English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
Other Matches
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to stand up for پشتی یا حمایت کردن از طرفداری کردن از
forcing قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
asserting حمایت کردن ازاد کردن
to give a knee to حمایت کردن تایید کردن
stick up for <idiom> کمک کردن ،حمایت کردن
assert حمایت کردن ازاد کردن
asserts حمایت کردن ازاد کردن
asserted حمایت کردن ازاد کردن
avers اثبات کردن تصدیق کردن
averred اثبات کردن تصدیق کردن
affirmed اثبات کردن تصریح کردن
affirming اثبات کردن تصریح کردن
affirms اثبات کردن تصریح کردن
aver اثبات کردن تصدیق کردن
averring اثبات کردن تصدیق کردن
brooked تحمل کردن سازش کردن
bear تقبل کردن تحمل کردن
brooking تحمل کردن سازش کردن
brooks تحمل کردن سازش کردن
bears تقبل کردن تحمل کردن
brook تحمل کردن سازش کردن
defends حمایت کردن
defending حمایت کردن
aid حمایت کردن
maintrain حمایت کردن از
to agitate [for] حمایت کردن
support حمایت کردن
protect حمایت کردن
sustain حمایت کردن از
vindicate حمایت کردن از
sustained حمایت کردن از
to defend [from] حمایت کردن [از]
sustains حمایت کردن از
protecting حمایت کردن
protects حمایت کردن
vindicated حمایت کردن از
aiding حمایت کردن
vindicates حمایت کردن از
defend حمایت کردن
uphold حمایت کردن از
defended حمایت کردن
to take under one's wing حمایت کردن
aided حمایت کردن
vindicating حمایت کردن از
upholds حمایت کردن از
propugn حمایت کردن از
substantiate اثبات کردن
substantiates اثبات کردن
corroborating اثبات کردن
substantiated اثبات کردن
substantiating اثبات کردن
prove اثبات کردن
proved اثبات کردن
proves اثبات کردن
asserting اثبات کردن
prover اثبات کردن
asserted اثبات کردن
assert اثبات کردن
corroborates اثبات کردن
demonstrating اثبات کردن
corroborated اثبات کردن
demonstrates اثبات کردن
affirm اثبات کردن
demonstrated اثبات کردن
deraign اثبات کردن
corroborate اثبات کردن
demonstrate اثبات کردن
asserts اثبات کردن
proving اثبات کردن
supporting اثبات کردن
espouses شوهردادن حمایت کردن از
espoused شوهردادن حمایت کردن از
espouse شوهردادن حمایت کردن از
stead گذاشتن حمایت کردن
assisted پیوستن به حمایت کردن از
assists پیوستن به حمایت کردن از
assisting پیوستن به حمایت کردن از
assist پیوستن به حمایت کردن از
espousing شوهردادن حمایت کردن از
vindicates اثبات بیگناهی کردن
vindicated اثبات بیگناهی کردن
vindicate اثبات بیگناهی کردن
to demonstrate a proposition قضیهای را اثبات کردن
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
vindicating اثبات بیگناهی کردن
maintained حمایت کردن از مدعی بودن
maintains حمایت کردن از مدعی بودن
maintain حمایت کردن از مدعی بودن
dure تحمل کردن
thole تحمل کردن
endure تحمل کردن
endures تحمل کردن
endured تحمل کردن
sustains تحمل کردن
support تحمل کردن
experiences تحمل کردن
suffered تحمل کردن
suffer تحمل کردن
sustained تحمل کردن
sustain تحمل کردن
suffers تحمل کردن
experiencing تحمل کردن
experience تحمل کردن
to give support to تحمل کردن
to bear out تحمل کردن
put up with تحمل کردن
undergo تحمل کردن
abhide تحمل کردن
keep up تحمل کردن
sit down under تحمل کردن
dree تحمل کردن
lie down under تحمل کردن
bide تحمل کردن
vasbyt تحمل کردن
undergone تحمل کردن
undergoing تحمل کردن
undergoes تحمل کردن
tolerating تحمل کردن
withstood تحمل کردن
stand تحمل کردن
tolerates تحمل کردن
withstanding تحمل کردن
tolerated تحمل کردن
withstands تحمل کردن
withstand تحمل کردن
tolerate تحمل کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
prove استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
refute اشتباه کسی را اثبات کردن
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuting اشتباه کسی را اثبات کردن
refutes اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted اشتباه کسی را اثبات کردن
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
to stand by a person از کسی پشتی یا حمایت یانگهداری کردن
stick one's neck out <idiom> مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
stomached اشتها تحمل کردن
outstand بیشتر تحمل کردن
stomach اشتها تحمل کردن
stomaching اشتها تحمل کردن
stomachs اشتها تحمل کردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
comport جور بودن تحمل کردن
to champ the bit چیزیرابابی صبری تحمل کردن
comporting جور بودن تحمل کردن
comports جور بودن تحمل کردن
bear تاب اوردن تحمل کردن
forborne دست برداشتن تحمل کردن
to suffer a loss ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
to sustain a loss ضر ردادن تحمل خسارت کردن
bears تاب اوردن تحمل کردن
stick پیچ درکار تحمل کردن
comported جور بودن تحمل کردن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to have your share of something [negative] چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
to stand the racket ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
wheel load فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
fan بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com