Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 302 (50 milliseconds)
English
Persian
compensation
جبران کردن
compensations
جبران کردن
offset
جبران کردن
offsetting
جبران کردن
redress
جبران کردن
redressed
جبران کردن
redresses
جبران کردن
compensate
جبران کردن
compensated
جبران کردن
compensates
جبران کردن
reciprocate
جبران کردن
reciprocated
جبران کردن
reciprocates
جبران کردن
expiate
جبران کردن
expiated
جبران کردن
expiates
جبران کردن
expiating
جبران کردن
satisfies
جبران کردن
satisfy
جبران کردن
satisfying
جبران کردن
requite
جبران کردن
requited
جبران کردن
requites
جبران کردن
requiting
جبران کردن
atone
جبران کردن
atoned
جبران کردن
atones
جبران کردن
atoning
جبران کردن
recuperate
جبران کردن
recuperated
جبران کردن
recuperates
جبران کردن
recuperating
جبران کردن
retrieve
جبران کردن
retrieved
جبران کردن
retrieves
جبران کردن
recoup
جبران کردن
recouped
جبران کردن
recouping
جبران کردن
recoups
جبران کردن
countervail
جبران کردن
counterweigh
جبران کردن
make good
جبران کردن
make up
جبران کردن
make up for
جبران کردن
to make good
جبران کردن
to make r.
جبران کردن
to make up for
جبران کردن
to recover from something
جبران کردن
[مثال از بحرانی]
Search result with all words
offset
جبران کردن خنثی کردن
offset
جبران کردن جبران
offsetting
جبران کردن خنثی کردن
offsetting
جبران کردن جبران
repair
جبران کردن دوباره دایر کردن
repair
درست کردن جبران کردن تعمیر
repaired
جبران کردن دوباره دایر کردن
repaired
درست کردن جبران کردن تعمیر
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
redress
دوباره پوشیدن جبران کردن
redressed
دوباره پوشیدن جبران کردن
redresses
دوباره پوشیدن جبران کردن
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
gratified
مفتخر کردن جبران کردن
gratifies
مفتخر کردن جبران کردن
gratify
مفتخر کردن جبران کردن
reimburse
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimbursed
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimburses
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimbursing
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
remedied
اصلاح کردن جبران کردن
remedies
اصلاح کردن جبران کردن
remedy
اصلاح کردن جبران کردن
remedying
اصلاح کردن جبران کردن
reclamation
تقاضای جبران خسارت کردن
rectified
برطرف کردن جبران کردن
rectifies
برطرف کردن جبران کردن
rectify
برطرف کردن جبران کردن
countervail
برابری کردن با جبران کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
indemnify
بیمه کردن جبران خسارت
make up a deficit
جبران کردن کسری
make up for the past
جبران مافات کردن
make up to
خسارت کسی را جبران کردن
quittance
بازپرداختن جبران کردن
recvperate
جبران خسارت کردن
to indemnify any one's expense
هزینه کسیرا جبران کردن
to make r. for a wrong
بی عدالتی یا خطایی را جبران کردن
to make up
جبران کردن فراهم کردن
to recoup oneself
هزینه خود را جبران کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
to recover lost time
وقت گمشده را جبران کردن)
to redress danger
جبران خسارت کردن
To make amends to someone for an injury.
