English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
Other Matches
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
lien حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
liabilities and assets بدهی و دارایی
due bill در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
the d. of a debt پرداخت بدهی
liquidation پرداخت بدهی
solvency توانایی پرداخت بدهی
rebate پرداخت قسمتی از بدهی
monetization پرداخت نقدی بدهی
defaulting عدم پرداخت بدهی
default عدم پرداخت بدهی
defaulted عدم پرداخت بدهی
chargeable قابل بدهی یا پرداخت
rebates پرداخت قسمتی از بدهی
due بدهی موعد پرداخت
defaults عدم پرداخت بدهی
liquidation [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
realisation [British E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
insolvency عدم توانایی در پرداخت بدهی
monetization پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
tax avoidance اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
delegatee کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
judgement dept بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
other things being equal اگر برای چیزهای دیگر نباشد
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
to not give a smeg about something [British E] برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک]
to not give a shit about something برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک]
to not give a damn about something [somebody] برای چیزی [کسی] اصلا مهم نباشد. [اصطلاح روزمره]
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
conversions استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversion استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
res ipsa loquitur این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
caught short <idiom> پول کافی برای پرداخت نداشتن
cash on the barrelhead <idiom> پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
toll traverse وجهی که برای عبور از املاک خصوصی پرداخت میشود
date of grace مدت مجاز برای پرداخت سفته و برات پس از سر رسید
moonlight fliting گریز از خانهای هنگام شب برای رهایی از پرداخت اجاره
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
wharfage وجهی که برای استفاده ازبارانداز پرداخت میشود حق باراندازی
You will have to pay duty on this. شما برای این باید گمرکی پرداخت کنید.
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
lease نوشتهای برای واگذاری یک قطعه در یک زمانی به جای پرداخت قیمت
leases نوشتهای برای واگذاری یک قطعه در یک زمانی به جای پرداخت قیمت
financed رسته دارایی دارایی
finances رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
satisfactory <adj.> بسنده
sufficing <adj.> بسنده
enough بسنده
sufficient بسنده
good [sufficient] <adj.> بسنده
adequate <adj.> بسنده
sufficient <adj.> بسنده
adequate بسنده
acceptable <adj.> بسنده
licenses اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
licence اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
licences اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
debt finance افزایش سرمایه از طریق فروش سهام تامین محل برای پرداخت قروض و دیون
suffice بسنده بودن
adequate stimulus محرک بسنده
suffices بسنده بودن
sufficing بسنده بودن
sufficed بسنده بودن
be sufficient بسنده بودن
be enough بسنده بودن
last [be enough] بسنده بودن
reach بسنده بودن
adequate بسنده مناسب
suffice بسنده بودن
be adequate بسنده بودن
adequate صلاحیت دار بسنده
enow بسنده انقدرکه باید
possessive ملکی
possessives ملکی
manorial ملکی
landed a ملکی
agrarian ملکی
jointure مهریه ملکی
progress payment پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
matt فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
matte فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
my <pron.> مال من [ضمیر ملکی]
to a an astate ملکی رابدست اوردن
genitive ملکی مضاف الیهی
legal right toa property حق قانونی نسبت به ملکی
to vest a property in any one ملکی رابکسی واگذارکردن
land agent دلال معاملات ملکی
realtors دلال معاملات ملکی
realtor دلال معاملات ملکی
interim financing پرداخت اقساط به طور کوتاه مدت پرداخت بینابین
estate in joint tenancy در CLواگذاری ملکی را به دو یا چندنفر گویند
to vest a property in any one ملکی را بتصرف کسی دراوردن
vest a property in someone ملکی را به کسی واگذار کردن
to rack rent حداکثر اجاره رابر ملکی بستن
his ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر
foreclose a mortgage فک رهن ملکی را از مالک ان سلب کردن
usance مهلت پرداخت پرداخت مدت دار
melchizedek > ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
acrylic lacquer لاک های اکریلیک که دارای حلال های بسیار فرار بوده و برای پرداخت سطح هواپیما بکار میرود
sets of bill نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
STT نشانه تامین اتصال امن بین جستجوگر کاربر و وب سایت فروشنده که به کاربر امکان پرداخت قیمت برای اینترنت میدهد
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
fate پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
droppage کسری پرداخت کسر پرداخت
fates پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
secure transaction technology سیستم ساخت ماکروسافت برای ایجار اتصال ایمن بین جستجوگر کاربر و وب سایت فروشنده که به کاربر امکان پرداخت قیمت کالاها روی اینترنت میدهد
tax evasion عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
at least هیچ نباشد
to be on the safe side باقی نباشد
unrepresentative کسیکهداراینظراتعمومیوعام نباشد
ransom وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransoms وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
pay as you go principle اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
warehousing system روشی که به موجب ان کالاهای وارداتی بدون پرداخت حقوق و عوارض گمرکی به مملکت وارد و انبار میشود و این عوارض درموقع عرضه برای فروش اخذ میشود
impasse حالتی که از ان رهایی نباشد
low priority work کاری که مهم نباشد
not too expensive خیلی گران نباشد.
