English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 192 (10 milliseconds)
English Persian
exposed در معرض نهادن
exposure در معرض نهادن
exposures در معرض نهادن
Other Matches
expose to rays در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
exposed to در معرض
susceptible در معرض
on risk در معرض خطر
on sight در معرض دید
open to attack در معرض حمله
stigmatic در معرض تهمت
stigmatist در معرض تهمت
subjected to danger در معرض خطر
liable to danger در معرض خطر
weathers در معرض هواگذاشتن
weathered در معرض هواگذاشتن
weather در معرض هواگذاشتن
displays در معرض نمایش
displaying در معرض نمایش
displayed در معرض نمایش
display در معرض نمایش
on view در معرض نمایش
touch and go در معرض خطر
endangers در معرض خطر گذاشتن
vulnerability در معرض تلفات بودن
to put to the issue در معرض داوری گذاشتن
subjects در معرض قرار دادن
subjecting در معرض قرار دادن
subjected در معرض قرار دادن
put up for sale به معرض فروش گذاشتن
insectile در معرض هجوم حشرات
subject در معرض قرار دادن
lee shore ساحل در معرض باد
insolate در معرض افتاب گذاشتن
underexpose کمتر از حد لزوم در معرض
endangered در معرض خطر گذاشتن
disposal در معرض دید قرارگرفتن
critically endangered species گونه در معرض خطر
vulnerable درمعرض اسیب در معرض
endanger در معرض خطر گذاشتن
endangering در معرض خطر گذاشتن
susceptibility در معرض خطر بودن
to weather something چیزی را در معرض [ آب و] هوا گذاشتن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
to be vulnerable [exposed] to criticism خود را در معرض انتقاد گذاشتن
exposed در معرض دید جناح باز
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
on sale در معرض فروش گذاشته شده
thermal exposure در معرض حرارت قرار گرفتن
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
criminate در معرض اتهام قرار دادن
he is liable to become sick در معرض ناخوش شدن است
radio detection در معرض اکتشاف به وسیله بی سیم
actuble قابل به معرض نمایش گذاردن
to weather something in winter چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
subjects تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subject تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjected تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
invest نهادن
cocks کج نهادن
cock کج نهادن
invests نهادن
invested نهادن
investing نهادن
cocking کج نهادن
unwarned exposed یکانهایی که در معرض غافلگیری تک اتمی قرار می گیرند
ret در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
unwarned exposed به طور غیر منتظره در معرض تک قرار گرفتن
enmesh دردام نهادن
incept بنیاد نهادن
doin روبخرابی نهادن
vats در خمره نهادن
incage درقفس نهادن
inearth درخاک نهادن
to cage up درقفس نهادن
to walk in قدم نهادن در
to step inside قدم نهادن در
to step in قدم نهادن در
to take to اغاز نهادن
inhume در خاک نهادن
intitle نام نهادن
lay down کنارگذاشتن در کف نهادن
to set on foot آغاز نهادن
to assume the a بنیادجنگ نهادن
to dig up the hatchet اغازجنگ نهادن
to fall tl blows اغازجنگ نهادن
to lay it on with a trowel نهادن قراردادن
to lay the foundations of بنیاد نهادن
to set a trap دام نهادن
title نام نهادن
incarcerated در زندان نهادن
incarcerates در زندان نهادن
incarcerating در زندان نهادن
entitle نام نهادن
entitles نام نهادن
entitling نام نهادن
inter در خاک نهادن
interred در خاک نهادن
incarcerate در زندان نهادن
shutting برهم نهادن
titles نام نهادن
shut برهم نهادن
shuts برهم نهادن
inchoate بنیاد نهادن
overtax بارسنگین نهادن بر
overtaxed بارسنگین نهادن بر
overtaxes بارسنگین نهادن بر
overtaxing بارسنگین نهادن بر
interred در قبر نهادن
interring در خاک نهادن
inter در قبر نهادن
bottom بنیان نهادن
cages درقفس نهادن
instituted بنیاد نهادن
institute بنیاد نهادن
inters در قبر نهادن
vat در خمره نهادن
institutes بنیاد نهادن
inters در خاک نهادن
cage درقفس نهادن
interring در قبر نهادن
instituting بنیاد نهادن
bottoms بنیان نهادن
exposing در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposes در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
expose در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposures در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
exposure در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
To lay the foundation. پی نهادن ( پی ریزی کردن )
kow-tow پیشانی بر زمین نهادن
enmesh گرفتارکردن درشبکه نهادن
kowtow پیشانی برخاک نهادن
kow-towed پیشانی بر زمین نهادن
kotow پیشانی برخاک نهادن
to step aside بیکسو گام نهادن
set نهادن مرتب کردن
to take a step forward یک قدم پیش نهادن
kow-towing پیشانی بر زمین نهادن
lay by the heels در بند یا زندان نهادن
To lay a wreath ( of flowers ). دسته ( تاج ) گه نهادن
pullulate اغاز توسعه نهادن
sets نهادن مرتب کردن
die down روبزوال نهادن مردن
setting up نهادن مرتب کردن
to bell the cat زین برگرگ نهادن
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
kow-tows پیشانی بر زمین نهادن
to knock head پیشانی برخاک نهادن
overexpose بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
enters بدست اوردن قدم نهادن در
uplifts متعال ساختن روبتعالی نهادن
submitting گردن نهادن مطیع شدن
submitted گردن نهادن مطیع شدن
begin اغاز نهادن شروع کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
submits گردن نهادن مطیع شدن
submit گردن نهادن مطیع شدن
uplift متعال ساختن روبتعالی نهادن
to lay by the heels در بند نهادن بزمین زدن
enter بدست اوردن قدم نهادن در
entered بدست اوردن قدم نهادن در
immesh در دام نهادن گرفتار کردن
restricted propellant سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
enfetter دربند نهادن درقید عبودیت ازردن
enchain در زنجیر نهادن محکم نگاه داشتن
outmatch عقب گذاشتن قدم فراتر نهادن از
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
overreaches پا از حد خود فراتر نهادن بیش از حد گستردن
overreached پا از حد خود فراتر نهادن بیش از حد گستردن
overreach پا از حد خود فراتر نهادن بیش از حد گستردن
to step out گامهای بلند برداشتن پابیرون نهادن
overreaching پا از حد خود فراتر نهادن بیش از حد گستردن
theorised فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorises فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorising فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorize فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorized فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorizes فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorizing فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
flag ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flags ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
constituting تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitutes تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitute تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
burned کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
tally ho در رهگیری هوایی یعنی هدف را دیدم یا هدف در معرض دید من است
name someone after <idiom> اسم نهادن روی کسی [به کسی لقب دادن]
dry rot پوسیدگی [خشک و فاسد شدن الیاف پنبه که در اثر رشد قارچ بر روی لیف بوجود می آید. فرش هایی که در جای رطوبتی یا گرم و شرجی قرار دارند بیشتر در معرض این آسیب دیدگی هستند.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com