English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
There's no danger of that happening again. خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
Other Matches
There is nothing to worry about. دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
Such a thing does not exist at all . چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
There is no such number. همچنین شماره تلفنی وجود ندارد.
There's no reason for concern. دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
There are not many amusements in this town. دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
resident ما در حافظه بار کردن ندارد وجود دارد
residents ما در حافظه بار کردن ندارد وجود دارد
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
There is no pleasure without pain . <proverb> هیچ کامیابى و لذتى بدون درد ورنج وجود ندارد .
natural rate hypothesis هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
It is all over between them . They are thru with each other . بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
divided landing gear ارابه فرود ثابت که هیچ محور افقی بین چرخهای ان وجود ندارد
residents داده نوشتار که همیشه در چاپگر یا وسیلهای که نیاز به بار کردن ندارد وجود دارد
resident داده نوشتار که همیشه در چاپگر یا وسیلهای که نیاز به بار کردن ندارد وجود دارد
come hell or high water <idiom> هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
presumption hominis قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
rug names اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
safeness بی خطری
safety بی خطری
cop out <idiom> توی خطری گذاشتن
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb> کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
coast is clear <idiom> هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
smell danger <idiom> از خطری پیش آگاه شدن [اصطلاح مجازی]
he is second to none دومی ندارد بالادست ندارد
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
reship دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
unregenerate دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
unregenerated دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
disaster recovery plan طرح یک واکنش به هنگامیکه خطری نرم افزار و سخت افزار را تهدید میکند
enclave economices اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
looped تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loop تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
redintegrate دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
hap اتفاق
fortuity اتفاق
confederacy اتفاق
togtherness اتفاق
togetherness اتفاق
occurence اتفاق
occurrences اتفاق
happening اتفاق
joinder اتفاق
accident اتفاق
accidents اتفاق
federal اتفاق
occurrence اتفاق
leagues اتفاق
fluke اتفاق
flukes اتفاق
happenings اتفاق
case اتفاق
cases اتفاق
unity اتفاق
chances اتفاق
lague اتفاق
events اتفاق
coincidence اتفاق
event اتفاق
chance اتفاق
chanced اتفاق
confederations اتفاق
chancing اتفاق
confederation اتفاق
accidence اتفاق
accidentalism اتفاق
accidentalness اتفاق
league اتفاق
coincidences اتفاق
confederacies اتفاق
it happened اتفاق افتاد
supervention اتفاق ناگهانی
occurred اتفاق افتادن
happened <past-p.> اتفاق افتاده
occur اتفاق افتادن
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
chanced اتفاق افتادن
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
chances اتفاق افتادن
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance. بر حسب اتفاق
befalls اتفاق افتادن
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
by accident <adv.> برحسب اتفاق
renewal of the convention تجدید اتفاق
confederative اتفاق کننده
accidently <adv.> برحسب اتفاق
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
befalling اتفاق افتادن
befell اتفاق افتادن
at random <adv.> برحسب اتفاق
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
befallen اتفاق افتادن
befall اتفاق افتادن
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
by chance <adv.> برحسب اتفاق
unison اتحاد اتفاق
chance اتفاق افتادن
tide اتفاق افتادن
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
occurring اتفاق افتادن
by a unanimous به اتفاق اراء
fall out اتفاق افتادن
fortuitism عقیده به اتفاق
consensus اتفاق اراء
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
disunion عدم اتفاق
betide اتفاق افتادن
casualist معتقد به اتفاق
come about اتفاق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
unanimously به اتفاق اراء
consensus of opinion اتفاق اراء
unanimity اتفاق اراء
by a unanimity vote به اتفاق اراء
occurs اتفاق افتادن
chancing اتفاق افتادن
act of God اتفاق قهری
acts of God اتفاق قهری
hap اتفاق افتادن
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
sure thing <idiom> حتما اتفاق افتادن
previously زودتر اتفاق افتادن
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
occur رخ دادن یا اتفاق افتادن
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
occurring رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
happens رخ دادن اتفاق افتادن
occurred رخ دادن یا اتفاق افتادن
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
consentaneous دارای اتفاق اراء
happened رخ دادن اتفاق افتادن
happen رخ دادن اتفاق افتادن
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
as one man به اتفاق مانند یک مرد
fortune اتفاق افتادن مقدرکردن
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
unanimity اتفاق ارا هم اوازی
fortunes اتفاق افتادن مقدرکردن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
give اتفاق افتادن فدا کردن
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
gives اتفاق افتادن فدا کردن
giving اتفاق افتادن فدا کردن
leaguer عضو مجمع اتفاق ملل
bay چه قبل اتفاق افتاده است
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
Should anything happen to me, ... <idiom> اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
contingent annuity پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
interrupts توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
being وجود
existence وجود
existences وجود
neer do well or well پی وجود
despite با وجود
In spite of . Despite . Notwithstanding . با وجود
entities وجود
presence وجود
personalities وجود
entity وجود
personality وجود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com