وقت از دست رفته جبران کردن
to make good a mistake
[ to wipe a disgrace]
<idiom>
اشتباهی را جبران کردن
to atone for something
جبران کردن چیزی
to make amends for something
جبران کردن چیزی
Other Matches
compensatory amount
جبران
quid pro quo
جبران
remedied
جبران
offset
جبران
remedying
جبران
recovery
جبران
reparation
جبران
recoveries
جبران
amends
جبران
quid pro quos
جبران
satisfaction
جبران
making up
جبران
restitution
جبران
remedies
جبران
recoupment
جبران
compensator
جبران گر
recvery
جبران
remedy
جبران
atonement
جبران
offsetting
جبران
reprisal
جبران
reprisals
جبران
compensation
جبران
compensations
جبران
recuperation
جبران خسارت
irreparableness
جبران ناپذیری
dispenser cathode
کاتد جبران گر
current compensation
جبران جریان
attenuation compensation
جبران میرایی
recompensing
جبران عوض
back
جبران ازعقب
makeup time
زمان جبران
backs
جبران ازعقب
compensation
جبران خسارت
compensable
قابل جبران
recoupable
قابل جبران
live down
<idiom>
جبران خطاواشتباه
irreparable
جبران ناپذیر
compensations
جبران خسارت
compensation
جبران تهاتر
reparable
قابل جبران
compensations
جبران تهاتر
recompensing
جبران تلافی
redresses
جبران خسارت
irretrievability
جبران ناپذیری
redressed
جبران خسارت
restitution
جبران تلافی
redress
جبران خسارت
compensator
جبران کننده
award of damages
جبران خسارت
compensative
جبران کننده
solatium
جبران خسارت
irrecoverable
جبران ناپذیر
recovery
وصول جبران
recompensed
جبران تلافی
recoveries
استرداد جبران
repairable
قابل جبران
recompenses
جبران تلافی
recompense
جبران تلافی
recoveries
وصول جبران
recompense
جبران عوض
recompenses
جبران عوض
rectification
جبران یکسوسازی
recovery
استرداد جبران
overcompensation
جبران مفرط
recompensed
جبران عوض
reparation
جبران غرامت
remedy
وسائل جبران خسارت
irrecoverable
غیر قابل جبران
collision coverage
شمول جبران تصادمات
carry
جبران ضعف یار
carrying
جبران ضعف یار
rewardable
جبران خدمت اجر
compensating transformer
مبدل جبران کننده
recuperation
بهبود جبران خسارت
remedying
وسائل جبران خسارت
carries
جبران ضعف یار
carried
جبران ضعف یار
fair damages
[Law]
جبران خسارت عادلانه
irreparably
بطور جبران ناپذیر
compensating magnets
اهنربای جبران کننده
indemnities
جبران زیان بخشودگی
compensating winding
سیم پیچ جبران گر
it is beyond retrieve
جبران پذیر نیست
make up for something
<idiom>
جبران خطا یا اشتباه
remedied
وسائل جبران خسارت
indemnificatory
جبران کننده تاوانی
binding offset
حاشیه جبران شیرازه
overcompensation
جبران بیش از حد لزوم
rewards
جبران خدمت اجر
rewarded
جبران خدمت اجر
relief
گره گشایی جبران
compensating coil
پیچک جبران کننده
irreversible damage
اسیب جبران ناپذیر
counter-measures
اقدام جبران کننده
remedies
وسائل جبران خسارت
indemnity
جبران زیان بخشودگی
rectifiable
قابل تصحیح یا جبران
counter-measure
اقدام جبران کننده
reward
جبران خدمت اجر
fpa
معاف از جبران خسارت خاص
average bond
ضمانت نامه جبران خسارت
inexpiable
مرمت ناپذیر جبران نکردنی
indemnification
تاوان پردازی جبران زیان
protection and indemnity club
باشگاه حفظ منافع و جبران خسارت
to give one his revenge
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
catch up
تحرک بیشتر برای جبران عقب ماندگی
I wI'll try to catch up.
سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
weight
قطعه سرب درکیف زین برای جبران کمبودوزن اسب
p&l club
club indemnity protectionand باشگاه حفظ منافع و جبران خسارت
margin land
حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
contribution
جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
contributions
جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
Nothing can.compensate for the loss ones health.
هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
the joy overpays the toil
خوشی این کار رنج انراکه جبران میکندسهل است برانهم می چربد
anoxia
فقدان اکسیژن در سلولهای خونی و بافتی که اغلب منجربه زیانهای جبران ناپذیری میشود
fractional reserve banking
روش مبتنی بر ذخیره جبران کسری در امریکا در ازای هرصد دلاری که مشتریان دربانک می گذارد
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
bad debt
طلب لاوصول حساب ذخیرهای که برای جبران مطالبات لاوصول نگهداری میشود
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
bad debts
طلب لاوصول حساب ذخیرهای که برای جبران مطالبات لاوصول نگهداری میشود
compensatory time
ساعاتی از کار رسمی که به عنوان جبران کار فوق العاده از کار کارگر حذف و به اومرخصی داده میشود
irredenta
انجام نشده جبران نشده
unredeemed
جبران نشده سبک نشده
pecuniary liability
ضمانت ضمانت جبران خسارت
scitovsky double criterion
که براساس ان تغییری ایده ال استکه دران کسانیکه بهره برده اند بتوانندکسانیراکه زیان میبرند جبران نموده و در مقابل زیان کنندگان قادر نباشند که ازتغییر جلوگیری نمایند
indemnities
تضمین جبران خسارت احتمالی اینده تضمین هر نوع خسارت
indemnity
تضمین جبران خسارت احتمالی اینده تضمین هر نوع خسارت
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com