English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English Persian
inscribe حکاکی کردن نشاندن
inscribed حکاکی کردن نشاندن
inscribes حکاکی کردن نشاندن
inscribing حکاکی کردن نشاندن
Other Matches
scribe حکاکی کردن
scribes حکاکی کردن
inscribes حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
inscribed حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
inscribe حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
inscribing حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
insculp حکاکی کردن گراور کردن
routes به خاک نشاندن تثبیت کردن
route به خاک نشاندن تثبیت کردن
suppress توقیف کردن فرو نشاندن
drive عقب نشاندن بیرون کردن
suppresses توقیف کردن فرو نشاندن
suppressing توقیف کردن فرو نشاندن
drives عقب نشاندن بیرون کردن
engraved گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
engraves گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
engrave گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
to inlay anything with gems چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
piggyback <idiom> روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
gravure حکاکی
stylography حکاکی
engraving حکاکی
engravings حکاکی
carving حکاکی
glyptics حکاکی
in intaglio با حکاکی
glyptic مربوط به حکاکی
graving tool قلم حکاکی
burin قلم حکاکی
cutting chisel قلم حکاکی
toreutics فن حکاکی وقلم زنی
woodcut حکاکی روی چوب
lithography حکاکی بر روی سنگ
lithograph حکاکی روی سنگ
lithographs حکاکی روی سنگ
intagliated حکاکی شده منقوش
to inlay gems in anything چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
carving knife چاقوی حکاکی یا گوشت بری
lithographs حکاکی روی سنگ حجاری
corn-cob حکاکی روی ظرف چوبی
stylograph قلم حکاکی وگراور سازی
styluses قلم فولادی حکاکی وگراورسازی
die sinking and engraving machine دستگاه فرز حدیده و حکاکی
stylus قلم فولادی حکاکی وگراورسازی
lithograph حکاکی روی سنگ حجاری
carving knives چاقوی حکاکی یا گوشت بری
stilus قلم فولادی حکاکی وگراورسازی
styli قلم فولادی حکاکی وگراورسازی
woodcut گراوور چوبی حکاکی بر لوحه چوبین
photoglyph صفخهای که دراثر روشنایی حکاکی شده باشد
scrimshaw اشیاء منبت کاری یا حکاکی شده زینتی
lion [حکاکی سر شیر در معماری کلاسیک بخصوص در کتیبه ها]
intaglio تصویر حکاکی شده روی سنگ یا مواد سخت
setting up نشاندن
settles نشاندن
settle نشاندن
inlay : نشاندن
inlaying : نشاندن
inlays : نشاندن
enchase نشاندن
imprint نشاندن
to set down نشاندن
engrain نشاندن
infix نشاندن
set نشاندن
sets نشاندن
settings نشاندن
setting نشاندن
imprinted نشاندن
imprints نشاندن
embed نشاندن
insculp نشاندن
stud نشاندن
embeds نشاندن
pushing نشاندن
immigrated نشاندن
set down نشاندن
immigrate نشاندن
immigrates نشاندن
to make sit نشاندن
immigrating نشاندن
unset باز نشاندن
retreating عقب نشاندن
relieving فرو نشاندن
relieves فرو نشاندن
setback عقب نشاندن
quashed فرو نشاندن
quash فرو نشاندن
retreats عقب نشاندن
upends راست نشاندن
sets نشاندن کارگذاشتن
quashes فرو نشاندن
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
retreated عقب نشاندن
retreat عقب نشاندن
remitting فرو نشاندن
quenched فرو نشاندن
quenches فرو نشاندن
to stamp out فرو نشاندن
setting up نشاندن کارگذاشتن
set نشاندن کارگذاشتن
setbacks عقب نشاندن
fight the fire اتش نشاندن
