English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
cash discount تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
Other Matches
due date موعد مقرر
default در موعد مقرر
agreed time موعد مقرر
relevant time موعد مقرر
defaulted در موعد مقرر
defaulting در موعد مقرر
defaults در موعد مقرر
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
dear bought جنس گران خریداری شده خریداری به قیمت گران
proportional tax مالیات که هرفرد بدون توجه به مقداراموالش باید بپردازد
demurrage جهت این تاخیر مسبب ان باید خسارت بپردازد
contractual interest بهره کل وامی که وام گیرنده باید به وام دهنده بپردازد
deadline موعد
dates موعد
date موعد
maturity موعد
date of maturity موعد
deadlines موعد
maturity date موعد
purchases خریداری
buying خریداری
purchased خریداری
acquistion خریداری
purchase خریداری
date of payment موعد پرداخت
expired گذشته از موعد
overdue گذشتن موعد
to fall due موعد رسیدن
overdue موعد رسیده
premature پیش از موعد
date of maturity موعد پرداخت
purchased خریداری کردن
redemption خریداری و ازادسازی
irredeemable غیرقابل خریداری
purchases خریداری کردن
purchasable قابل خریداری
date of acquisition تاریخ خریداری
boughten خریداری شده
purchase خریداری کردن
mature به موعد چیزی رسیدن
due بدهی موعد پرداخت
schedule date موعد طبق برنامه
maturity وعده یا موعد پرداخت
overdue از موعد گذشته منقضی
matures به موعد چیزی رسیدن
shareware نرم افزاری که آماده استفاده است ولی وقتی که توسط کاربر استفاده شود باید به نویسنده آن مبلغی بپردازد.
purchases خرید خریداری کردن
achate اشیاء خریداری شده
purchased خرید خریداری کردن
affordable قابل تهیه و خریداری
purchase خرید خریداری کردن
irredeemable غیر قابل خریداری
lutes گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری
lute گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری
premature labour زاییمان پیش از موعد طبیعی
reddendum موعد یا مهلت پرداخت اجاره
fall due فرارسیدن موعد پرداخت دین
date on which a bill falls due موعد پرداخت برات یا سفته
write وسیله مخصوص که به کامپیوتر امکان خواندن حروف دستنویس روی یک صفحه مخصوص میدهد
writes وسیله مخصوص که به کامپیوتر امکان خواندن حروف دستنویس روی یک صفحه مخصوص میدهد
fog oil روغن مخصوص یا سوخت مخصوص دستگاههای تولیددود مصنوعی
bought خریداری کردن بدست اوردن
to drink in with ones eyes بچشم خریداری نگاه کردن
typefaces مجموعه حروف در یک طرح مخصوص و وزن مخصوص
typeface مجموعه حروف در یک طرح مخصوص و وزن مخصوص
To look fondly at someone . با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
the bill has come to maturity موعد پرداخت برات منقضی شده است
graphics کارت مخصوص درون کامپیوتر که از یک پردازنده مخصوص برای افزایش سرعت رسم خط ها و تصاویر روی صفحه استفاده میکند
qualifying shares سهامی که مدیران الزاما"باید خریداری کنند
instructions مقرر
instruction مقرر
regular مقرر
statutory law مقرر
statutory مقرر
regulars مقرر
due مقرر
prescript مقرر شده
provides مقرر داشتن
thetical مقرر معین
thetic مقرر معین
governs مقرر داشتن
adjudge مقرر داشتن
courier station مقرر پیک
governed مقرر داشتن
provision مقرر کردن
govern مقرر داشتن
regular معین مقرر
provide مقرر داشتن
enactive مقرر دارنده
regulars معین مقرر
standards مقرر قانونی
due لازم مقرر
pass a resolution مقرر داشتن
standard مقرر قانونی
statutory قانونی مقرر
deferred expense هزینههای پیش بینی شدهای که هنوز موعد پرداختشان نرسیده است
gold import point حالتی است که کشور خریداری کننده کالابه جای ارز یا پول
assigns مقرر داشتن گماشتن
assigning مقرر داشتن گماشتن
foreordinate از پیش مقرر کردن
preordain قبلا مقرر داشتن
exceed the deadline گذشتن از مهلت مقرر
assigned مقرر داشتن گماشتن
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
assign مقرر داشتن گماشتن
by work کار غیر مقرر
code قانون قاعده مقرر
foreordain از پیش مقرر کردن
adjudging مقرر داشتن دانستن
adjudges مقرر داشتن دانستن
adjudged مقرر داشتن دانستن
underwriters صادر کننده سند بیمه دریایی خریدار سهام خریداری نشده شرکت
underwriter صادر کننده سند بیمه دریایی خریدار سهام خریداری نشده شرکت
awarding مقرر داشتن اعطا کردن
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
award مقرر داشتن اعطا کردن
The deadline is coming closer. مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awarded مقرر داشتن اعطا کردن
awards مقرر داشتن اعطا کردن
standard عیار قانونی استاندارد مقرر
standards عیار قانونی استاندارد مقرر
register که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
registering که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
registers که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
avouch مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
appliance computer سیستم کامپیوتری آماده اجرا که خریداری میشود و به سرعت برای یک منظور کاربردی قابل استفاده است
deleted کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deleting کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deletes کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
delete کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
over crowding تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
embedded code کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
last in , first out اولین خروج از اخرین ورود فروش کالا از اخرین دسته کالای خریداری شده
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there. شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
treasury bond سند قرضه خریداری شده اوراق قرضه خزانه
cost of goods purchased قیمت تمام شده کالای خریداری شده
volume discount تخفیف
concession تخفیف
discounting تخفیف
relaxation تخفیف
discounts تخفیف
damping تخفیف
commissioning تخفیف
discounted تخفیف
allayment تخفیف
refraction تخفیف
mitigation تخفیف
clemency تخفیف
assuagement تخفیف
slake تخفیف
attenuation تخفیف
slaked تخفیف
slakes تخفیف
rebate تخفیف
alleviation تخفیف
rebates تخفیف
abatement تخفیف
reductions تخفیف
commission تخفیف
discount تخفیف
reduction تخفیف
commissions تخفیف
immitigable تخفیف ناپذیر
commutation تخفیف جرم
remission گذشت تخفیف
commutability تخفیف پذیری
trade discount تخفیف تجاری
commmute تخفیف دادن
trade discount تخفیف صنفی
slashes تخفیف زیاددادن
incommutably یا تخفیف داد
incommutable تخفیف ناپذیر
remits تخفیف دادن
incommutability تخفیف ناپذیری
alleviator تخفیف دهنده
bank discount تخفیف بانکی
relaxation of penultis تخفیف جرایم
commute تخفیف دادن
commuted تخفیف دادن
remissive تخفیف دهنده
relax تخفیف یافتن
relaxes تخفیف یافتن
relieve تخفیف دادن
relieves تخفیف دادن
relieving تخفیف دادن
remit تخفیف دادن
unmitigated تخفیف نیافته
remitted تخفیف دادن
relaxing تخفیف یافتن
remitting تخفیف دادن
cash discount تخفیف نقدی
commutes تخفیف دادن
commuting تخفیف دادن
quantity discount تخفیف کلی
quantity discount میزان تخفیف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com