Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (27 milliseconds)
English
Persian
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
Other Matches
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
exchanges
دادن چیزی به جای چیز دیگر
intruders
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
exchanging
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchange
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged
دادن چیزی به جای چیز دیگر
superimposes
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
substitute
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
superimposing
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
substituting
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
superimpose
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
advance
حرکت دادن چیزی به جلو
advancing
حرکت دادن چیزی به جلو
advances
حرکت دادن چیزی به جلو
differential ailerons
ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
i am at my wit's end
دیگر عقلم به جایی نمیرسد
blitter
عنصر الکترونیکی که برای حرکت دادن یک تصویر از یک ناحیه حافظه به ناحیه دیگر طراحی شده است
switching
مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
lomomote
از جایی بجایی حرکت کردن
skulls
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skull
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to stay away from something
اجتناب کردن از چیزی یا جایی
to stay away from something
دور ماندن از چیزی یا جایی
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
trackball
وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
overlaps
جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlap
جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlapped
جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
to admit sombody
[into a place]
راه دادن کسی
[به جایی]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to let the ball do the work
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
on the move
<idiom>
حرکت از مکانی به مکان دیگر
washes
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
wash
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washed
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
tabbing
ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
shoot the duck
حرکت جلو و عقب نشینی روی یک پا و پای دیگر کشیده بجلو
lose
نداشتن چیزی دیگر پس از این
to p on one thing to another
چیزی را به چیز دیگر انداختن
loses
نداشتن چیزی دیگر پس از این
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
complete
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completes
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completing
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
substitution
جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanges
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchange
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
She turned the conversation to another subject.
او
[زن]
موضوع را
[به چیزی دیگر]
عوض کرد.
completed
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
alternatives
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
changer
وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
shares
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
inclusive
چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
alternative
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
shared
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
work off
<idiom>
اجبار چیزی به حرکت
factors
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factor
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
accosted
در امتداد چیزی حرکت کردن
accost
در امتداد چیزی حرکت کردن
accosts
در امتداد چیزی حرکت کردن
accosting
در امتداد چیزی حرکت کردن
to lose track
[of]
فراموش کنند
[یا دیگر ندانند]
که شخصی
[چیزی]
کجا است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to vote plump
رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
change of edge
تغییر حرکت از یک لبه تیغه به لبه دیگر بدون چرخیدن بدن
to rub a thing in
چیز دیگر دادن
chasse
نوعی حرکت با پاها بصورت یک پا روی زمین و یک پای دیگر روی هوا
slewing
سرعت حرکت ابزارهای ماشینی کنترل شده عددی ازیک محل به محل دیگر
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
end around
تغییر حرکت بازیگر از گوش به گوش دیگر
shore to shore movement
عملیات و حرکت مستقیم از یک ساحل به ساحل دیگر
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
contango
از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
moves
حرکت دادن
shifted
حرکت دادن
moved
حرکت دادن
move
حرکت دادن
movement
حرکت دادن
shifts
حرکت دادن
shift
حرکت دادن
stir up
<idiom>
حرکت دادن
interpolates
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
course
بسرعت حرکت دادن
moom umjigigi
حرکت دادن بدن
moveable
قابل حرکت دادن
interrupts
حرکت دادن وقفه
interrupt
حرکت دادن وقفه
propel
بردن حرکت دادن
scurrying
بسرعت حرکت دادن
propelled
بردن حرکت دادن
interrupting
حرکت دادن وقفه
propels
بردن حرکت دادن
scurries
بسرعت حرکت دادن
scurried
بسرعت حرکت دادن
courses
بسرعت حرکت دادن
coursed
بسرعت حرکت دادن
scurry
بسرعت حرکت دادن
route
فرمان حرکت دادن
routes
فرمان حرکت دادن
acculturate
نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
whiff
باصدای پف حرکت دادن وزیدن
stirrings
حرکت دادن بهم زدن
commercial water movement
حرکت دادن با کشتی غیرنظامی
stir
حرکت دادن بهم زدن
stirs
حرکت دادن بهم زدن
traversing
حرکت دادن لوله در سمت
traverses
حرکت دادن لوله در سمت
maneuver
حرکت دادن یاحرکت کردن
air movements
حرکت دادن ازراه هوا
traversed
حرکت دادن لوله در سمت
stirred
حرکت دادن بهم زدن
traverse
حرکت دادن لوله در سمت
papering
روش حرکت دادن کاغذ به جلو
yawed
پهلو بپهلو حرکت دادن هواپیما
yaw
پهلو بپهلو حرکت دادن هواپیما
scull
حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
sculled
حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
sculls
حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
rouses
از خواب بیدار شدن حرکت دادن
paper
روش حرکت دادن کاغذ به جلو
roused
از خواب بیدار شدن حرکت دادن
slew
حرکت دادن کاغذ از میان یک چاپگر
rouse
از خواب بیدار شدن حرکت دادن
papered
روش حرکت دادن کاغذ به جلو
papers
روش حرکت دادن کاغذ به جلو
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
implicit function
معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
plene administravit
بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
transforms
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transforming
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transformed
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transform
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
DFD
نمودار نشان دادن حرکت داده در سیستم
man handle
با نیروی انسان حرکت دادن بدرفتاری کردن
move on
ازجای خود حرکت دادن ازجای خود حرکت کردن
bytes
حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
windage
پیچ خوردگی حرکت دادن دستگاه درجه درسمت
trap
سد کردن حرکت دادن هدفها در مقابل تیرانداز دام
cursor tracking
حرکت دادن مکان نما روی یک صفحه نمایش
byte
حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
dependent
غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
width
اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر
joysticks
با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
joystick
با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
mechanical mouse
وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
gluteus
یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود
roll on roll off
سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
friction feed
مکانیزم چاپگر که در آن کاغذ با قرار دادن آن بین دوچرخ حرکت میکند
backslash
کاراکتر ASC II که در MS DOS برای نشان دادن ریشه دایرکتوری دیسک مثل C: یا مسیر دیگر به کار می روند
pushed
چیزی را زور دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com