reseat دوباره نشاندن
reseated دوباره نشاندن
remit فرو نشاندن
reseating دوباره نشاندن
quench فرو نشاندن
reseats دوباره نشاندن
remits فرو نشاندن
remitted فرو نشاندن
relieve فرو نشاندن
ground به گل نشاندن ناو
route به زمین نشاندن
seats جایگاه نشاندن
mollified فرو نشاندن
seated جایگاه نشاندن
upended راست نشاندن
mollify فرو نشاندن
preset از پیش نشاندن
seat جایگاه نشاندن
mollifying فرو نشاندن
upend راست نشاندن
mollifies فرو نشاندن
engraft نشاندن جادادن
graved نشاندن جایگیر
molify فرو نشاندن
push instruction دستورالعمل نشاندن
to lay it on thick فرو نشاندن
inthrone بر تخت نشاندن
routes به زمین نشاندن
upending راست نشاندن
to contain one's anger خشم خودرافرو نشاندن
up end راست نشاندن یا واداشتن
transplant درجای دیگری نشاندن
to pile up a ship کشتی را بخاک نشاندن
reseating در جای دیگر نشاندن
transplanting درجای دیگری نشاندن
reseated در جای دیگر نشاندن
transplants درجای دیگری نشاندن
propitiates خشم را فرو نشاندن
plasma plating نشاندن پوشش نسوز
reseat در جای دیگر نشاندن
transplanted درجای دیگری نشاندن
propitiating خشم را فرو نشاندن
reseats در جای دیگر نشاندن
push نشاندن فشار دادن
chair برکرسی یاصندلی نشاندن
chairing برکرسی یاصندلی نشاندن
pushes جای دادن نشاندن
pushes نشاندن فشار دادن
pushed جای دادن نشاندن
pushed نشاندن فشار دادن
chairs برکرسی یاصندلی نشاندن
upending بر روی پایه نشاندن
chaired برکرسی یاصندلی نشاندن
push جای دادن نشاندن
upended بر روی پایه نشاندن
propitiated خشم را فرو نشاندن
propitiate خشم را فرو نشاندن
upends بر روی پایه نشاندن
upend بر روی پایه نشاندن
enthroned برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthrone برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthroning برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthrones برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
crimping نشاندن گلوله روی پوکه
embower درداربست جادادن در سایبان نشاندن
microchip مداری ه تمام قط عات فعال و غیرفعال آن روی یک قطعه نیمه هادی قرار دارند با روشهای حکاکی و فرآیندهای شیمیایی
microchips مداری ه تمام قط عات فعال و غیرفعال آن روی یک قطعه نیمه هادی قرار دارند با روشهای حکاکی و فرآیندهای شیمیایی
integrated circuit مداری که همه قط عات فعال و غیرفعال آن روی یک نیمه هادی کوچک قرار دارند به وسیله روشهای حکاکی و شیمیایی
to r. aking کسی رادوباره به تخت پادشاهی نشاندن
ground بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
lithoglyptics کنده کاری روی گوهر حکاکی روی جواهر
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
glyptography شناسائی نقشهای جواهر حکاکی در روی جواهر
to inlay a printed page صفحه چاپ شدهای را در برگ بزرگتر و محکم تری نشاندن
under weft پود زیرین یا ضخیم [جهت نشاندن گره ها در جای خود و محکم و یکنواخت شدن آنها]
printed circuit board ماده سطح که شیارهای هادی از جنس آهن دارد به صورت چاپ شده یا حکاکی روی سطح آن که وقتی قط عات روی آن نصب می شوند مدار را کامل میکند
printed circuit ماده سطح که شیارهای هادی از جنس آهن دارد به صورت چاپ شده یا حکاکی روی سطح آن که وقتی قط عات روی آن نصب می شوند مدار را کامل میکند
rom دیسک پلاستیکی کوچک که به عنوان قطعه ROM با فرفیت بالا استفاده میشود. داده به صورت دودویی ذخیره میشود به صورت سوراخهای حکاکی شده روی سطح آن که سپس توسط لیزر خوانده می شوند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com