Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
English
Persian
jam
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jams
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
Other Matches
optimization
کار کردن چیزی با کارایی کامل
optimize
کار کردن چیزی با حداکثر کارایی ممکن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
powers
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powering
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powered
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
power
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
hold back
توقف مانع شدن
interferes
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfere
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to bar somebody from something
[doing something]
مانع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to get in somebody's way
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
prevents
توقف رخ دادن چیزی
preventing
توقف رخ دادن چیزی
prevent
توقف رخ دادن چیزی
prevented
توقف رخ دادن چیزی
blocks
توقف رویدادن چیزی
block
توقف رویدادن چیزی
blocked
توقف رویدادن چیزی
measure
توقف رخ دادن چیزی
dams
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
protecting
توقف آسیب دیدن چیزی
protect
توقف آسیب دیدن چیزی
protects
توقف آسیب دیدن چیزی
ending
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
stayer
کسی یا چیزی که توقف میکند نگاهدار
endings
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
preventative
آنچه سعی در توقف رویدادن چیزی شود
get out of the way
<idiom>
چیزی به مانع نمانده
approve
تصور اینکه چیزی خوب است
approving
تصور اینکه چیزی خوب است
approves
تصور اینکه چیزی خوب است
authentication
اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
prevention
مانع رخ دادن چیزی شدن
to be a bar to something
[somebody]
مانع چیزی
[کسی]
شدن
forbid
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
forbids
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
take a stand on something
<idiom>
فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preventive
آنچه مانع رویدادن چیزی شود
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
without lifting a finger
بدون اینکه به چیزی دستی بزند
[اصطلاح روزمره]
think little of
<idiom>
تصور اینکه چیزی یا کسی مهم یا باارزش است
save all
چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
balance
برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
checks
بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
balances
برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
check
بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
checked
بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
dragrope
طنابی که بوسیله ان چیزی رامیکشند یا اینکه روی زمین کشیده میشود
to be exposed to a constant stream of something
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
IF statement
عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
shut down
خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
good riddance to bad rubbish
<idiom>
وقتی تو خوشحالی از اینکه چیزی یا کسی به جای دیگری برده بشه یا فرستاده بشه
theory of epigensis
فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
shadow RAM
روش بهبود کارایی PC با کپی کردن محتوای قطعه
hedgehogs
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
run through
<idiom>
ازاول تا آخر بدون توقف کردن تمرین کردن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to sojourn
[formal]
[in a place as a visitor]
توقف کردن
failure
توقف کردن
failures
توقف کردن
stay
توقف کردن
stayed
توقف کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
stopping
ایستادن توقف کردن
stops
ایستادن توقف کردن
pull up
توقف کردن
[اتومبیل]
stopped
ایستادن توقف کردن
stop
ایستادن توقف کردن
stop dead/cold
<idiom>
سریع توقف کردن
lie to
درجهت باد توقف کردن
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
lay over
در نیمه راه توقف کردن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
ramps
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramp
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
preclude
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluding
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
provided he goes at once
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
kill
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
kills
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
monitored
1-بررسی یا آزمایش چیزی که کار میکند 2-بررسی فرایند یا تجزیه برای اطمینان از اینکه درست کار میکند
monitor
1-بررسی یا آزمایش چیزی که کار میکند 2-بررسی فرایند یا تجزیه برای اطمینان از اینکه درست کار میکند
monitors
1-بررسی یا آزمایش چیزی که کار میکند 2-بررسی فرایند یا تجزیه برای اطمینان از اینکه درست کار میکند
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to make a pause
مکث کردن توقف کردن
stand
ایست کردن توقف کردن
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
obstructed
ایجاد مانع کردن
obstructs
ایجاد مانع کردن
let
درنگ کردن مانع
obstructing
ایجاد مانع کردن
lets
درنگ کردن مانع
letting
درنگ کردن مانع
barricade
مانع مسدود کردن
obstruct
ایجاد مانع کردن
barricades
مانع مسدود کردن
barricaded
مانع مسدود کردن
barricading
مانع مسدود کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
prevent
مانع شدن ممانعت کردن
obstructively
با قصد فراهم کردن مانع
preventing
مانع شدن ممانعت کردن
gags
مانع فراهم کردن برای
gagging
مانع فراهم کردن برای
gagged
مانع فراهم کردن برای
obstructing
مانع شدن کارشکنی کردن
gag
مانع فراهم کردن برای
hindered
بازمانده کردن مانع شدن
hinders
بازمانده کردن مانع شدن
obstruct
مانع شدن کارشکنی کردن
obstructs
مانع شدن کارشکنی کردن
hampers
مانع شدن مختل کردن
obstructed
مانع شدن کارشکنی کردن
hampered
مانع شدن مختل کردن
hinder
بازمانده کردن مانع شدن
prevents
مانع شدن ممانعت کردن
hampering
مانع شدن مختل کردن
hindering
بازمانده کردن مانع شدن
prevented
مانع شدن ممانعت کردن
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
hamper
مانع شدن مختل کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
crest clearing
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
cover one's tracks
<idiom>
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
keel
خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
keels
خنک کردن مانع سررفتن دیگ شدن
obstructor
وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude
ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
to take action to prevent
[stop]
such practices
اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
cut down to size
<idiom>
ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
unmount
برای آگاه کردن سیستم عامل از اینکه دیسک درایو فعال نیست
function
کارایی
effectiveness
کارایی
efficiency
کارایی
proficiency
کارایی
functioned
کارایی
functions
کارایی
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
efficiency unit
واحد کارایی
mechanical efficiency
کارایی مکانیکی
efficiency variance
تباین کارایی
performances
شاهکار کارایی
nozzle efficiency
کارایی نازل
combat efficiency
کارایی رزمی
maximum performance
کارایی حداکثر
performance
شاهکار کارایی
select
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
selects
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
selected
خط تجزا روی یک قطعه که در صورت وجود سیگنال مانع از کار کردن آن میشود.
barnstorm
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstormed
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorming
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com