English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (21 milliseconds)
English Persian
compress خلاصه کردن متراکم کردن
compresses خلاصه کردن متراکم کردن
compressing خلاصه کردن متراکم کردن
Other Matches
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
digesting خلاصه کردن و شدن خلاصه
digested خلاصه کردن و شدن خلاصه
digest خلاصه کردن و شدن خلاصه
digests خلاصه کردن و شدن خلاصه
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
compressive strength قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
run-throughs بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-through بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run through بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
amassed توده کردن متراکم کردن
congest متراکم کردن گرفته کردن
amassing توده کردن متراکم کردن
amasses توده کردن متراکم کردن
amass توده کردن متراکم کردن
compressing متراکم کردن
compacted متراکم کردن
jammed متراکم کردن
compact متراکم کردن
condenses متراکم کردن
compacts متراکم کردن
jam متراکم کردن
jams متراکم کردن
compresses متراکم کردن
condensing متراکم کردن
compress متراکم کردن
condense متراکم کردن
compaction متراکم کردن
compacting متراکم کردن
densify متراکم کردن
outlines خلاصه خلاصه کردن
outlined خلاصه خلاصه کردن
outline خلاصه خلاصه کردن
outlining خلاصه خلاصه کردن
soil consolidation متراکم کردن خاک
clogs متراکم وانباشته کردن
supercharge متراکم کردن مقدماتی
clogged متراکم وانباشته کردن
clog متراکم وانباشته کردن
packs متراکم کردن فشردن
pack متراکم کردن فشردن
condensing منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
condenses منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
condense منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
accumulates روی هم گذاشتن متراکم کردن
compaction فشرده سازی متراکم کردن
accumulate روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating روی هم گذاشتن متراکم کردن
roller دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
summarize خلاصه کردن
summarized خلاصه کردن
abstracting خلاصه کردن
epitomises خلاصه کردن
condenses خلاصه کردن
foreshorten خلاصه کردن
summarising خلاصه کردن
condensing خلاصه کردن
summarised خلاصه کردن
summarises خلاصه کردن
summarizing خلاصه کردن
abstract خلاصه کردن
summarizes خلاصه کردن
condense خلاصه کردن
foreshortened خلاصه کردن
epitomising خلاصه کردن
epitomizing خلاصه کردن
epitomizes خلاصه کردن
epitomised خلاصه کردن
synopsize خلاصه کردن
epitomized خلاصه کردن
foreshortens خلاصه کردن
epitomize خلاصه کردن
abstracts خلاصه کردن
brief دستور خلاصه کردن
abbreviating مختصرکردن خلاصه کردن
abbreviates مختصرکردن خلاصه کردن
briefer دستور خلاصه کردن
abbreviate مختصرکردن خلاصه کردن
briefest دستور خلاصه کردن
briefed دستور خلاصه کردن
to make a long story short <idiom> خلاصه کردن قصه
condensible قابل خلاصه کردن
to take notes of خلاصه نویسی کردن از
crunching متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
cut down خلاصه کردن تقلیل دادن
abstract a deed قباله ایی را خلاصه کردن
outlined مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outline مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlining مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlines مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
briefing جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
briefings جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
sketched پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketch پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketches پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
augmentative متراکم شونده متراکم کننده
epitomist شخصی که کتابی را خلاصه کند خلاصه نویس
aggregates متراکم متراکم ساختن
aggregate متراکم متراکم ساختن
briefer خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
brief خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
compact متراکم
compactness متراکم
cumulative distribution متراکم
compressed متراکم
compacts متراکم
densest متراکم
agglomerative متراکم
compacted متراکم
cumulative متراکم
dense متراکم
accumulated متراکم
denser متراکم
cumulous متراکم
leak proof متراکم
compacting متراکم
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
condense همچگال متراکم
condensing همچگال متراکم
dense binary code رمزدودویی متراکم
cumulative frequency فراوانی متراکم
agglomerate متراکم شدن
data aggregate دادههای متراکم
dense list لیست متراکم
compressed air هوای متراکم
condenses همچگال متراکم
massy متراکم غلیظ
combustor متراکم کننده
voluminous متراکم انبوه
compressors متراکم کننده
comperssion capacitor خازن متراکم
compressor متراکم کننده
accumulated capital سرمایه متراکم
incompact غیر متراکم
eluvium خاک باداورده و متراکم
supercharger پیش متراکم کننده
heavily overcast ابری متراکم [هواشناسی]
trust fund وجوه متراکم شده
gas compressor متراکم کننده هوا
cumulous مانند ابرهای متراکم
condensed mercurytemperature دمای جیوه متراکم
data compression متراکم سازی داده ها
data aggregate متراکم سازی داده ها
laminated product تولید ماده متراکم متورق
compression بهم فشردگی متراکم سازی
compressed gas cylinder سیلندر محتوی گاز متراکم
cumulus ابر متراکم و روی هم انباشته
grouter دستگاه متراکم کننده سیمان
coke pusher دستگاه متراکم کننده ذغال کک
accumulated dividend سود سهام متراکم شده
air compresser دستگاهی که هوا را متراکم میکند
planosol گل سفید نرم و متراکم فلات
over consolidated clay خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
cumuli ابر متراکم و روی هم انباشته
wilson cloud نوعی ابر غلیظ و متراکم
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
chert نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
charge neutrality تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
glomerule خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com