English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
haw درنگ فرمان حرکت
hawed درنگ فرمان حرکت
hawing درنگ فرمان حرکت
haws درنگ فرمان حرکت
Other Matches
route فرمان حرکت دادن
routes فرمان حرکت دادن
marching orders فرمان حرکت برای جنگ
recovering به حالت اول درامدن فرمان حرکت از نو
recover به حالت اول درامدن فرمان حرکت از نو
recovers به حالت اول درامدن فرمان حرکت از نو
tent striking فرمان اماده حرکت شدن یکانها
wingman خلبانی که خارج از فرمان دسته هوایی حرکت میکند خلبان جناحی
real time با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
clangorous درنگ درنگ کننده
ctrl break در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
magna charta فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
magna carta فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
sound off فرمان موزیک را شروع کنید فرمان مارش کوتاه
controlled stick steering دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
steering فرمان ماشین سیستم فرمان یا هدایت
forward march فرمان قدم رو فرمان پیش
guide on me فرمان پشت سر من پیش مرا تعقیب کنید فرمان پشت سر من
differential ailerons ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
hesitancy درنگ
hesitation درنگ
pauses درنگ
paused درنگ
straight away بی درنگ
halt درنگ
halted درنگ
pausing درنگ
halts درنگ
hesitance درنگ
without demur بی درنگ
cut-off درنگ
hertzprung russel diagram درنگ
instantaneous <adj.> بی درنگ
pause درنگ
intuitive <adj.> بی درنگ
juncture درنگ
delays درنگ
tarrying درنگ
tarry درنگ
immediate <adj.> بی درنگ
delaying درنگ
tarriance درنگ
delay درنگ
tarries درنگ
cut-offs درنگ
right off the bat <idiom> بی درنگ
right away بی درنگ
right off بی درنگ
eftsoons بی درنگ
tarried درنگ
unintermediate <adj.> بی درنگ
loiteringly با درنگ
lingeringly درنگ کنان
lingerer درنگ کننده
hey presto برگرد درنگ
hesitant درنگ کننده
tarrying درنگ کردن
tarry درنگ کردن
two days d دو روز درنگ
swither درنگ کردن
tarried درنگ کردن
stick around درنگ کردن
loiteringly درنگ کنان
loiter : درنگ کردن
demurred درنگ کردن
directly یکراست بی درنگ
loitered : درنگ کردن
demurring درنگ کردن
loitering : درنگ کردن
apace باشتاب بی درنگ
unhesitatingly بی درنگ بی تامل
demurs درنگ کردن
retardment درنگ تاخیر
loiters : درنگ کردن
retardatory درنگ کننده
lingers درنگ کردن
lingering درنگ کردن
retardative درنگ کننده
right away <idiom> فورا ،بی درنگ
tarries درنگ کردن
real time بلا درنگ
linger درنگ کردن
lingered درنگ کردن
demur درنگ کردن
computer controlled machine دستگاه با فرمان کامپیوتری دستگاه با فرمان الکترونیکی
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
real time بازده بلادرنگ بی درنگ
real time output خروجی بلا درنگ
real time system سیستم بلا درنگ
real time input ورودی بلا درنگ
to give a ready consent بی درنگ رضایت دادن
proceed at once to tehran بی درنگ به تهران رهسپارشوید
let درنگ کردن مانع
snap shoting بی درنگ شلیک کردن
letting درنگ کردن مانع
lets درنگ کردن مانع
up on the spot فی المجلس مقدا بی درنگ
demurring تقاضای درنگ یا مکث کردن
demur تقاضای درنگ یا مکث کردن
haltingly درنگ کنان ازروی دودلی
demurred تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurs تقاضای درنگ یا مکث کردن
guide left فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to linger on a subject روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
waving حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waves حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waved حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
wave حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
feint فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinted فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinting فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feints فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
mouses نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
route order ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه
trackball وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
stroked حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroking حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
strokes حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
move off the ball حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
stroke حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
cruising سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruises سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruise سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruised سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
taped وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
tapes وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
tape وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
cancel check firing فرمان بازرسی اتش ملغی فرمان بازرسی اتش لغو
counter clockwise حرکت عکس حرکت عقربههای ساعت
transferring حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
transfer حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
compound motion حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
transfers حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
aberration جابجائی زاویه ای فاهری در جهت حرکت نافر که نتیجه ترکیب سرعت حرکت نافر و سیر نورمیباشد
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
relative که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
momentum سرعت حرکت شتاب حرکت
angle of depression میدان حرکت لوله توپ در زیرافق زاویه حرکت زیر افق لوله
skulls حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skull حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
moving havens مناطق ازاد از نظر حرکت زیردریاییها مناطق امن حرکت دریایی
travelling overwatch راهپیمایی با پوشش حرکت راهپیمایی با استفاده ازمراقبت حرکت با اتش
real time اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
nodes ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت
node ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت
bounding overwatch حرکت خیز به خیز با پوشش حرکت با اتش و مانور
quadrature encoding سیستمی که جهت حرکت mouse را مشخص میکند. در یک mouse مکانیکی , دو احساس WS و سیگنال حرکت عمودی و افقی آنرا تشخیص می دهند. با این روش این سیگنالها ارسال می شوند
stabile بدون حرکت بی حرکت
insubordinate نا فرمان
ordinace فرمان
rescript فرمان
pipes فرمان
MDs فرمان D
MD فرمان D
bugle call فرمان
drive فرمان
commandments فرمان
commandment فرمان
firman فرمان
chdir فرمان CD
handle bar فرمان
controls فرمان
controlling فرمان
by order of فرمان
ship will adjust فرمان
control فرمان
hest فرمان
indocile نا فرمان
mark time فرمان در جا
mkdir فرمان D
rudder bar فرمان
drives فرمان
sanction فرمان
edicts فرمان
steering فرمان
instituting فرمان
commanded فرمان
decreed فرمان
edict فرمان
ordinance فرمان
if فرمان IF
institutes فرمان
command فرمان
word فرمان
handlebar فرمان
institute فرمان
worded فرمان
Rd فرمان RD
instituted فرمان
decree فرمان
decreeing فرمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com