهتر کردن |
modifies |
بهتر کردن |
modify |
بهتر کردن |
modifying |
بهتر کردن |
improve |
بهتر کردن اصلاح کردن |
improved |
بهتر کردن اصلاح کردن |
improves |
بهتر کردن اصلاح کردن |
improving |
بهتر کردن اصلاح کردن |
amend |
بهتر کردن بهبودی یافتن |
amended |
بهتر کردن بهبودی یافتن |
amending |
بهتر کردن بهبودی یافتن |
overlap |
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند. |
overlapped |
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند. |
overlaps |
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند. |
hardening and temper |
بهتر کردن تشویه ی فولاد |
soil improvement |
بهتر کردن جنس زمین برای بارگذاری |
follow up <idiom> |
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر |
to get back on one's feet |
وضعیت خود را بهتر کردن |
Other Matches |
|
outselling |
بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن |
outsold |
بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن |
outsell |
بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن |
outsells |
بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن |
the more better the best |
بهتر |
so much the better for me |
بهتر من |
all the better |
چه بهتر |
better |
بهتر |
so much the better |
چه بهتر |
better than |
بهتر از |
The more the better . |
هر چه بیشتر بهتر |
amelioration |
بهتر شدن |
cote |
بهتر بودن از |
on the mend <idiom> |
بهتر شدن |
meliorative |
بهتر شونده |
the best of all |
از همه بهتر |
might as well <idiom> |
ترجیحا بهتر |
to change to the better |
بهتر شدن |
meliorate |
بهتر شدن |
So much the better. |
دیگه بهتر |
above rubies |
بهتر از یاقوت |
ameliorative |
بهتر شونده |
ameliorator |
بهتر کننده |
preferably |
بطور بهتر |
An ounce of prevention is worth a pound of cure. <proverb> |
پیشگیری بهتر از درمانه. |
Just as well you didnt come . |
همان بهتر که نیامدی |
he works better |
او بهتر کار میکند |
the better plan is to |
بهتر این است که ..... |
to get back on one's feet |
بهتر شدن [از بیماری] |
ammunition modification |
بهتر سازی مهمات |
An ounce of prevention is worth a pound of cure. [Benjamin Franklin] <proverb> |
پیشگیری بهتر از درمانه. |
An ounce of prevention is better than a pound of cure. <proverb> |
پیشگیری بهتر از درمانه. |
outplay |
بازی بهتر از حریف |
out act |
بهتر انجام دادن از |
more the merrier <idiom> |
هرچی بیشتر بهتر |
I feel it is appropriate ... |
به نظر من بهتر است که ... |
it would be preferble to |
بهتر خواهد بود |
it was no better |
هیچ بهتر نبود |
tea is preferable to water |
چایی از اب بهتر است |
ameliorated |
بهتر شدن بهبودی یافتن |
ameliorating |
بهتر شدن بهبودی یافتن |
ameliorates |
بهتر شدن بهبودی یافتن |
surpassed |
بهتر بودن از تفوق جستن |
surpasses |
بهتر بودن از تفوق جستن |
rounding |
ایجاد یک حرف با فاهر بهتر |
rounding |
ایجاد دید بهتر در گرافیک |
ameliorate |
بهتر شدن بهبودی یافتن |
i should p stay at home |
بهتر است در خانه بمانم |
i know you better than he |
من شما را بهتر میشناسم تااو |
It is better to know each others mind than to know each others language. <proverb> |
همدلى از همزبانى بهتر است . |
Do you have anything better? |
آیا چیزی بهتر دارید؟ |
it peels better |
بهتر پوست ان کنده میشود |
Better late then never. <proverb> |
تاخیر بهتر از هرگز است . |
surpass |
بهتر بودن از تفوق جستن |
This photo does not do you justice. |
خودتان از عکستان بهتر هستید |
She has known better days in her youth . |
معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده |
think better of <idiom> |
رسیدگی دوباره به چیزی وتصمیمگیری بهتر |
Better do it than wish it done. <proverb> |
شروع عمل بهتر از آرزوى انجام آن. |
I know best where my interests lie. |
صلاح کارم را خودم بهتر می دانم |
you ought to know better |
شما باید بهتر از این بدانید |
hole job |
شکست دادن حریف با شروع بهتر |
hole shot |
شکست دادن حریف با شروع بهتر |
adjustment |
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند |
