Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 186 (9 milliseconds)
English
Persian
frustration tolerance
تحمل ناکامی
Other Matches
too much of a good thing
غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
frustration
ناکامی
frustrations
ناکامی
business failure
ناکامی تجاری
thwarting
ناکامی بخش
fiascos
ناکامی بطری شراب
rozenzweig picture frustration study
ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
fiasco
ناکامی بطری شراب
picture frustration test
ازمون ناکامی سنج تصویری
With a long face .
با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
sleeper
میلهای در بولینگ که پشت میله دیگر مانده اسبی که پس از چندبار ناکامی پیروزمیشود
sleepers
میلهای در بولینگ که پشت میله دیگر مانده اسبی که پس از چندبار ناکامی پیروزمیشود
passiveness
تحمل
enduringness
تحمل
tolerances
تحمل
good humor
تحمل
tolerance
تحمل
longanimity
تحمل
toleration
تحمل
endurance
تحمل
undergoing
تحمل کردن
dree
تحمل کردن
dure
تحمل کردن
endurable
تحمل پذیر
undergo
تحمل کردن
sustained
تحمل کردن
undergoes
تحمل کردن
sufferable
تحمل پذیر
sustains
تحمل کردن
undergone
تحمل کردن
beyond bearing
غیرقابل تحمل
sustainable
قابل تحمل
experiencing
تحمل کردن
experiences
تحمل کردن
abiding
تحمل کننده
abhide
تحمل کردن
bearing capacity
قدرت تحمل
experience
تحمل کردن
bearing capacity
فرفیت تحمل
intolerance
عدم تحمل
weathers
تحمل یابرگزارکردن
weathered
تحمل یابرگزارکردن
weather
تحمل یابرگزارکردن
bearing capacity
گنجایش تحمل
beyond bearing
تحمل ناپذیر
defrayal
تحمل هزینه
expected time
زمان تحمل
fault tolerance
تحمل نقص
put up with
تحمل کردن
vasbyt
تحمل کردن
thole
تحمل کردن
good humouredly
با صبر و تحمل
impassibility
تحمل ناپذیری
intolerability
تحمل ناپذیری
intolerableness
تحمل نا پذیری
intolerancy
عدم تحمل
keep up
تحمل کردن
lie down under
تحمل کردن
sit down under
تحمل کردن
supportable
قابل تحمل
to bear out
تحمل کردن
to give support to
تحمل کردن
tolerator
تحمل کننده
take it
<idiom>
تحمل مشکلات
impossible
[colloquial]
<adj.>
تحمل ناپذیر
sustain
تحمل کردن
support
تحمل کردن
stand
تحمل کردن
bearable
تحمل پذیر
tolerate
تحمل کردن
tolerated
تحمل کردن
tolerates
تحمل کردن
tolerating
تحمل کردن
endure
تحمل کردن
endured
تحمل کردن
tolerable
قابل تحمل
tolerable
تحمل پذیر
insufferable
تحمل ناپذیر
insupportable
تحمل ناپذیر
intolerable
تحمل ناپذیر
toll
تحمل خسارت
tolling
تحمل خسارت
tolls
تحمل خسارت
unbearable
تحمل ناپذیر
unbearably
تحمل ناپذیر
forbore
تحمل کرد
endures
تحمل کردن
withstanding
تحمل کردن
withstands
تحمل کردن
withstand
تحمل کردن
suffers
تحمل کردن
withstood
تحمل کردن
bide
تحمل کردن
forbearance
تحمل امساک
suffer
تحمل کردن
suffered
تحمل کردن
insupportably
بطور تحمل ناپذیر
intolerantly
بدون تحمل متعصبانه
intolerably
بطور تحمل ناپذیر
outstand
بیشتر تحمل کردن
intolerable
غیر قابل تحمل
taxpaying capacity
تحمل کل بار مالیات
stress tolerance
تحمل فشار روانی
insufferably
بطور تحمل ناپذیر
tolerably
بطور قابل تحمل
unsustainable
<adj.>
غیر قابل تحمل
stomaching
اشتها تحمل کردن
stomach
اشتها تحمل کردن
borne
تحمل کرده یاشده
bearingly
از روی تحمل و بردباری
breaking load
حداکثر تحمل بار
stomachs
اشتها تحمل کردن
stomached
اشتها تحمل کردن
gameness
طاقت تحمل مصائب
fault tolerance
قدرت تحمل نقص
tolerances
حدود قابل تحمل
tolerance
حدود قابل تحمل
to live through something
چیزی را تحمل کردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
smooth something over
<idiom>
بهتریا قابل تحمل تر شدن
bearing
قسمت تحمل کننده بار
forborne
دست برداشتن تحمل کردن
tie
عضو تحمل کننده کشش
ties
عضو تحمل کننده کشش
insufferable
تن در ندادنی غیر قابل تحمل
stick
پیچ درکار تحمل کردن
to sustain a loss
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
comports
جور بودن تحمل کردن
comporting
جور بودن تحمل کردن
bete noire
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
comported
جور بودن تحمل کردن
at the top of one's bent
تا انجا که می توان تحمل کرد
to champ the bit
چیزیرابابی صبری تحمل کردن
tail boom
پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
comport
جور بودن تحمل کردن
i am out of p with it
دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
on line fault tolerant system
سیستم تحمل خرابی درون خطی
tolerances
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
unbearable
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
tolerance
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
unbearably
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
overweight
تحمل وزن اضافه از طرف اسب
broad shoulders
نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
transients
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
transient
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
scaleweight
وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
The nerves can only take so much .
اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to see what
[mettle]
he is made of
<idiom>
تا ببینیم او
[مرد]
چقدر توانایی
[تحمل]
دارد
penance
تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
scale of weights
جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
to gild the pill
چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
eurytopic
دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
nobody can take work
[abuse]
indefinitely.
هیچ کس نمی تواند کار
[سو استفاده]
را به طور نامحدود تحمل بکند.
puncheon
ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
an athlete's body
[circulation]
can take a lot of punishment.
بدن
[گردش خون]
یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
braced
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
brace
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
wheel load
فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
fanned
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
dual
در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
incidence of taxation
تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
forcing
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
brook
تحمل کردن سازش کردن
bear
تقبل کردن تحمل کردن
brooking
تحمل کردن سازش کردن
brooks
تحمل کردن سازش کردن
bears
تقبل کردن تحمل کردن
brooked
تحمل کردن سازش کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com