Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
over crowding
تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
Other Matches
qualified indorsement
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
minimim wage law
قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
code
قانون قاعده مقرر
implied trust
امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
few
تعداد 7 هواپیما یا کمتر از ان که در درگیری هوایی شرکت داشته باشند
fewer
تعداد 7 هواپیما یا کمتر از ان که در درگیری هوایی شرکت داشته باشند
fewest
تعداد 7 هواپیما یا کمتر از ان که در درگیری هوایی شرکت داشته باشند
odder
سیستم بررسی خطا که هر مجموعه بیتهای آن باید تعداد فردی کی دودویی داشته باشند.
odd
سیستم بررسی خطا که هر مجموعه بیتهای آن باید تعداد فردی کی دودویی داشته باشند.
oddest
سیستم بررسی خطا که هر مجموعه بیتهای آن باید تعداد فردی کی دودویی داشته باشند.
parity
سیستم بررسی خطا که هر مجموعه بیتهای ارسالی باید تعداد یکهای دودویی زوج داشته باشند
parity
سیسم برسی خطا که هر سری بیتهای ارسالی باید تعداد یکهای دودویی فرد داشته باشند
legal reserves
مقدار وجهی که بانکهای تجارتی طبق قانون باید نزد بانک مرکزی داشته باشند
turret motife
طرح شیروان
[این طرح بعنوان ترنج اصلی به تعداد یک یا سه عدد در متن فرش بکار رفته و حالتی هندسی و هشت وجهی داشته که با خطوط هندسی تزئین می شود.]
component efficiency
میزانی برای اندازه گیری بازده یک قسمت از یک ماشین
One day I want to have a horse of my very own.
روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
delta clock
که خطا داشته یا در حلقه بی انتها قرار گرفته و یاوضعیت اشتباه داشته
dwellers
ساکنین
citizenship
ساکنین
citizenry
ساکنین
indo chinese
ساکنین هندوچین
residents of tehran
ساکنین تهران
populace
ساکنین یک محل
townships
ساکنین قصبه یاشهرستان
township
ساکنین قصبه یاشهرستان
antipole
ساکنین نقاط متقاطر در روی زمین
Antipodes
ساکنین نقاط متقاطردر روی زمین
combinatorics
محاسبه تعداد موارد یکسان تعداد راههای انجام یک کار ترکیب شناسی
roundest
تعداد تیر تعداد شلیک دور
round
تعداد تیر تعداد شلیک دور
antipodal
مربوط به ساکنین ینگی دنیا واقع در طرف مقابل زمین مستقیما
oddest
ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
odd
ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
odder
ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
forced sale
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
legalism
رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
code
قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
the law is not retroactive
قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
declaratory statute
قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure
قانون اصول محاکمات قانون شکلی
penal statute
قانون جزایی قانون مجازات
canon
قانون کلی قانون شرع
say's law
قانون سی . براساس این قانون
canons
قانون کلی قانون شرع
statutory law
مقرر
instructions
مقرر
instruction
مقرر
statutory
مقرر
regular
مقرر
regulars
مقرر
due
مقرر
provision
مقرر کردن
defaulting
در موعد مقرر
due
لازم مقرر
prescript
مقرر شده
statutory
قانونی مقرر
thetical
مقرر معین
defaults
در موعد مقرر
regulars
معین مقرر
adjudge
مقرر داشتن
due date
موعد مقرر
defaulted
در موعد مقرر
default
در موعد مقرر
relevant time
موعد مقرر
pass a resolution
مقرر داشتن
governs
مقرر داشتن
governed
مقرر داشتن
thetic
مقرر معین
govern
مقرر داشتن
courier station
مقرر پیک
regular
معین مقرر
agreed time
موعد مقرر
standard
مقرر قانونی
provides
مقرر داشتن
provide
مقرر داشتن
standards
مقرر قانونی
enactive
مقرر دارنده
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
foreordinate
از پیش مقرر کردن
adjudging
مقرر داشتن دانستن
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
by work
کار غیر مقرر
assigned
مقرر داشتن گماشتن
assigns
مقرر داشتن گماشتن
assigning
مقرر داشتن گماشتن
preordain
قبلا مقرر داشتن
foreordain
از پیش مقرر کردن
adjudged
مقرر داشتن دانستن
assign
مقرر داشتن گماشتن
adjudges
مقرر داشتن دانستن
marginal productivity law
قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
standards
عیار قانونی استاندارد مقرر
awarding
مقرر داشتن اعطا کردن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
The deadline is coming closer.
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
standard
عیار قانونی استاندارد مقرر
award
مقرر داشتن اعطا کردن
awarded
مقرر داشتن اعطا کردن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awards
مقرر داشتن اعطا کردن
sedative
مسکن
residences
مسکن
sedatives
مسکن
tranquilizer
مسکن
residence
مسکن
abodes
مسکن
abode
مسکن
resiance
مسکن
paliative
مسکن
unaccommodated
بی مسکن
narcotic
مسکن
domicile
مسکن
roofs
مسکن
domiciles
مسکن
painkillers
مسکن
colony
مسکن
roof
مسکن
inhabitance
مسکن
domicil
مسکن
commorancy
مسکن
lodgings
مسکن
habitation
مسکن
quarters allowance
حق مسکن
basic allowance for quarters
حق مسکن
painkiller
مسکن
dwelling
مسکن
alleviator
مسکن
quarters
مسکن
dwellings
مسکن
habitations
مسکن
lodging
مسکن
housing
مسکن
assuasive
مسکن
calmative
مسکن
long house
مسکن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
inn
مسکن دادن
billeting
مسکن عده ها
billeted
مسکن عده ها
billet
مسکن عده ها
class f allotment
کسورات حق مسکن
ataraxic
داروی مسکن
settlements
ته نشینی مسکن
downer
داروی مسکن
stead
مقر مسکن
bield
مسکن گزیدن
billets
مسکن عده ها
settlement
ته نشینی مسکن
domiciliation
مسکن گزینی
domiciliate
مسکن دادن
domiciliate
خانه مسکن
domicil
مسکن دادن
downers
داروی مسکن
domiciles
مسکن دادن
quarters in kind
مسکن مجانی
ataractic
داروی مسکن
paregoric
مسکن درد
housing economics
اقتصاد مسکن
wigwam
خیمه مسکن
wigwams
خیمه مسکن
sedative
داروی مسکن
sedatives
داروی مسکن
anodyne
دوای مسکن
lenitive
مسکن درد
housing
ایجاد مسکن
palliative
مسکن موقتی
hang out
مسکن کردن
inns
مسکن دادن
palliatives
مسکن موقتی
guest
مسکن گزیدن
guests
مسکن گزیدن
quartering
مسکن دادن
long-house
مسکن اشتراکی
domicile
مسکن دادن
indwell
مسکن گزیدن
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
essoin
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
acetaminophen
استامینوفن که مسکن است
laager
در اردو مسکن گزیدن
kraals
در دهکده مسکن دادن
habitat
مسکن طبیعی بوم
kraal
در دهکده مسکن دادن
habitats
مسکن طبیعی بوم
narcotize
داروی مسکن دادن
anodyne
تسکین دهنده مسکن
cash discount
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
inhabiting
مسکن گزیدن سکنی گرفتن در
class q allotment
کسورات حق مسکن درجه داران
rooms
مسکن گزیدن منزل دادن به
room
مسکن گزیدن منزل دادن به
inhabit
مسکن گزیدن سکنی گرفتن در
The price includes flights and accommodation.
بها پرواز و مسکن را در بر دارد.
inhabits
مسکن گزیدن سکنی گرفتن در
palliative
مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد
palliatives
مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد
paregoric
تخفیف دهنده درد تنتور مسکن
the law does not apply to him
او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com