For all we know he may be living . از کجامعلوم که زند ؟ نباشد
inadmissibly چنانکه روایاجایز نباشد
square peg in a round hole <idiom> شخصی که مناسب کاری نباشد
unless otherwise agreed اگر توافق دیگری نباشد
to not give a stuff about something [British E] برایشان اصلا مهم نباشد.
The shell does not always contain a pearl. <proverb> همیشه در صدف گوهر نباشد .
to not give a hoot in hell for something برایشان اصلا مهم نباشد.
simplest آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simpler آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simple آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
to not give a toss about something [British E] برایشان اصلا مهم نباشد.
inexpressively چنانکه زبان دار نباشد
indefensibly چنانکه دفاع بردار نباشد
extraneously چنانکه وابسته بموضوع نباشد
estate at will در CLواگذاری ملکی است که به کسی به عنوان اجاره با قیداین شرط که مستاجر عین مستاجره را به میل مالک اداره کند
right out <idiom> به شکلی که هیچ چیز پنهان نباشد
Just sign here and leave at that . اینجا را امضاء کن ودیگر کارت نباشد
sinecure هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
sinecures هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
null لیستی که حاوی هیچ چیز نباشد
rigid یک چیز محکم که قبل خم شدن نباشد
illegal دستور برنامهای که در قواعد زیان نباشد
If anything ,it is more expensive. اگر گرانتر نباشد مسلما" ارزانتر نیست
i speak under correction انچه می گویم ممکن است درست نباشد
capital expenditure هزینهای که فایده اش محدود به یک دوره مالی نباشد
no man's land سرزمین میان دو کشور که متعلق به هیچ یک از ان دو نباشد
relevantly بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
poll degree درجهای که از دانشگاه بگیرندولی با امتیازویژهای توام نباشد
factory قیمتی که حاوی حمل و نقل ازکارخانه نباشد
factories قیمتی که حاوی حمل و نقل ازکارخانه نباشد
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenant by sufference هر گاه کسی ملکی رابا عنوان و سمت قانونی درتصرف داشته باشد و پس اززوال سمت
She is forty if a day . چهل سال راشیرین دارد ( اگر بیشتر نباشد )
gentelmen's agreement کلیه توافقهایی که مستند به اسنادرسمی و امضا شده نباشد
figures آنچه کاملاگ درست نباشد ولی نزدیک به آن باشد
figure آنچه کاملا درست نباشد ولی نزدیک باشد
machine address مقدار یک عبارت که تحت تاثیر جابجایی در برنامه نباشد
figuring آنچه کاملاگ درست نباشد ولی نزدیک به آن باشد
estates دارایی
estate دارایی
fortune دارایی
fortunes دارایی
wealth دارایی
property دارایی
financing دارایی
portfolios دارایی
holding دارایی
portfolio دارایی
possession دارایی
purses دارایی
means دارایی
financed دارایی
finance دارایی
finances دارایی
purse دارایی
pursing دارایی
asset دارایی
pursed دارایی
carnet اسنادی که در حمل بین المللی بکار برده میشود وموقع عبور محموله توسط کامیون از مرزهای متعددمحموله را از پرداخت حقوق گمرکی بین راه معاف می داردومحموله درمقصد باز وحقوق گمرکی مربوطه پرداخت می گردد
debits بدهی
due بدهی
liabilities بدهی
debiting بدهی
debit بدهی
debts بدهی
debt بدهی
indebtedness بدهی
liability بدهی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com