adjustments |
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند |
Are you feeling any better? |
آیا حال شما کمی بهتر است؟ |
Do you have a room with a better view? |
آیا اتاقی با چشم انداز بهتر دارید؟ |
He is the best physician as physicians go. |
نسبت به سایر پزشکان از همه بهتر است |
outshoot |
تعداد بیشتر و بهتر تیراندازی نسبت به حریف |
Better late than never. <proverb> |
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. |
Better late than never! <proverb> |
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است! |
carbonet hardness |
درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر |
You're improving. <idiom> |
دارید بهتر می شوید [در انجام کارتان] [اصطلاح روزمره] |
Better to go to bed supperless than to rise in debt. <proverb> |
گرسنه خوابیدن بهتر است تا در قرض بیدار شدن. |
go-getter <idiom> |
شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر |
sight window |
بریدگی بالای کمان برای جاگرفتن تیر و دادن دید بهتر |
quick kick |
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر |
adjusts |
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند |
adjusting |
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند |
adjust |
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند |
lags |
زمانی که طول می کشد تا تصویر بهتر دیده میشود و پس از نمایش آن روی صففحه CRT |
lag |
زمانی که طول می کشد تا تصویر بهتر دیده میشود و پس از نمایش آن روی صففحه CRT |
lagged |
زمانی که طول می کشد تا تصویر بهتر دیده میشود و پس از نمایش آن روی صففحه CRT |
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions |
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد. |
The answer to terrorism must be better intelligence and improved international cooperation. |
پاسخ به تروریسم باید اطلاعات بهتر سازمان مخفی و بهبودی همکاری های بین المللی باشد. |
letter quality printing |
چاپ با چاپگر matrix-dot که نوشتار با کیفیت بهتر دارد به خوبی ماشین تایپ با افزایش فاصله بین نقاط |
multipass overlap |
سیستمی که چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matria-dot ایجاد میکند با تکرا خط حروف ولی تغییر مکان به آرامی |
every cloud has a silver lining <idiom> |
[خوش بین باش، روزهای سخت نیز جایشان را به روزهای بهتر میدهند] |
acid diluent |
ترکیبی که با قلم زنی سطح فلز باعث اتصال بهتر لایه های پرداخت با سطح فلزمیشود |
outdo |
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن |
outdoing |
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن |
outdoes |
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن |
Half a loaf is better than no bread . <proverb> |
نیم قرص نانى بهتر از بى نانى است. |
workgroup |
خصوصیتی که به بستههای نرم افزاری استاندارد اضافه میشود که باعث کارایی بهتر آن در گروه کاربران شبکه میشود |
ours was better than theirs |
مال ما بهتر از مال انها بود |
summer resorts |
ییلاق عشایر [فرش های بافته شده در این هنگام از کوچ عشایر بدلیل مرغوبیت بهتر پشم، دارای کیفیت بهتری است.] |
prescan |
خصوصیت بیشتر اسکنرهای مسط ح که اسکن سریع و با realution کم انجام می دهند تا نمونه اصلی را مجدد بررسی کنید یا ناحیهای که باید بهتر اسکن شود مشخص کنید |
channel |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
channeled |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
channeling |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
channels |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
channelled |
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است |
NiMH |
نوعی باتری قابل شارژ در laptop که امکان شارژ شدن بهتر از باتری Nicad دارد. شارژ آن سریع تر است و نگران حافظه نیست |
pareto criterion |
ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید |
holes |
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر |
hole |
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر |
holing |
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر |
holed |
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |